عقده های فرو خورده ی روانی!!

آآآآآآآآآآهاااای مردمِ دنیا!

من بی. ام. و رو خیلی دوست دارم. ولی ندارم! 

من  بچه خیلی دوست دارم. ولی با شرایط فعلیم نمی تونم بچه داشته باشم! 

من boobs سایز 85 خیلی دوست دارم. ولی ندارم!! 

من  چشمای خاکستری یا سبزِ تیره یا آبی خیلی دوست دارم. ولی چشمام قهوه ایه! 

من پوست برنزه خیلی دوست دارم.اما پوست خودم سفیده. 

من قد ایده آلم یک متر و شصت و پنجه.ولی قد خودم این قدر نیست!  

من پنت هاوس دوست دارم.ولی ندارم! 

من دوست دارم حقوقم بالای 1 میلیون باشه.ولی نیست! 

من دوست دارم به همه ی زبانهای زنده ی دنیا مسلط باشم.ولی فقط انگلیسیم خوبه و در حد "سلام، چطوری "اسپانیش بلدم! 

من دوست دارم صمیمی ترین دوستمو که امریکاست دوباره ببینم.ولی الان 10 ساله که نتونستم ببینمش!  

من دوست دارم همه ی گربه های بی پناه دنیا رو پناه بدم.ولی نمی تونم!

همه ی اینا یعنی من از زندگیم راضی نیستم؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

کاش وقتایی که در طول این 4 سال همین جوری و توی شوخی و جدی در مورد این" دوست داشتنی هام" باهات صحبت می کردم یکی میومد و گلومو فشار می داد تا خفه بشم و زر زیادی نزنم! می دونم الان می گی " کسی که به خودش احترام نمی ذاره نباید انتظار داشته باشه دیگران بهش احترام بذارن!!" 

ولی به نظر من هر کسی مالک جسم و تن و روح و روان خودشه و خودش می تونه هرچی دلش می خواد به خودش بگه ولی دیگران حق ندارن از این موضوع سو اسفاده کنن! در ضمن، یه جاهایی اصلن موضوع احترام گذاشتن به خودِ آدم نیست! موضوع یه ناز کردن ساده س برای این که طرف می خواد ببینه تو چه واکنشی نشون می دی!! در جوابِ" قربونت برم" که هیچ وقت نگفتی " خدا نکنه"! ولی اون روز که آرایش زیادی داشتم ( از نظر تو) و قبلش هم دعوامون شده بود و من باهات حرف نمی زدم و تو اومدی دنبالم ، وقتی تو ماشین نشستم تیکه انداختی که" عروس خانوم کجا تشریف می برن؟" 

و منم جواب دادم" سر ِ قبرم"!  

فکرشو هم نمی کردم که واکنش تو این باشه" وایسا با هم بریم"!!!! 

می خوام ببینم تو کل این دنیا و اون دنیا و کائنات ،دیگه کسی به جز تو پیدا می شه که جوابش به این جمله ی دوست دخترش -که تازه ادعا می کنه از همه کس تو دنیا براش عزیز تره -این باشه؟!! 

آخه چه جوری باور کنم که تو منو دوست داری؟!! 

چه جوری می تونم باور کنم تمام درد و دل ها و شوخی های کوچیک و بزرگ من توی این 4 سال رو یهو علم کنی و بزنی توی سرم و بهم بگی "تو از زندگیت راضی نیستی و همش غر می زنی !! "چه طور می تونی بهم سرکوفت بزنی که" تو که وقتی یه گربه مرده می بینی کل روزت خراب می شه!!توی رانندگی سر حقت با مردم دعوا می کنی و بهشون بیلاخ نشون می دی..."!!

من همیشه افتخار می کنم به این که هنوز یه گربه ی مرده می تونه قلب منو به درد بیاره و می تونه باعث بشه اشک بریزم....افتخار می کنم که هنوز قلبم مثل قلب خیلی های دیگه سنگ نشده و هنوز اتفاق های اطرافم و حال و روز انسان ها ی دیگه برام مهمه..هنوز کسی حق نداره حقمو بخوره و من بهش لبخند بزنم! مثل تو که در جواب فحش خواهر و مادر هم لبخند می زنی و فکر می کنی خیلی هنر می کنی!

آره درسته که داشتیم دعوا می کردیم و توی دعوا حلوا پخش نمی کنن ولی واقعن تو این جوری فکر می کنی؟! تو فکر می کنی من چون بی. ام. و دوست دارم ولی ندارم، داشتنش برام یه آرزوئه؟!! واااای خدای من! چه قدر یه آدم می تونه بدبخت و پست باشه که همچین آرزوی بی ارزشی داشته باشه! 

بهت گفتم "آدمی که هدف نداره، یعنی مُرده!!  

گفتی" اینا واسه تو هدف نیست!! آرزوئه!!" 

فکر کن! چه آرزوهای احمقانه ای! تو واقعن تا حالا ندیدی یه نفر از یه چیزی فقط "خوشش" بیاد و بس؟!!

مطمئن باش من اگه آرزویی داشته باشم برای رسیدن بهش تلاش می کنم...نه این که بشینم و فقط بگم آرزو دارم....  

وااای خدایا...باورت می توی این 4 سال این همه که با هم دعوا و جرو بحث داشتیم و من به تعداد موهای سرم تا حالا دل شکسته شدم، این بارِآخر معنی واقعی دل شکستگی رو فهمیدم؟! جوری که همون جا سر کار زدم زیر گریه و واقعن نتونستم جلوی اشکامو بگیرم! هیچ زوری هم نزدم برای گریه کردن! تا حالا این قدر یهو و بی کنترل اشکم جاری نمی شد.احساس کردم که دارم خفه می شم...گوشی رو گذاشتم و با پاکت سیگارم دویدم تو حیاط..دخترا که می دونستن،آبروم جلوی آقایون همکارم هم رفت.جوری که یه مرد 60 ساله حس پدریش گل کرد و اومد توی حیاط و شروع کرد به نصیحت کردن من! یارو آ درس و شماره تلفنتو می خواد تا تهدیدت کنه و پیغامش برات اینه" یا خودت قطعش کن یا من یه جور دیگه قطعش می کنم!!"!! 

جوجو...من نمی خوام همه چیزو خراب کنم.نمی خوام کار به بی احترامی بکشه...نمی خوام بیشتر از این تمام احساساتی که به قول تو از کودک درونم سر چشمه می گیره یهو برات تبدیل بشه به عقده های درونی ارضا نشده ی من و بهانه ای برای سرکوفت زدن به من... 

چرا؟ چرا نمی خوای باور کنی که من دیگه تموم شدم؟!! چرا تا میام تمومش کنم می زنی به صحرای کربلا که "من تنهام و تو می دونی من هیچ دوستی جز تو ندارم و به تو نیاز دارم برای همین می خوای تنهام بذاری!!"می گی" باشه بتاز! تا می تونی بتاز چون من الان بهت احتیاج دارم!" 

جوجو پس من چی؟ !من نباید زندگی کنم؟! من نباید ارامش داشته باشم؟من دیگه طاقت این حرفاتو ندارم.دیگه نمی تونم مثل قدیما خودمو تو آغوشت غرق کنم و برم توی یه دنیای دیگه...دیگه نمی تونم مثل قبل نوازشت کنم.چون دلم نمی خواد ادا در بیارم. چون همیشه همونی نشون دادم که هستم....الانم نمی تونم خلاف چیزی که حس می کنم عمل کنم...  

نه! اینا آرزوهای من نیست! این چیزای بی ارزش و سخیف و پست آرزوی من نیستن! تحققِ آزادی و صلح و انسانیت و خیلی چیزای دیگه که الان همه ی مردم رو با هم همراه کرده بزرگ ترین آرزومه...و حاضرم حتا جونم رو سرِ این راه بذارم...واسه مردم کشورم، واسه ایرانم...نه واسه احمقایی که این چیزا رو نمی فهمن البته و فکر می کنن " مرگ خوبه ولی واسه همسایه" !...خودت که بهتر می دونی...ولی ما حتا در این مورد هم با هم اختلاف نظر داریم!نمی خوام این وبلاگم رو هم ببندن...چیز بیشتری نمی نویسم...اگه هم نمی دونی زیاد مهم نیست.برای فهمیدنش خیلی دیره.

جوجو، می دونی که چه قدر دوستت داشتم و دارم...ولی این دوست داشتن و عشق کافی نبوده.چون تو حتا یه قدم از خودخواهی هات کوتاه نیومدی...منم به توصیه ی خودت دیگه نمی خوام فداکاری کنم...روح و روانم خسته س...تو اینو می فهمی؟!

کاش این جارو می خوندی...

دلم شکسته..صدای شکستنش دنیا رو برداشته...تو نشنیدی؟!


بی ربط:

امروز توی مترو دختره ی احمق به دوستش می گفت: "پسر دایی احمقم قرار بود دختر خاله شو بگیره ولی ترجیح داده دوست دخترشو که عاشق همن بگیره و خاله هم دخترشو داده به یکی دیگه و یه خونه هم به اسمش کرده! منم بهش گفتم خاک بر سرت حالا برو دوست دخترتو بگیر، لگد زدی به بخت خودت!"


بخت یعنی ازدواج فامیلیِ بدون عشق در ازایِ یه خونه ی نمی دونم چند صد متری و چندتا بچه ی بی گناه عقب افتاده ی ذهنی و جسمی؟!!اونم واسه یه دختر دانشجوی تحصیل کرده ی این مملکت؟!

نظرات 26 + ارسال نظر
رویا دوشنبه 16 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:58 ب.ظ http://roie.blogsky.com/

باورم نمیشه اون همه نوشتم برات پرید:(
عزیزم تو فقط زیر فشار خیلی زیادی
عشق زیر فشار مدفون میشه
بذار خودت باشی با معیارها و میزانهای خودت
اونوقت اون باید بتونه تو رو همون طوری بپزیره
اگر قرار به عوض شدنه هر دو باید قدم قدم به هم نزدیک بشین
هر دو
اما گلم به هم زدن باهاش اونم تو این شرایط فقط داغون ترت میکنه
فکرشو نکن خب؟
سعی کن اول خو دتو پیدا کنی عزیزم

هما دوشنبه 16 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:18 ب.ظ

عزیزمیییییییییییییییییییییییییی تو...
آفتاب جان یا باید هوای این وبلاگ مثل قبل آفتابی!!! بشه و جوجو کاملا تو رو درک کنه یا جوجو از زندگیت بیرون بره!!!!!! یا من یه بلایی سره جوجو بیارم یا دیگه نیام اینجارو بخونم چون خیلیییی حرص میخورم:((((((((
از اونجاییکه وبلاگتو دوست دارم خیلییییییی حالت آخر که اتفاق نمی‌افته. حالا چکار کنیم؟؟؟

هما جونم تو حرص نخور عزیز دلم.این مشکل منه خودم یه خاکی تو سرم می کنم شمارو هم راحت می کنم! احتمال داره اصلن دیگه بی خیال نوشتن بشم! :-(( چون این جوجو که درست بشو نیست منم که آدم نمی شم این حساسیت هامو بیارم پایین!
مرسی که اومدی عزیزم.می بوسمت.

گلکسی دوشنبه 16 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:35 ب.ظ

چقدر نوشتنت به دلم نشست
با اینکه پر از غر بود...
ولی به نظرم خیلی قشنگ بود!
فکر کنم با احساساتت راجع به خودت حرف زدی
چقدر عالی بود افتاب

جودی آبوت سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:57 ق.ظ http://www.sudi-s.blogsky.com

عزییییییییییییییییییزم (بوس بوس)
آخه طفلکی من چرا اینقدر غصه می خوری؟! به نظرم یه کوچولو از هم فاصله بگیرید به هم فرصت بدید .درست می شه حتما

افسون سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:35 ق.ظ

الهی من قربون اون دلت برم که تنگ شده بود باور کن من هر روز میام اینجا بهت سر میزنم ولی خوب چه میشه کرد فرصت کامنت گذاشتن ندارم.
نانازم چرا شما دوتا اینقدر خودتونو اذیت میکنید چرا نمیشینید مشکلتونو حل کنید این روزا دیگه هیچ وقت تکرار نمیشه ها.........
از ما گفتن بود

ممول سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:20 ق.ظ http://joojoo4me.persianblog.ir

الهی من بمیرم نبینم شکسته شدن دل آفتاب قشنگم رو. آفتاب وقتی از جوجو می‌گی تمام دوستیم با جوجوی خودم یادم می‌یاد. ما هم همین روزها رو داشتیم. من هم تمام این حرف‌ها رو شنیدم. اما آفتاب من خوشه یک سر داره. یا باید بمونی تحمل کنی یا این که برای همیشه همه چیز رو تموم کنی.
تو خودت هم می‌دونی که پسرها مثل ما دخترها نمی‌تونن احساستشون رو بیان کنن. بهشون حق بده. این توی ذات اونهاست. پس از جوجو توقع نداشته باش که چیزهایی رو که تو می‌خوای به زبون بیاره. بعد هم همشون وقتی یه جا کم میارن و احساس می‌کنن از ما پایین‌تر هستن شروع می‌کنن به ایراد گرفتن و بعد هم به عنوان مدرک حرفهای خودمون رو پیش می‌کشن.
در ضمن اگر کسی تو رو اون طوری که تو می‌خوای دوست نداره دلیل نمی‌شه که اصلاْ دوستت نداشته باشه.
یه بوس هم واسه اون دل نازکت می‌فرستم. شاید این تنها کاری باشه که بتونم برای تسکینش انجام بدم.
مواظب خودت و دل مهربونت باش.

ممول سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:29 ق.ظ http://joojoo4me.persianblog.ir

آفتاب مهربونم
فراموش کردم بگم. لطفاْ توی این شرایط هیچ تصمیمی نگیر. بذار مرور زمان اوضاع رو آروم کنه و توی آرامش تصمیم بگیر. نذار عصبانیت الانت از جوجو دورت کنه. خودت می‌دونی اونقدر دوستش داری که خیلی زود می‌بخشیش.

فاطمه سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:37 ق.ظ http://http://khilikhastam.blogfa.com/

سلام بازم دعوا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟دیوونه....بیا کامنت بعدی بهت میگم

فاطمه سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:46 ق.ظ

ولی از نظر من که خیلی هم مشکل پسندم بااینهک خودم یه چهره ی کاملا معمولی دارم تو خودت خیلی خوشکلتر از جوجویی ....خداییش هر کس دیگه ای هم باشه اینو میگه .....

عسل سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:00 ق.ظ

آفتاب؟؟؟ اصلن معلوم هست تو داری با خودت چیکار میکنی؟؟؟ بابا تو و جوجو که ۴ ساله با همین و خود تو بهتر از هر کسی میدونی که این تیکه هاش و اذیتاش واسه اینه که حرصت رو دربیاره و نه هیچ چیز دیگه!!!!! تو چرا آخه همون کاریو میکنی که اون میخواد؟؟ درسته یکم بدجنسانه است اما توهم خب حرصشو دربیار اذیتش کن تا بفهمه چه مزه ای داره ! شما دوتا دیوونه همید! نمیتونید بدون هم باشید این فکر رو هم از سرت بیار بیرون که اینجارو ببندی یا چه میدونم .... احساساتی نشو دختر خوببببببببببببببببب تو دوست داشتنی تر از اینی هستی که کسی بخواد بهت سرکوفت بزنه!!!!!!!

مگه مرض داره خوب؟!! عسل جونم من صبح تا شب دارم حرص اون در میارم ولی اون بیشتر حرص منو درمیاره! خوب من اخلاقم این جوریه شاید از 20 بار 5 بارشو بتونم چیزی نگم ولیبقیه شو نم یتونم..خفه می شم عسل!!
در ضمن از این به بعد تا زمانی که مامنت دونیتو باز نکنی کامنتاتو جواب نم یدم ، باهاتم قهرم!
خوب چه معنی می ده همه ی کامنت دونی های آدم بسته باشه؟!

نازی سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:40 ب.ظ http://asali-n.blogfa.com/

اولا که سیگار نکش خیلی خیلی ضرر داره.بعدشم اگه واقعا فکر میکنی داری تو این رابطه خورد میشی تمومش کن.1 گودبای پارتی بگیرین و به خیر و خوشی جدا شین.جوجو رو هم این حرفارو که اینجا نوشتی واسش بزن.مگه ما چقدر عمر میکنیم که 4-5 سالشم صرف فداکاری واسه 1ی دیگه بشه؟

تینا سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:35 ب.ظ

آفتاب قشنگم دلم خواست محکم بغلت کنم و بهت بگم خیلی زود دوباره همه چیز اکی میشه.... مطمئنم....

نیلوفرانه سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:08 ب.ظ http://nilooofaraneh.blogfa.com

آفتاب قشنگم سلام
چقدر هوای این پست ابری بود شاید مثل هوای دل تو شایدم من
گل بانو تو میتونی همه چیز رو به بهترین شکل تغییر بدی و از نو بسازی جوری که از اولش هم بهتر بشه . پس اینکارو با زندگی قشنگ خودت و جوجو انجام بده
میدونم که میتونی خیلی قشنگ تر از اینا به این رابطه قدیمی نگاه کنی
بی صبرانه منتظر خبرهای خوش میمونم
دوستت دارم و همیشه به یادتم
از خدای مهربانم شادی و سلامتی و آرامش و صبر برات آرزو میکنم
در پناه دوست باشی

شیلا چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:28 ق.ظ

من قربونت برم انگار داری حرفای خودمو می زنی اگه بدونی چه قدر آرو شدم وقتی این پستتو خوندم آفتاب

دلم خیلی گرفته این روزا خیلی بهت زنگ می زنم عزیزکم دوست دارم

جیگرتو شیلای خوشگلم.منم دلم برات تنگ شده.منتظر تماست هستم موش موشکم.

سیگار برگ چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:40 ق.ظ

کسی که به خودش احترام نمی ذاره نباید انتظار داشته باشه دیگران بهش احترام بذارن
اوهوم!

آوا چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:00 ق.ظ

سلام خانومی
من از نصیحت کردن متنفرم.بعلاوه اینکه هیچ کس شناخت واقعی از حقیقت احساس و رابطه شما نداره الا خودتون.ولی اون چیزی که من در بدترین شرایط زندگی خودم تجربه کردم و جواب داد صبر٬سکوت در بعضی موارد و در نهایت صحبت در مورد مشکلات خودم و آقای همسر بود.گرچه که برای خود من صحبت کردن درمورد احساسات و خواسته هام کشنده ترین کاره ولی تکلیفتو روشن میکنه.امتحان کنُ٬نتیجه میده.یه مدت هم بزار اون به طرف تو بیاد.میدونی مردها یا در برابر زنهای پیشرو سعی در کتمان اونها میکنن و میخوان سرکوبشون کنن و یا با روشهای متفاوت حسادت و حس زنانگی اونها رو تحریک میکنن و اینجوری تلافی میکنن تا جایگاهشون تثبیت بشه.پس بهش ثابت کن که اون به تو احتیاج داره و در برابر این نکته باید رعایت احساس تورو بکنه.
یه کمی هم از روح مبارزه جویانه ات بخواه زود از کوره در نره.میدونم از اون دخترایی هستی که نمیتونن سکوت کنن و ظلم رو از هر جورش که هست و به هرکی تحمل کنن.ولی یه کم صبوری کن.اگه واقعا میخوای ادامه بدی.ولی اگه میدونی بیفایده است مواظب باش عشقتون تبدیل به نفرت نشه.(خوب شد میخواستم نصیحت نکنم.)

آوا چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:05 ق.ظ

راستی آفتاب جون میخواستم بپرسم عیب نداره آدرستو توی لینکهام بزارم.یا مخفی بمونه بهتره؟

مهاجر چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:19 ب.ظ

آفتاب عزیز سلام
آخیش منم بی ام دبلیو خیلی دوست دارم.اصلن واسه همینه می خوام پاشم برم اونور دنیا تا بتونم یه خوشگلشو بخرم.اصلن بزار هرکه می خواد بخنده و مسخره کنه بزار بگن آرزوهاشون تا انتهای دماغشونه البته دماغ من خیلی هم کوچیک نیست.اصلن بزار این ارزوهای گنده گنده باشه مال اونا بزار اونا دنیا را عوض کنن یا بهتر بگم درستش کنن.بزار این دوستان روشن فکرمون این رسالت بزرگو انجامش بدن .ما خیلی کار کنیم بتونیم خودمونو درست کنیم .اگه بتونیم. ما شاهکار کنیم بتونیه به همین آرزوهای دم دستی و کودکانه خودمون برسیم . ما را چه به به آزادی و...نه اینکه ندونیم اتفاقن خوبم حالیمون می شه ولی مگه نمی گن واجب کفایی یعنی اگه دیگران انجام دادن از گردن ما ساقطه.هرچند از قدیم گفتن اونای که بیشتر حرف می زنن کمتر عمل می کنن .چه اشکالی داره ما آدما یه کمی هم به کودک درونمون برسیم و خودمونواز قید و بند این دنیا خلاص کنیم.چه اشکالی داره چند تا دیونه هم تو دنیا به این بزرگی باشه .فکر نکنم جای کسی تنگ بشه.به قول رضا صادقی واسا دنیا می خوام پیاده شم.یه چیزه دیگه هم آفتاب خانوم بگم من یکی اصلن و ابدن حاضر نیستم به خاطر این مردم و این مملکت و اصلن به خاطر هیچ کسی جونمو بدم .اصلن حرفشم نزن.

۰۳۰۳۱۱۱۲ چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:18 ب.ظ http://03031112.blogfa.com

سلام آفتاب جون

دومس جونم چه عیبی داره که جوجو بیاد اینجا رو بخونه؟؟؟

یا اگه نمی خوای همشو ببینه از همین پست پرینت بگیر و بده بخونه و از ناراحتی هات باخبر بشه ...

فاطمه چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:07 ب.ظ

سلام
دیوونه یعنی به من اعتماد نداری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من چیزی بهش نگفتم ...نه به اون نه به بچه های وبی ....اوکی ؟؟؟؟؟؟؟؟ بداخلاق

شیلا چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:25 ب.ظ http://www.shila1120.blogfa.com

سلام عزیزم من فکر می کنم که تو داری یه کار عاقلانه انجام میدی.....
میگن که....اگه کسی رو دوست داری آزادش بذار اگه که به طرفت اومد برا همیشه مال تو خواهد بود اگر که نه....که نمیشه زورکیطرف رو سیرش کرد!
امیدوارم که بالاخره جوجو متوجه بشه که چقدر دوسش داری!

نازی چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:02 ب.ظ http://asali-n.blogfa.com/

عزیزم منم میدونم خیلی سخته ولی به قول اصغر فرهادی 1 پایان تلخ بهتر از 1تلخی بی پایانه.

رامونا چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:21 ب.ظ http://httpramona-forever.persianblog.ir

عزیزم می فهمم چی می گی
جدا از این موضوع
آفتاب جون حس می کنم تو خودتو خیلی دست کم می گیری
تو یه دختر موفق و بزرگ و مستقل و با اراده و خیلی خیلی شجاع هستی
من دوس داشتم مثل تو بودم ....

یک زن چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:07 ب.ظ

بی خیالش
بزن به هم ....
هیچ چیز دنیا تکون نمی خوره
اونم هیچی اش نمیشه

وللللللللش کن

حالیته که ....

یک زن چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:08 ب.ظ

راستی بدت نیاد ها کلی باز منو خندوندی هه هه هه

[ بدون نام ] سه‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:08 ب.ظ

نگران نباش دوست عزیزم همه چیز درست میشه برات آرزو می کنم که رابطه تون دوباره سر بگیره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد