-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1388 01:17
رفیق ِروزهایِ خوب... رفیقِ خوبِ روزها... آآآآآخ که این آهنگ لعنتی این موقع شب چه بلایی سر آدم میاره... می دونی چندتا 5 شنبه ست که نیومدی و من به یادت تمام ستاره هارو تا صبح شمردم؟ می دونی چند وقته که نیستی و من به یادت تمام خاطراتم رو مرور کردم؟می دونی چند وقته با صدات که دیگه مال من نیست، بهم نگفتی سلام هانی، چه...
-
غیرت چیست و دقیقن کجاست؟!
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 03:43
چند تا دختر خانم با غیرت(!)و پاکدامن پیدا می شن که وقتی می رن لوازم آرایش بخرن و اون مرتیکه ی عوضی فروشنده خیلی بی هوا انگشتش رو می کشه روی یکی از رژ گونه های تستر و بعدش هم همون انگشت رو می کشه پشت دستشون، عصبانی بشن و به غیرتشون بر بخوره و داد و بی داد راه بندازن و پسره رو ببرن کلانتری که تو انتظار داشتی من این کارو...
-
F*CKING LIFE IN A F*CKING WORLD!
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1388 18:42
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 جدی میگی؟! ای وای نمی دونستم ! خوش به حالت که تو توی شهر زندگی می کنی و من بی نوا توی ده و یا شایدم پشت کوه! نمی دونستم که تو دچار زندگی ماشینی هستی و من دارم توی ده با هوای خوب و مناظر زیباش از زندگیم لذت می برم! ممنون که بهم یاد دادی زندگی ماشینی یعنی چی! زندگی...
-
تولدت مبارک....
شنبه 3 بهمنماه سال 1388 14:02
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 نوشته ا ی از وبلاگ مسیح علی نژاد برای تولد ندا... ندا دوبار متولد شد. سه بهمن . سی خرداد . اما به گمان من : تولد واقعی ندا روزی بود که با گلوله در جهان گل کرد . هر تولد برای برای مادر دردی دارد که تا ابد رد آن درد بر پوست ترک خورده چشم و تن مادر می ماند انگار ....
-
من نیز...
پنجشنبه 17 دیماه سال 1388 14:37
بنا بر تمام شواهد و مدارک موجود در این وبلاگ و در زندگی شخصیم، اعتراف می کنم که " من نیز یک م.ح.ار.ب هستم"!...مرا نیز اعدام کنید... زمین جای فرشتگانی که درآن محبوس بودند نبود، آنان به جایی بازگشتند که به آن تعلق داشتند... تاسفم نه بابت پروازتان به پاس داشتِ عشق و آزادی است ، بلکه به خاطر خودمان است که هیچ...
-
دهانت را می بویند...
شنبه 12 دیماه سال 1388 15:50
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 پس ازگذشت یک هفته ی جهنمی، بالاخره پیکر پاک تورا تحویل دادند..چه بی سر و صدا و چه غریبانه به خاک سپرده شدی...چه وحشیانه این سلاخان به خاک و خون کشیدندت و چه غریبانه به خاک سپردندت...حتا بی حضور بهترین دوستانت! روزگار غریبی ست نازنین... ما را بر حذر می دارند از حضور...
-
واپسین سرود چکاوک
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 00:07
چکاوک رفت تا شاید راهی برای پرواز بیابد...چکاوک رفت و نگاه مادر ش هنوز بدرقه ی را ه رفته ی اوست...چکاوک پیش از این نه گفته بود و نه کسی می دانست که در دل کوچک او عشق جنگل ِبزرگ نهفته است ...اینبار چکاوک می رفت تا این عشق را با مهر جنگل در هم آمیزد...بامدادی که چکاوک رفت در حالیکه زمزمه می کرد من همه ی شما را از قفس...
-
پاسخ به یک دوست عزیز...
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 00:05
دوست ناشناس عضو هیئت علمی من! خیلی ممنون به خاطر همه ی نگرانی ها و دلسوزی هات.ولی راستش دنیا های ما با هم خیلی فاصله داره! از نظر من ۳۰ سالگی آخر دنیا نیست و از نظر من ازدواج هم آخرین هدف و مهم ترین آرمان انسان نیست! ازدواج فقط یه قرار داده بین آدمایی که به خودشون شک دارن که آیا بتونن بدون نوشته و سند و مدرک هم با هم...
-
نامه ای برای تو...
چهارشنبه 2 دیماه سال 1388 22:50
آقای هیولای عزیز( جوجوی سابق) این جا وبلاگ منه و طبق نظر شما یک شخص می تونه هر کاری دوست داره تو وبلاگ خودش بکنه! مثلن این که کامنتایی که دخترا میان و قربون صدقه ش می رن و از سرتا پای نویسنده ی وبلاگ رو مورد لطف خودشون قرار می دن تایید کنه، ولی کامنت دوست دخترشو نه! مثلن این که بیان و بگن این آفتاب کیه که شما فقط به...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 آذرماه سال 1388 21:33
برام جالبه که دوستان وبلاگی من در واکنش به پست آخرم در این وبلاگ ، که شاید مهم ترین پستی بود که در تمام عمرم نوشتم، کامنت دونی من رو سرشار از نظرات خودشون کردن تا جایی که دیگه همه ی نظرات توی یک صفحه جا نمی شه! این همه بی توجهی به آینده و حال و سرنوشت بچه ها و کشورمون از کجا آب می خوره؟شاید کم ترین کاری که من می...
-
خداحافظ شیخ...
یکشنبه 29 آذرماه سال 1388 14:02
خداحافظ شیخ.. به شکوفه ها به باران برسان سلامِ مارا... خبر فوتش یکی از بد ترین خبرایی بود که امسال شنیدم..و چه قدر به اون و حمایت هاش نیاز داشتیم...این همه آدم که حیفم میاد بهشون بگم آدم! این همه کسایی که باید بمیرن و نمی میرن!!چه قدر آدم می تونه آزاده باشه که بتونه به قدرتِ محض برسه ولی به خاطر مردم و به خاطر این که...
-
برای پسران و مردانِ س-ب-ز سرزمینم...
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 14:05
برای تمامی برادران شجاع و دلیر میهنم که بعد از سال ها به ما ثابت کردند که از نظر آن ها "زن" نیز ازجنس انسان است و هم سطح مردان و شاید بالاتر! و نه ناقص العقل آفریده شده و نه برای آرامش مرد! بلکه برای اثبات آن چه "انسانیت" می نامیمش... شما ثابت کردید که از نظر شما من و خواهرانم دیگر هیچ کدام این ها...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1388 01:33
دوست های خوبم.. می دونم این قدر همدیگه رو دوست داریم و این قدر با هم خو گرفتیم که بهم حق می دین یه مدتی این جا نیام . کامنتی رو هم جواب ندم...مثل همیشه دوستتون دارم و به خاطر همه چیز ازتون معذرت می خوام... ممنونم به خاطر این که با خنده های هم خندیدیم و با گریه های هم اشک ریختیم...به خاطر این که همیشه بودین.... به...
-
پایان.
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1388 01:17
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 یه نفرو می شناختم... که عاشق گریه های من بود... یه نفرو می شناختم... که وقتی ریملام می ریخت روی گونه هام و سیاهشون می کرد، میومد و بغلم می کرد و اشکام و گونه هامو با هم می بوسید... یه نفرو می شناختم که وقتی اشک می ریختم دلش می خواست تماشام کنه... یه نفرو می شناختم...
-
عقده های فرو خورده ی روانی!!
دوشنبه 16 آذرماه سال 1388 22:05
آآآآآآآآآآهاااای مردمِ دنیا! من بی. ام. و رو خیلی دوست دارم. ولی ندارم! من بچه خیلی دوست دارم. ولی با شرایط فعلیم نمی تونم بچه داشته باشم! من boobs سایز 85 خیلی دوست دارم. ولی ندارم!! من چشمای خاکستری یا سبزِ تیره یا آبی خیلی دوست دارم. ولی چشمام قهوه ایه! من پوست برنزه خیلی دوست دارم.اما پوست خودم سفیده. من قد ایده...
-
د.ی.ک.ت.ا.ت.و.ر حیا کن!!
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 00:28
این که تو فکر می کنی من آدم امّلی هستم و من هم فکر می کنم تو اصلن روشنفکر نیستی، عجیب نیست؟!! حالا کی این وسط داره اشتباه می کنه من نمی دونم! یعنی می دونم ولی نمی تونم به تو حالی کنم!! ببین از نظر من اشکالی نداره که کسی با همکارش که از جنس مخالفه ناهار بخوره! ولی برای شخص تو اشکال داره! یعنی از نظر من ،تو و فقط تو(!)...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1388 09:45
وااای بچه ها مرسی! دوستتون دارم! ممنون که اعتماد به نفس از دست رفته م رو با کامنت هاتون بهم برگردوندین! خوب شما که این همه ماهین چرا همیشه همین قدر برام کامنت نمی ذارین مثل وبلاگ قبلیم؟!! ( در دیزی بازه...!!) ممنون از همه که کلی شرمنده م کردن...آ می گم چه طوره مزایده رو این بار یه کمی ببرم بالاتر ؟ با 100 تا شروع می...
-
اطلاعیه!
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1388 11:52
از وقتی اون وبلاگم بسته شد خیلی از دوستامو گم کردم و تعداد کامنت های موجود روحم رو ارضا نمی کنه!! تا کامنتهای این پست به عدد 80 نرسه من از نوشتن معذورم!
-
سه معادله ی ساده ی چند مجهولی...
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1388 10:15
معادله ی اول: فرض کنیم نیمی از جمعیت کره ی زمین رو جوانان تشکیل بدن! حالا فرض کنیم تو می خوای یه سرچ انجام بدی در مورد دانشگاه های روی این کره ی خاکی اونم دانشگاهی تو ینگه ی دنیا! حالا فرض کنیم نیمی از این جمعیتِ جوان در حال تحصیل باشن. حالا فرض می کنیم تو یه جوری توسط یه آدمی که قبلن می شناختیش آیدی یکی از این افراد...
-
تولدت مبارک!
پنجشنبه 14 آبانماه سال 1388 18:49
امروز ۱۴ آبان ماه هشتاد و هشته... و تو وارد بیست و ششمین سال زندگیت شدی.... با این که دلم می خواست امشب باهات باشم ولی طبق سنت این ۴ سال که تو ترجیح می دی روز تولدت تنها باشی( واقعن تنهایی؟!!) به جای امشب دیشب باهم تولدت رو جشن گرفتیم...یه جشن کوچیک دونفره... باشه...اشکالی نداره اگه دوست نداری توی روز تولدت مزاحمت نمی...
-
تلقین پذیری مزمن...
دوشنبه 11 آبانماه سال 1388 11:27
خاک بر سرِ من...خاک بر سرِ من...خاک بر سرِ من... که این قدر از هر کس و ناکسی خواهش کردم برای تو وقت دکتر بگیرن...برای تویی که معنای هیچ چیزو نمی فهمی به جز استبداد!! انتظاری ندارم که بخوای چیزی رو در حقم جبران کنی.چون من هر کاری می کنم نه برای لوس کردن خودمه و نه برای این که نشون بدم خیلی به فکرتم..فقط برای اینه که...
-
یک توضیح !!
شنبه 9 آبانماه سال 1388 00:27
ظاهرن این بار مچ گیریم افتضاحی بیش نبوده!! همین که صدای جوجو در نیومده مطمئنم که اشتباه کردم!!! اگه این جارو می خوند حتمن یه چیزی می نوشت یا لااقل به خودم یه چیزایی می گفت!! ولی نگفت! خوب خوبه! اومدم یه دستی بزنم ببینم شکم درست بوده یا نه! انگار که نبوده! اون قضیه ی کلیک و اسمهای بلاگفا هم ابداع خودم بود!! چون من با...
-
کارآگاه گجِت!!
جمعه 8 آبانماه سال 1388 02:17
خیلی جالبه!!! تا حالا شده شک کنین که یه نفر یه کارایی داره می کنه تو وبلاگ شما و به طور ناشناس و گذری میاد همین جوری رد می شه و در حین رد شدن همین جوری گذری یه کامنتایی براتون می ذاره و همون جوری گذری که اومده بود همون جوری گذری هم ناپدید می شه؟!! چند وقت پیش بود که خونتون بودم...لطف کردی و کامپیوترت رو در اختیار من...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1388 10:08
می شه ازتون خواهش کنم اسم چندتا دکتر متخصص مغز و اعصاب یا هر چیز دیگه ای که به بیماری جوجو مربوط می شه رو برام بنویسین...من هیچ دکترِ معروفی رو در این زمینه نمی شناسم...وقت گرفتنش با خودم...فقط اسمشونو می خوااام...( به جز پروفسور سمیعی که فعلن سپرده م برام وقت بگیرن...) جوجویی،اگه هم نتونم تورو راضی کنم که باهام بیای...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 آبانماه سال 1388 21:23
من نمی دونم تورمِ عروقِ مغزی چه کوفتیه...می گن در اثر ورزش اتفاق میفته...چه قدر احمقانه س! ورزش مگه واسه سلامتی خوب نبود؟ ترو خدا دیگه ورزش نکن جوجو... دکترت فکر می کرده تو عزیز مهربون من ، ام.اس داری...وااای خدایا هزار بار نوشتم و پاک کردم این جمله رو...نمی تونم حتا بنویسمش...با این که دیگه الان خیالم راحته که این...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1388 13:30
ترو خدا...ترو به هر کی که می پرستین...تورو به هر کی که قبول دارین... واسه جوجوم دعا کنین... الان که دارم این هارو می نویسم از شدت اشک و بغض و دلشوره و استرس نه چیزی می بینم و نه می تونم درست تایپ کنم...جوجوم چند روز پیش که داشت ورزش می کرد به مدت ۵ دقیقه بیهوش شد و از اون به بعد سر دردای شدیدی داره..هرچی بهش گفتم بریم...
-
آفتاب و جملات قصار!
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1388 01:21
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 امروز یه جمله ی قصار به شوخی بهت گفتم که خودم ازش خوشم اومد! گفتم "جوجو تو نافت رو با داف بستن؟!!" حالا بگذریم که می دونم این حرف واقعن در موردت دیگه صدق نمی کنه ها! بنا به دلایلی اینو بهت گفتم . تو هم کلی خندیدی!! ** دختره ی پررو اومده برات کامنت گذاشته...
-
و اینک پاییز...
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1388 09:55
در کمد رو که باز می کنم تا انبوه لباس های تابستونی رو بفرستم اون ته تها که دستم سخت بهش می رسه، بوی اومدنشو حس می کنم...وقتی سویشرت ها و مانتو های کلفت تر( به قول جوجوکلفت نه ، ضخیم!!این بچه به کل منحرفه!) و در آخر پالتو ها رو می کشم جلو هر کدومشونو نیم دقیقه ای بغل می کنم و بعضی هاشون رو جلوی آیینه می گیرم جلوم و...
-
من نه منم!
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1388 09:52
جوجوی مهربونم تا حالا نشده بود که این همه مدت نتونم بنویسم! من چه م شده آخه؟! وقتی صفحه ی وورد رو باز می کنم انگار وارد یه دنیای ناشناخته شدم! انگار نه انگار من دوساله دارم می نویسم! تازه تولد وبلاگم هم نتونستم حتا 1 کلمه بنویسم! حتا نتونستم بیام بهش تبریک بگم! نمی دونم چرا همه ی وجودم شدی تو...همه ی زندگیم شدی...
-
جام و لیلی!
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1388 09:51
نمی خوام زیاد چرت و پرت بنویسم...فقط اومدم یه چیزی بپرسم ... به نظر شما چی می شه که یه پسر که ادعا می کنه از یه دختری فقط به عنوان یه دوست قدیمی هنوز توی زندگیش یاد می کنه، ولی یهو می زنه و وقتی با هم توی فیس بوک هستید مستقیمن ازتون می خواد که اون دختر رو سرچ کنین و وقتی هم که شما سرچ کردین و عکس نحسش رو آورد می ره...