غیرت چیست و دقیقن کجاست؟!

چند تا دختر خانم با غیرت(!)و پاکدامن پیدا می شن که وقتی می رن لوازم آرایش بخرن و اون مرتیکه ی عوضی فروشنده خیلی بی هوا انگشتش رو می کشه روی یکی از رژ گونه های تستر و بعدش هم همون انگشت رو می کشه پشت دستشون، عصبانی بشن و به غیرتشون بر بخوره و داد و بی داد راه بندازن و پسره رو ببرن کلانتری که تو انتظار داشتی من این کارو بکنم؟؟!

می دونی...به نظر من هر کی این کارو بکنه یه مشکل ج ن س ی داره! آخه کدوم آدم سالمی با همچین حرکتی تحریک می شه که اون پسر فروشنده  بشه!که تازه همزمان با من 20 تا دختر خوشگل و خوش هیکل توی مغازه ش بودن که موهاشونو براش افشون کرده بودن و یارو بازم سرش به کار خودش بود!

کاش می فهمیدی..کاش می فهمیدی که من اصلن نفهمیدم اون همچین کاری کرده! این قدر که موضوع پیش پا افتاده و احمقانه و عادی بود! بابا یارو لوازم آرایش فروشه و کارش همینه! از صبح تا شب این قدر دختر می بینه که مثل تو این قدر له له نمی زنه واسه دختر که بخواد با کشیدن رژ گونه روی پوست دست اون دختر تحریک بشه یا ا ر گ ا س م یا مخ دختره رو بزنه! هر پسری  این طوری فکر می کنه به شدت ذهن ِبیماری داره و هر دختری به این عمل اعتراض کنه به شدت حالش خرابه و تنش می خاره! اعتراض به این عمل اونم اون جور که تو انتظار داشتی فقط یه نتیجه داشت...کتک خوردن ِ تو... و اگه من اصلن این حرکت اون پسر رو متوجه نشدم واسه این بود که من مریض و بیمار ج ن س ی نیستم مثل تو و با هر لمسی فکرم به اون جا کشیده نمی شه! پس این همه که توی اون سازمانِ خراب شده با اون دخترای خراب تر رفت و آمد داشتی همچین خبرایی بوده؟ پس موقع تحویل گرفتن متن از خانم نویسنده ی محترم ِ پاکدامن مخصوصن دستت رو می زدی به دستش که یه جورایی بشی نه؟ اونم حتمن کلی خوشش میومده و برای این که بهت نشون بده اونم آره،اول اعتراض می کرده و بعد کم کم همین طور هر روز بهت هی چپ و راست متن تحویل می داده و تو هم هر روز لمس دستت رو بیشتر و بیشتر می کردی ....حتمن همین طور بوده که تو با دیدن اون صحنه ی عادی احمقانه به فکر چنین چیزی افتادی...برات متاسفم که فکر می کنی منم مثل اون دخترای معلوم الحال سازمانم و اون پسر فروشنده هم مثل خودت و مردهای معلوم الحال ترِ سازمانِ گندیده تون!

اگه فقط اعتراض می کردی می بخشیدمت..ولی وقتی با وقاحت تمام مادر و خواهرت رو به رخ من کشیدی که همیشه برات سمبل پاکدامنی و ادب هستن، دیگه نتونستم تحمل کنم و این بود که وقتی گفتی" اگه مادر یا خواهرِ من بودن اعتراض می کردن، تو غیرت نداری که هیچی نگفتی، هر دختر با غیرتی که یه جو غیرت داشت بود اعتراض می کرد" دیگه نتونستم تحملت کنم و به این اراجیف گوش بدم...همون جا توی پاساژ ولت کردم و خلاف جهتی که ماشین رو پارک کرده بودی رفتم تا سوار ماشین بشم. و تو هم منو گم کردی...ولی برای این که بهت نشون بدم هر کسی می تونه دخترِ بدی باشه ایستادم همون جا تا ماشینا بیان و برام بوق بزنن ...آخ کاش می فهمیدی با هر بوقی که می زدن چه عذابی می کشیدم و چه حس بدی داشتم...داشتم از خجالت می مردم...تا می تونستم روسریمو کشیدم جلو...ولی ساعت 10 شب بود و تا ساعت 11.30 که من همون جا وایساده بودم تو سرما و داشتم می لرزیدم همین جورماشین بود که میومد و می ایستاد و بوق می زد و من بودم که آب می شدم  و خورد می شدم ولی نمی خواستم بیام سوار ماشین تو یعنی کسی بشم که بهم گفته بود ج...!!!آره! ...من هم به مادرو خواهرت توهین کردم و همون حرف رو به اونا نسبت دادم...ولی کِی من این حرفو زدم؟ بعد از اون جمله ی احمقانه ت که اونارو به رخ من کشیدی...

هرچی توی اون 1 ساعت و نیم لعنتی زنگ زدی من فقط داد زدم و فحش دادم...تو زنگ می زدی که من بیام سوار بشم ولی من اگه سوار می شدم همونایی بودم که تو گفتی... دعوا کردیم و داد زدیم و فحش دادیم...کارایی که هیچ وقت توی این 4 سال نکرده بودیم...کاش هیچ وقت مادرِمحترم و خواهر پاکدامنت رو به رخ من نمی کشیدی تا منم این طوری از کوره در نرم و هر چی تو دهنمه بهشون بگم...نمی خواستم معذرت خواهی کنم چون من خوب می دونم اگه کسی از خواهرش دفاع می کنه فقط واسه اینه که طرف خواهرشه! نمی خواستم معذرت خواهی کنم چون اصلن خواهرت هر کاری می کنه به خودش مربوطه و نه به تو و نه به من! نمی خواستم معذرت خواهی کنم چون تو همیشه فکر می کردی مادرت بهترین و کدبانو ترین و پاکدامن ترین و دلسوز ترین مادر روی زمینه ! و بالاخره یه جا باید می فهمیدی که اصلن این طور نیست! اگه می دیدی مادر من برام چه کارایی که نکرده و نمی کنه، دیگه همچین حرفی نمی زدی..تو که با یه ذغال که مادرت می ذاشت توی یخچال و یکی از کهنه ترین و پیش پا افتاده ترین فنون خانه داریه برای این که یخچال بوی بد نگیره این همه ذوق می کردی و مهارتش در خونه داری رو به رخ من می کشیدی، تعجبی نداشت که تصور کنی اگه مادرت بود به جای من اون شب، به اون آقای فروشنده ی بخت برگشته اعتراض می کرد! واقعن چه مادری که به جای این که با سیاست آروم دستشو بکشه کنار و از مغازه بیاد بیرون( مثل من) با فروشنده گلاویز می شه تا شوهرش هم که اون جاست و به قول تو غیرتی شده با یارو دعوا کنه و یه کتک هم از بقیه ی مغازه دارا که مسلمن طرف همکارشونو می گیرن نوش جان کنه؟!اگه من این کارو می کردم که دعوا می شد و تو کتک می خوردی آخه! آقای محترم! زن ِ فداکار و فهمیده و با شعور کاری رو می کنه که من کردم...اگه هم در جواب حرف تو گفتم که اعتراضت بی مورده حق داشتم و دارم...چون اعتراضت واقعن بی مورد بود و مثل این می مونه که بری دکتر و دکتر زن باشه و تو اگه غیرت داشته باشی اجازه ندی معاینه ت کنه! ( یادته چند بار خانمای پرستار بهت آمپول زدن بدون این که تو ازشون بخوای اون آقای پرستار الدنگی که اون جا حاضر بود بیاد این کارو بکنه و منم هیچ اعتراضی نکردم چونمی دونم که تو ممکنه حالی به حالی بشی، ولی یه پرستار نه! چون شغلشه و جور دیگه ای بهش نگاه نمی کنه..!!)

هنوزم نمی دونم چرا رابطه مون به این جا کشیده شد...هنوزم یادم نمی ره این سومین پنجشنبه و به قول خودت آخرین پنجشنبه ای بود که به من زهرمار کردی و به جای این  که خستگی 1 هفته ی کاری پر استرس رو ( که مثل کار تو پر از شوخی و خنده و فان و سرگرمی و لاس زدن با جنس مخالف و سینما رفتن نیست) از تنم بیرون ببری، ضعف و خستگی رو توی بدنم بیشتر کردی و توهینایی بهم کردی که تا عمر دارم زخمش روی قلبم باقی می مونه و خشمش توی وجودم وو یادش آزارم می ده رو ح و روانم رو...

هنوزم فراموش نمی کنم که دیشب که به زور سوارم کردی از بس تلفن زدی ، من که فکر می کردم ممکنه توی راه به خاطر حرفای زشتت به من معذرت خواهی کنی ازم و شب توی بغلت بخوابم همه چیزو فرامو ش کنم، رفتم صندلیِ عقب نشستم و تو منو رسوندی خونه و توی راه فقط جیغ زدیم و دعوا کردیم و بعدش هم تو...پاتو گذاشتی روی گاز و برای همیشه رفتی!

این" برای همیشه "رو من نمی گم که بازم مثل همیشه ببخشمت و فراموش کنم چه حرفایی زدی و باز برگردم پیشت!!...این "برای همیشه" رو تو گفتی و رفتی! می دونی چرا؟ می دونی چی باعث شد ما به نقطه ی پایان دوستیمون برسیم؟

علاقه بی حد و حصرو بیمار گونه و اودیپ* وار تو نسبت به مادرت!! و همچنین خواهرت! و این حقیقت احمقانه که بعضی از مردای ایرانی هنوز هم فکر می کنن مهم ترین چیز توی دنیا ناموس و غیرتشونه! و حاضر حتا ناموسشون رو بکشن و یا زنده به گور کنن فقط برای این که به قول اونا بی ناموسی کرده !!و برای این که به همه ی دنیا(!) یا به خود ِ مریضشون ثابت کنن که غیرت دارن!

وااای خدایا! باورم نمی شه! حرفایی که می زدی عین فیلمای کیمیایی بود! همونایی که هر وقت با هم از سینما در میومدیم من فحش رو می کشیدم بهش!!

می دونی چیه عزیزم؟! ناموس و غیرت خوبه! ولی موضوع این جاست که تو و تعداد اندکی که مثل تو فکر می کنن، توی تعریف ِناموس و غیرت دچار مشکلن! ناموس اونه که نذاری دوست دخترت یا زنت 1 ساعت و نیم توی خیابون بمونه و ماشینا بیان براش بوق بزنن! آره تو سعی خودتو کردی ولی چه طوری؟ با زنگ زدنات و دعوا کردنات و حرف از خواهر و مادرت زدن و فحش دادن به من؟ انتظار داشتی با اون حرفا بیام و سوار بشم؟ تو اگه غیرت داشتی با کلک و قربونت برم فدات بشم منو می کشوندی تو ماشین تا از شر اون گرگ ها در امان باشم و این همه نگاه نا پاک بهم نکنن...

 تو اگه غیرت داشتی به دوست دخترت نمی گفتی ج....!!!  حتا اگه من به خواهرت این حرف رو زده باشم تو نباید به من می گفتی !! برام خیلی سنگین و گرون بود که تو منو به اونا فروختی! یادته همیشه می گفتی تورو از خواهرم هم بیشتر دوست دارم؟ یادته همیشه می گفتی تورو مثل مادرم دوست دارم و من حرص می خوردم که فرق دوست داشتن ِمادر با دوست دختر باید خیلی باشه!! ولی تو همونو هم دروغ می گفتی!

تو به خاطر یه حرف منو به اونا فروختی!

اونم حرفی که اول خودت به من نسبت دادی تلویحن و بعد من به اونا...

وااای خدایا...چه قدر حالم داره به هم می خوره از این خاله زنک بازی ها! فکرشم نمی کردم یه روز من که ادعای روشنفکر بودن می کردم و حالم به هم می خورد از خاله زنک بازی، درگیر پروژه ی مادر و خواهرِ یکی بشم!

ببین آقای هنرمندِ محبوب ِورزشکارِ دست فرمونِ خوش صدایِ کارگردانِ  دوبلورِ مجریِ دانشمندِ نویسنده یِ خوش تیپِ خوشگلِ خوشبختِ کل دنیا!

خواهر و مادرت پیش کش و ارزونی خودت...من هیچ وقت تورو نمی بخشم به خاطر خیلی چیزا!

 ازهمه مهم تر به خاطر حرفای زشتی که دیشب بهم زدی و دوستی قشنگی که به مادرو خواهرت فروختی!

نمی بخشمت به خاطر این که منو با اون همکارای وضع خرابت اشتباه گرفتی و فکر کردی من از لمس پشت ِپوستِ دستم به وسیله ی یک نامحرم(!) ممکنه حالم خراب بشه!وووااای خدایا تو چه فکری در مورد من کردی؟ من 10 ساله دارم کار می کنم و تا حالا حتا یک نفر از شاگردام یا همکارای مردم به خودشون جرات ندادن حرف نا مربوطی به من بزنن یا درخواست نامربوطی ازم داشته باشن یا حتا پیشنهاد دوستی بدن( کما این که چندتاییشون خیلی هم دوستم داشتن ولی من توی همون حرکت اولِ اونا برای بیانش، ناک اوتشون کردمو حساب ِ کار اومد دستشون).

فقط یه لحظه ، یه لحظه یاد اون دوست دخترای قدیمیت بیفت که می دونم همشون چی کاره بودن و چه کارایی که یواشکی نکردن بدون این که اون موقع تو بفهمی و شاید هنوزم نفهمیدی ...تا بفهمی من چه جور دختری بودم....

در پایان، فقط یه آرزو برات دارم!!!:

اجازه می دی به عنوان یه نفر که 4 سال از بهترین سالهای جوونی و زندگیش رو فدات کرد و به پات ریخت و تمام لحظاتش رو فقط می خواست با تو قسمت کنه و له له می زد برای این که بیشتر با تو باشه، یه آرزو برات بکنم؟!

آرزو می کنم به زودی یه دوست دختر یا زن عین خواهرت با همون اخلاق و همون رفتارو همون غیرت و همون افکارو اندیشه ها پیدا کنی...خیلی هم خوشگل تر و خیلی هم خوش هیکل تر...

اصلن آرزو می کنم که هزار تا دوست دختر عین  خواهر، مادر، همکار، و همه ی اونایی که فکر می کنی پاکدامن هستن پیدا کنی!

آرزو می کنم با همه ی دخترا و زنهای پاکدامن ِتوی دنیا دوست بشی!

اون وقت می فهمی که من چه جور دختری بودم و بقیه  جور دختری هستن....

اوون وقت می فهمی که چه قدر توی زندگیت اشتباه کردی که فکر می کردی من در درونم یه روح کثیف و پلید و نا پاک دارم و غیرت ندارم که به لمس انگشت سبابه ی یه فروشنده واکنش نشون ندادم و حتا متوجه هم نشدم!

اون وقته که من دیگه نیستم تا بهم بگی که چه قدر اشتباه کردی و چه قدر پشیمونی و همون دوست دختر بی غیرت خودت رو می خوای که بالاترین بی غیرتیش فحش خواهر مادر و بیلاخ نشون دادن به کسایی بود که لیاقتش رو داشتن اونم برای دفاع از خودش وسطِ این همه گرگ که خیلی هاشونم مثل ِ تو لباسِ بره پوشیده بودن...

کاش فقط باشم که اون روز رو که همچین دوست دختری گیرت میاد ببینم...

تا 22 بهمن که ممنکه دیگه نباشم، قول می دی یه دوست دختر جدید بگیری؟!


پا ورقی: عقده اودیپ Oedipus Complex نوعی بیماری روانی است که به اختصار چنین است : بیمار پسری است که به مادر خود بیش از حد طبیعی علاقه دارد بطوری که از پدر خود ( که رقیب عشقی اوست ) بیزار است. اگر این بیماری شدید شود پسر به مادر خود نظر دارد .ادیپ نام اسطوره ای بوده که نادانسته پدرش را می کشد و نا دانسته با مادرش ازدواج می کند.وقتی موضوع بر ملامی شود ،مادرش خود را حلق آویز می کند و اودیپ چشمانِ خود را از کاسه در می آورد.



نظرات 65 + ارسال نظر
قاصدک شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:20 ق.ظ http://m-shaker.blogsky.com/

سلام دوست گرامی
بصورت اتفاقی با وبتون آشنا شدم(شاید بخاطر اسم وبلاگتون بود که کنجکاوشدم ببینمش)ببخشید مزاحمتم را.
قلم ساده و روانی دارید و البته کمی هم عصبانی!
وچون نمیدونم موضوع چیه و علتی هم نداره بدونم ! وارد قضایا نمیشم.
چندتا از پستهای قبلتون را ندم و متوجه سبزاندیشی تون! شدم.
علی الحساب به همین بسنده میکنم تا بعد اگر وقت شد مجدد مزاحم میشم.البته با اجازه!
زنده باشید و سلامت.

بلنگ شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:52 ق.ظ http://parisima.blogsky.com/

سلام آفتاب عزیز.
مهرانم.اومدم اینجا.
متاسفم.چرا اینجوری شده؟چرا نیومدی بنویسی که آشتی کردین؟ این آخر اون همه دوست داشتن و عشق نیست.مگه نه؟بگو که حالا خوبین.نمی خوام باور کنم که همه چی بینتون تموم شده.
بیا بگو .خودم داغونم.دلم خوش بود که هنوزم میشه به حرف دل اعتماد کرد.به خودم که فکر میکردم شما رو تصور میکردم و میگفتم من اشتباه کردم.بگو که دعوا تموم شده و میشه باور کرد که عشق هنوزم وجود داره.
یه عالمه می خوام حرف بزنم اما نه حال تو خوبه که بخوای بشنوی و نه خودم نرمالم که بگم.
فردا صبح میرم سر کار و تا آخر هفته نمیام.شایدآخر هفته هم نیومدم.اما قبل رفتنم میام ببینم نوشتی برام.
آروم باش.سعی کن دعوا تموم شه.
هر پسری به خواهر و مادرش حساسه.هر چقدم که حق با تو باشه سعی کن دیگه تکرارش نکنی.اونم حتما پشیمونه از چیزی که گفته.اما مطمئنا منظورش چیزی نبوده که تو برداشت کردی.
آروم باش.به روزای قشنگی که داشتید و میتونید داشته باشید فکر کن تا بتونی آروم باشی.اونم آروم بشه حتما معذرت خواهی می کنه.
خواهش می کنم خرابش نکن.
با تموم شدن دوستیتون جفتتون داغون میشید و شک ندارم که تو بیشتر ضربه میخوری.
تا عصبانیتت تموم نشده سعی کن چیزی نگی.باشه؟
بی خبرم نذار.
نگرانم.
مواظب خودت باش.
...

جودی آبوت شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:07 ق.ظ http://www.sudi-s.blogsky.com

وای آفتاب توروخدا آخه تو این آدمو می خوای چیکار ؟!

شاید شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:29 ق.ظ

یه چند ماهی هست که وبلاگتو میخونم
همش داری درباره جوجو بد میگی
واقعا خوبی نداره ؟؟
همیشه وقتی بهت اعتراض میکنه بی جا بوده؟!

متاسفانه همین طوره! اون خوبی داره و اگه پستهامو کامل بخونی می بینی که اون اوایل و حتا تا چند ماه پیش همش از خوبی هاش می گفتم و این جا ازش تشکر می کردم...مثل روز تولدامون، مثل اون موقعی که برام گرفتاری پیش میمود و ماشینم مثلن به مشکل برمی خورد، مثلوقتایی که مریض بودم و اون میو مد و منو می بر دکتر...اون پست ها رو هم خوندی؟!! یا فقط این آخراش رسیدی؟
توی پست قبل هم یه نظر داده بودی.جوابتو زیرش نوشتم.اگه دوست داری جواب سوالتو بدونی برو کامنتای پست قبلو بخون...
جوجو عوض شده...دیگه برای من وقت نمی ذاره.حتا یه تلفن ساده و کوتاه هم بهم نمی زنه وقتایی که سرش گرمه و سرگرمی های دیگه داره.هیچ قت نخواست منم توی این سرگرمی ه ا شریک باشم..همیشه وقتی همکاراش دورو برشن منو نادیده می گیره و حتا جلوی اونا با من حرف هم نمی زنه...می دونی کجای این قصه دردناکه؟ این که من تشویقش کردم بره توی این کار! خود کرده را تدبیر نیست! اون دیگه نظرش مثل قبل این نیست که من دختر پاک و ساده و خوبی هستم ! نظرش اینه که من دخترج...هستم! من هیچ وقت نمی تونم این حرفشو ببخشم که منو هم با همکاراش توی یه رده دید! اون باید بفهمهدنیارو هم که بگرده دختری به پاکی و وفاداری من نمی تونه پیدا کنه...
نه! جوجو دیگه خوبی نداره! نه این که نداشته باشه! ممکنه اگه با کس دیگه ای دوست باشه بهش خیلی هم خوبی بکنه! ولی برای من دیگه نه...اون فقط به من اعتراض می کنه و آره! همیشه اعتراض هاش نا بجاست! چون اگه به جا باشه من اصلن دعوا نمی کنم باهاش و می پذیرمش و دیگه این جا هم نمیام بنویسم! من این وبلاگ رو نساختم تا خوبی های اونو به گوش جهان برسونم! من این جارو ساختم که درد و دلایی که اون هیچ وقت نخواست بشنوه و وقت نداشت که بشنوه رو برای خودم بنویسم...حالا اگه شما فکر می کنی من باید برای حمایت از ایشون و در وصف خوبی هاش یه وبلاگ بزنم حتمن بگو تا این کارو بکنم! هر چند نمی دونم فایده ش چیه!
خوبی های جوجو دیگه فقط به خواهر و مادرش و خانمای همکار محترمشون می رسه!
نه من!

رویا شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:44 ق.ظ

Oedipus یه نمایشنامه متفاوته که این ترم مجبور شدم تحقیق ام رو روی اون بذارم که بحثش تقدیرو سرنوشته
اما افتاب شوکه شدم... هر چند شماها دعوا زیاد میکنین اما از بیرون نگاه کنین به رابطتون
بی احترامی و شکستن حرمتها بدترین اتفاق توی یه رابطه اس

که معمولا خیلی چیزا رو از بین میبره
میدونم جوجو برمیگردم اینو قول میدم
اما اخه چرا باید اینطوری بشه؟ چرا باید بگه تو رو بیشتر دوس داره از اونا؟ اصلا چه ربطی دارهههههههه!!!!!!!!! بابا این مردا چرا نمیتونن خواهر مادرشونو یه جای قلبشون بذارن دوس دخترشونو یه جای دیگه.... همینه که من بدون اینکه دوس دختر داداشمو تو عمرم دیده باشم طرف ارزوی مرگمو میکرد و البته تلاششم کرد....
اما این که خودشون روابط ازاد داشته باشن به شرطی قابل فهمه که اون ازادی رو به طرفشون بدن و اون اعتماد رو بکنن
وگرنه بیمارن بیمااااااااااااااااار
و بدترین چیزی که میتونه منو از یه مرد متنفر بکنه
اینه که باکسی دست به یقه بشه
و البته کتک بخوره
وای افتاب
میخوای چی کار بکنی؟
خوندنش برام عین یه کابوس بود

رویا شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:46 ق.ظ

غیرن حسادت بیمارگونه مردهاست
حسادت
و بیماری
من همیشه طرفدار این اقای جوجو بودم اما اینبار تو باید بیایی منو اروم کنی افتاب چون بدجور قاطی کردم

جودی آبوت شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:01 ب.ظ http://www.sudi-s.blogsky.com

عزیزم .عشق و دوست داشتن خیلی خوبه ولی نه به قیمت نادیده گرفتن خودت .شخصیتت و احساساتت (بوس)

جودی آبوت شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:13 ب.ظ http://www.sudi-s.blogsky.com

راستش نه .من هروقت کسی رو خیلی دوست داشتم و بهم بدی کرده انقدر ازش دلگیر شدم که یواش یواش فراموشش کردم

قاصدک شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:23 ب.ظ

سلام مجدد دوست گرامی
ممنون از حضورت و تشکر بابت تامل و درنگت برنوشته بی رمقم
پس از دیدن و خوندن کامنتتون لاجرم حرف اولم را پس میگیرم چون لااقل اونجا خبری از عصبانیت نبود و هرچه بود حرف حق بود و برخاسته از دل و عمق جان.
حتما متوجه شدید که کبوتر یک تمثیل بود.
چه بسا که حال و روز جوانان و کلاً مردم ایران در بعضی از مواقع از حال و روز اون کبوتر سربریده شده بدتره.
چه بسیار جوانانی که فقط بخاطر عدم رضایت ازوضع موجود ! به مسلخ کشیده شدند.
منم متقابلا آرزوی اون روزی را دارم که دیگه شاهد نباشیم کسی بخاطر تفکراتش مواخذه بشه.
به امید روزهای آفتابی و همیشه سبز.
زنده باشی و سلامت..یاعلی مدد

مینا شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:25 ب.ظ http://minaonima.persianblog.ir

وای آفتاب چقدر داغون شدم وقتی نوشته‌هات رو خوندم. دارم دیوونه می‌شم. آخه این جوجو چه مرگشه. دیگه چی می‌خواست از یه دوست دختر که تو نداشتی.
تو رو خدا دیگه عمرت رو به پای این پسر احمق نذار آفتاب.
آفتاب تو رو خدا این دفعه درست تصمیم بگیر.
دلم می‌خواد به نیما و احساسش اعتماد کنم اما وقتی این چیزها رو می بینم نمی تونم.
نوشته‌هات واقعاْ داغونم کرد. دلم می خواد جوجو رو بزنم.

مینا شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:34 ب.ظ http://minaonima.persianblog.ir

ممنوم آفتابم. فقط می تونم معذرت خواهی کنم به خاطر همه چیز.
اما آفتاب زندگی تو برام مهم‌تر از زندگی خودمه. نگرانت هستم.

تینا شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:44 ب.ظ

عزیز نازنینم.... همیشه کنارتم... چرا بهم زنگ نمی زنی؟ چرا نمیای پیشم... هرجوری بخوای و دوست داشته باشی همراهتم آفتابم... دوستت دارم و اصلا نمی خوام ناراحتیتو ببینم... بیا دوست شیم

یک زن شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:48 ب.ظ

بدتر هم میشه عزیزم اگر ادامه بدی
گفته بودم که نکن که نباش که نرو که ...
حالم بد شد از اینهمه غیرت بی ....

شاید شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:03 ب.ظ

نمیگم حق نداری ها ولی توی پست های قبلی تو از جو جو یه فرشته ساختی اما الان از اون یه هیولا
ولی من فکر میکنم اون نه یه فرشته است نه یه هیولا,
یک خوبی های داره یه بدی های احتمالا تا الان کفه ی خوبی هاش سنگین تر بوده که باهاش موندی آفتاب جان,
ولی من که نمیدونم اون کجا کار میکنه حتی اگه یه مداح هم باشه اگه به کارش علاقه داره نباید تحقیرش کرد ,
تازه خودت میگی خود تو تشویقش کردی
به اون حق بده اگه ازت دلخور باشه که این جوری درباره کارش قضاوت میکنی,
یه تجربه زنونه نشون داده هر چی مرد رو از کاری که دوست داره بیشتر زده کنی بیشتر از خود آدم میزنه به اون میرسه,
برام جالب یعنی اون واقعا قبل از این که بره جشنواره پیشت نمیومد یا بهت محبت نمیکرد
راستی نمیدونم کی اول به اون یکی فحش داده اما به نظر میرسه تقصیر تو بوده آفتاب جان وقتی یه پسر روی آدم غیرت داره یعنی خیلی دوستش داره و حتی حاظر نیست دست یه غریبه حتی خیلی اتفاقی بهش بخوره,
مرد های ایرانی مادر و خانوادشون رو خیلی دوست دارن اگه بهت گفته مادر و خواهرم اگه بودن....یهنی تو مثل پاره تن اون میمونی
آفتاب جون بهت بر نخوره ولی من اگه جای تو بودم که نیستم از این که دوست پسرم اینقدر رو من غیرت داره خوشحال میشودم شما رو نمیدونم
حالا نظرت چی از دلش در بیاری نزدیک ولنتاین هم هست یه هدیه که دوست داره براش بگیر اگه نگرفتی راستی اون چی گرفته یا قرار بگیره...وای کاش من جای تو بودم آفتاب مهربون و یه نفر ,,,روی من غیرت این جوری داشت
مراقب خودت و جوجو باشیا

می دونی چیه دوست عزیز؟ به نظر من یا شما جزو اون دسته از زن هایی هستین که فکر میکنین زنها عقلشون ناقصه و مردا باید براشون تعیین تکلیف کنن و یا جزو اون دسته از مردایی هستین که توی یه خانواده ی غیرتی و متعصب و بسته بزرگ شدی که کار زنهای خانواده فقط تولید مثل و شستن کهنه ی بچه و انجام کالیف مدرسه ی بچه شون بوده! یعنی اگر هم اجازه داشتن دخترای خانواده که درس بخونن فقط به این دلیل بوده که بعدن بتونن توی تکالیف مدرسه بچه شون کمک کنن! اگر هم قراره به خاطر لجبازی با من و سر اون تجربه ی زنونه ا ی که گفتی از من بزنه و برسه به کارش، چه بهتر که کلن از من بزنه و کلن برای همیشه برسه به کارش!!عزیزمن، اون هیولا خوشبختانه مداح نیست! یعنی اگه بود دلم کمتر می سوخت! می گفتم عقیده شه! ولی اون جایی کار می کنه که همه ی این ظلم و جنایتها از همون جا اب می خوره! وقتی می ره 1 ساعت تمام درود می فرسته به روح کبیر رهبر انقلاب و توی برنامه ش برای من دستاوردهای نداشته ی این 30 سال رو توضیح می ده که سیب زمینی پخته هم خنده ش می گیره، می تونم ببخشمش؟!! یعنی چی که کارشو دوست داره؟ این همه آدم کارشونو دوست دارن ولی به خاطر مملکتشون و مردمشون ازش می گذرن.حالا اون که هیچ حسی به مملکت و مردم نداره، نمی تونسه لا اقل به خاطر من از این کار مزخرف بگذره؟! تازه من که نگفتم بگذره! گفتم جشنواره نره!تازه اون که به پول این کار احتیاجی نداره! اصلن این جشنواره رفتن هیچ ربطی به کار اون نداره!اون می ره اون جا چون با خیال راحت می تونه با همکارای خانمش لاس بزنه.اینو خودم به عینه یه روز که قبلن باهاش رفته بودم یه جای دیگه دیدم...تازه اون موقع من بودم! ببین وقتی من نیستم چه خبره! خیلی جالبه که من وقتی بهش می گم باهاشون لاس نزن می گه تو کار منو درک نمی کنی!وقتی من روش تعصب دارم و بهم می گه تو حسودی!ولی وقتی خودش 100 برابر بدتر از اونارو به من می گه اسمشو می ذاره ناموس و غیرت!مشکل شما اینه که فکر می کنین دوست داشتن یعنی غیرت! نخیر! دوست داشتن یعنی اعتماد داشتن به طرف مقابل که حتا اگه با یه مرد غریبه تا صبح هم تنها باشه شما نباید غیرتی بشین چون بهش اطمینان دارین.من چه حسابی روی اون می تونم بکنم وقتی با یه امتحان رژ گونه روی پوست دستم این جوری عین مردای عصر حجر از کوره در می ره؟ نه ! توی دنیای من این غیرت های احمقانه جایی نداره. من می تونم عقاید پوسیده ی اونو تحمل کنم.بهتره که با هم نباشیم و اون بره برای مادر خواهرش غیرتی بشه!
در ضمن مساله ی من اهمینه که تا وقتی جشنواره نبود و حوصله ش سر می رفت به من مثلن محبت می کرد! ولی وقتی سرگرمی بهتری پیدا کرد با همکاراش، من و محبت به منو فراموش کرد!
برادر من هم من و مادرشو خیلی بیشتر از اون دوست داره ولی هیچ وقت زنشو با مقایسه با ما تحقیر نکرد.
من اصلن احتیاجی ندارم که یه نفر عقده های فروخورده ی روانیش رو با غیرت بازی روی من بروز بده!غیرت یعنی حماقت.یعنی جهالت.هر کس خودش می دونه چی کار باید بکنه و کسی مالک تن و روح و جسم کسی نیست که براش غیرتی بشه!
اگر هم من تا الان باهاش مونده بودم به خاطر این بود که فکر می کردم می دونه من چه جوردختری هستم و خودم حواسم هست به مردی اجازه ندم پاشو از گلیمش دراز تر کنه.اما حالا که اون فکر می کنه من وضعم خرابه دیگه نیازی به بودن باهاش حس نمی کنم.
ولنتاین هم بهتره بره یه کادو و یه قلب قرمز گنده برای مادر و خواهر پاکدامنش ش بخره و با اونا بره بیرون و بهشون عشق بورزه!
من هم ممکنه اصلن تا اون روز زنده نباشم...22 بهمن نزدیکه و می خوام برم با تمام وجودم فحش نثار همه و به خصوص سازمان صدا و سیما با اون کارمندای حشریش بکنم!

راحیل شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:15 ب.ظ http://www.mahe-talkh.blogfa.com

سلام
تا وقتی نیست یه دردسره اما وقتی هست هزار و یک دردسره
از من می شنوی خودتو خلاص کن.شاید سخت باشه اما راحت میشی.از همه چیز...

M!ss K*N*A*P شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:28 ب.ظ http://www.bum-rang.persianblog.ir

وای آفتاب داری با خودت چیکار میکنی؟آخه عزیز من این مسائل تو هر رابطه ای پیش میاد.تو الان اوضاع روحیت خوب نیس حساس شدی.فدات شم کمی به فکر خودت باش

سلام دوست من!
ما همو می شناسیم؟ احساس می کنم که تو خوب منو می شناسی!
چه طوری می تونم باهات تماس بگیرم؟پست ها که همه خصوصیه و نظرات هم غیر فعال!
به هر حال همین جا از حضور و توجهت تشکر می کنم..ممنون که به فکرمی ...

گلکسی شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:01 ب.ظ

سلام
خوبی؟
این پستت رو ۲ بار خوندم تا کامل بفهممش و بتونم اینجا نظر بدم
میدونی افتاب..همیشه مردا زناشونو با خواهر و مادرشون مقایسه میکنن و هر وقت گفتن که تو از اونا بد تر هستی یعنی واقعا فهمیدن که تو بهتر هستی...تعجب میکنم بعد از ۴ سال چطور شما سر این مساثل مشکل دارید؟ اینکه اون غیرتی بشه چیز عجبی نیست ولی اینکه تو بخوای در برابر غیرت اون بی تفاوت باشی دقیقا باعث همین دعوای شما میشه !
اون حق نداشته به تو فش بده یا بخواد بگه که تو بدی...مطمئن باش اون کاملا میدونه که تو خوبی و پاک و پرفکت هستی و یکی از دلایلی که تو رو داثما مقایسه میکنه همین دانستن این موضوعه...
شما بدون هم نمیتونید...مخصوصا اون~ عصبانی بوده گفته برای همیشه ولی مطمثنم که بر میگرده چون خودشم میدونه که مثل تو پیدا نمیکنه
ولی ی چیزی رو همیشه بدون...در مقابل غیرت مردا توی همون لحظه نباید چیزی گفت وقتی اروم شدن باید باهاشون حرف بزنی...چون اگه اون لحظه حرف بزنی ی جور جبه گیری میشه و دعوای بدی بوجود میاد...نه این اقا تمام مرد های دنیا طرفشونو با مادر و خواهر خودشون مقایسه میکنن
غضه نخور عزیزم...طبیعی...
اروم باش انقدر هم حرص نخور
جوجو تنها کسیه که میدونه تو چقدر خوبی...مطمثن باش

[ بدون نام ] شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:08 ب.ظ

سلام
خدابده برکت
مثل همیشه تمام وکمال من که به نفع تو رای میدم



من باید از تو یادبگیرم واپ کنم


شمااااااااااااااااا؟!!!!

[ بدون نام ] شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:09 ب.ظ

خصوصیییییییییییییییییی


افتاب جدا بیا ویه تصمصیم جدی بگیر
تو که خودت عاقلی وبهتر از هرکس دیگه جوجوتو میشناسی ...

M!ss k*n*a*p شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:59 ب.ظ

in idime khasti khoshal misham bahat harf bezanam
hasti_vs
faghat nafahmidam cheto bayad khususi bezaram.tayid nakonish

شاید شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:50 ب.ظ

چه عجب به جز من یه نفر دیگه هم به جوجو کمی حق داد ...حالا که فهمیدم کجا کار میکنه باید بهت بگم اکثر بچه های سازمان از هر پست و مقامی مخالفن ولی نمیتونن بروز بدن چون به عنوان جاسوس و این حرفا میشناسنش من عموی دوستم سال ها تهیه کننده است مثلا 6 سال یا 8 سال فکر کن اگه بخواد بیاد بیرون چی میشه؟!! هیچی یه نفر دیگرو میفرستن جاش اون چه گناهی کرده جو این جوری شده توی 6 ماه اخیر , تا قبل از اون کسی اینجوری فکر نمیکرد , آفتاب عزیز من هنوزم فکر میکنم به دوست پسرت که خیلی دوست داره که با همه به قول خودت غر زدن هات باز هم پیشت میاد و در کنارت , به نظرم وقتی مرد ها دوست دارن تنها باشن و خودشون رو تو کارشون غرق میکنن حتما یه مشکل روحی دارن که به کار پناه میبرن که کمی سرشون گرم بشه شاید موضوع جشنواره یه بهانه باشه برای مرگ دوستش یا برادرش که نوشتی توی متن هر چند که تو تجربه های منو نمی پسندی اما مرد جماعت 100 سالشم بشه حاضر نیست کسی به مادرش و خواهرش بدوبی راه بگه عزیزم لحظه های عاشقانه ای که تعریف می کردی با جو جو برام رویایی, امید وارم خیلی زود با هم آشتی کنید ,شاید این بار نوبت تو بری سراغش....

کسی به اون حق نداده! اگه منظورت گالکسیه، اون بهش حق نداده بلکه خواسته منو آروم کنه.گلکسی هم هر چی باشه یه مرده ولی اگه بری توی وبلاگش می بینی که با دوست دخترش چه رفتاری داره و اصلن ازین غیرتهای احمقانه نداره!
ها ها!! که بچه های سازمان مخالفن؟ و نمی تونن ابراز کنن نه؟ خوب این چه مخالفتیه که به درد هیچ کس نمی خوره؟ این روزا همه برای این جنبش دارن یه کاری می کنن...اون عموی دوست جنابعالی هم اگه باید بیرون می دونی چی می شه؟ 100 نفر دیگه هم میان بیرون! اشکال تو و جوجو اینه که همش می گین این کارو بکنیم که چی بشه! تظاهرات بریم که چی بشه! تحریم کنینم که چی بشه! همش می گه راهش این نیست! اون نیست! پس راهش چیه؟ این که بریم توی سازمان اینا کار کنیم؟!!!!مگه تحریم یه جشنواره چه کار شاقی بود که اون حاضر نشد انجامش بده؟!! بابا مگه از کنسول ایران تو بلژیک گنده ترین شما که تمام زندگیشو گذاشت و اومد بیرون! چرا اون نپرسید که چی بشه؟ مگه جز اینه که یه نفر دیگه رو می ذارن جاش؟! پس اونم باید می گفت که چی بشه؟!! دیدی که همین کارش چه قدر باعث پیشرفت جنبش شد...نمی خوام بحث سیاسی راه بندازم.فقط می دونی چیه؟ کسی که ادعا می کنه ناموس داره و غیرت، خیلی بی ناموس و بی غیرته به نظر من که تازه با اینا مخالفه ولی جرات نداره ابراز کنه!ها ها! مخالف خاموش دیگه چه صیغه ایه؟!مخالف خاموش مثل یه چک ِاز تاریخ گذشته می مونه که به هیچ دردی نمی خوره! اونا هم مخالف نیستن برای این که از قافله عقب نمونن می خوان همرنگ جماعت بشن .اونا نون به نرخ روز می خورن می ترسن همه چیز عوض بشه بعد مثل خر بمونن توی گل!کسی که مخالفه نمی ره 2 ساعت به روح رهبر کبیر انقلاب سلام و صلوات بفرسته عزیزم!اون مخالف نیست..ادای مخالف رو درمیاره و این از 100 تا موافق هم بدتره...
در ضمن فکر نمی کنم جشنواره نرفتن اون ربطی به بیرون اومدنش از سازمان داشته باشه! من نگفتم کارشو ول کنه!جشنواره رفتن و فیلم دیدن کار نیست! تفریحه! گفتم برای احترام به این ملت و برای این که این مخالفت خاموشش(!) رو ابراز کنه لا اقل به من، جشنواره رو مثل همه ی اونایی که کمی غیرت دارن تحریم کنه! همین!
و فکر نمی کنم اون اصلن از مرگ دوستش متاثر بوده باشه! جشنواره ایی که به دست قاتل دوستش گردونده و برگذار می شه فکر نمی کنم جای خوبی برای عزاداری برای اون باشه! ما که دور بودیم از اون پسر، به احترام اون و بقیه تحریمش کردیم...اون که دوست صمیمیش بود مثلن، مراتب سپاسگذاریش از اونا رو ابراز کرد با این کارش!!
بعدم من به ماد خواهر کسی بی دلیل بد و بیراه نگفتم! ببینم تو فکر می کنی هیچ دختری می پسنده دوست پسرش بهش صفت ج...رو نسبت بده، اما هیچ مردی نمی پسنده که به مادر خواهرش همین صفت نسبت داده بشه؟! هاها! مرگ خوبه واسه همسایه نه؟ پس الان برادر من باید بیاد دهن این آقای هیولا و جوجوی سابق رو سرویس کنه دیگه، نه؟ چون بالاخره هر دختری خواهر یا مادر یکیه!
خیلی جالبه! این تفکر مرد سالارانه توی وبلاگ من ، تحفه ی جدیدیه که قبلن نبود!
هنوزم می گم.هر کس احترام خودشو نگه نداره و به دوست دختر یا پسرش یا هر آدم دیگه ای توهین کنه، باید انتظار واکنش طرف مقابل رو هم داشته باشه.
شما هم این قدر دگم و متعصب نباش.اگه فکر می کنی تو هم خواهر و مادرت رو بیشتر از دوست دخترت دوست داری، بهتره بی خیال دوست دخترت بشی...
من دیگه نمی خوام ریخت کسی رو ببینم که خواهرش رو به من ترجیح می ده. هر وقت اومد معذرت خواهی کرد از این که منو با خواهرش که خودشوم نمی دونه چی کاره س مقایسه کرده، شاید ببخشمش.اگه نکرد و هنوزم اعتقاد داره خواهرش از من پاکدامن تره و من خرابم، بهتره بره به خواهرش پیشنهاد دوستی بده.با شناختی که من ازش دارم حتمن قبول می کنه. دخترایی که توی خانواده ی بسته ای مثل اونا بزرگ می شنو برادری مثل اون دارن که فکر می کنن خصوصی ترین قسمت بدن خواهرشون غیرت و ناموس اونه و به اون مربوطه، بهتر از این نمی شن...دست خودشونم نیست.
من هم هیچ غری نزدم هیچ وقت که اون لطف کنه وبیاد طرفم! من هرچی گفتم اعتراض به رفتارای زشت اون بوده! اینا اسمش غر نیست! حالا اون اگه فکر می کنه من غر می زنم، بهتره دیگه اسم منو هم نیاره.فعلن که با خیال راحت داره به کارش و همکارای خانمش می رسه و شب هم می ره در خدمت خانواده و مادر و خواهرش! نه من هستم که غر بزنم و نه نگران اینه که یهو مچش رو بگیرم وقتی داره با اون همکارای کثافت حشریش لاس می زنه و دستشو می کشه به دستشون!
شما هم اگه وکیل اون هیولا هستی بهتره بگم ایشون احتیاجی ندارن به وکیل، خودش زبونش به اندازه کافی دراز هست و به اندازه کافی نشون داده که چه قدر افکارش پوسیده و عصر حجریه...
اگه بازم کسی بهم توهین کنه، مادر و خواهرش که سهله،کل خاندانش رو به فحش می کشم و اصلنم پشیمون نمی شم.چون عقیده دارم هر عملی عکس العملی داره که گاهی خیلی شدید تر از خودِ عمله!
چه طور مردا می تونن غیرتی بشن سر مادر و خواهرشون، ولی من نمی تونم غیرتی بشم سرِ خودم؟!

هما شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:54 ب.ظ

آفتاب عزیزم من از این غیرت بازیای مردای ایرانی متنفرم و به نظرم اینقد عقل و شعور دارم که بفهمم چه کاری درسته و چه کاری غلط (100 البته که تو بهتر از من اینو میفهمی) برای همین هیچ کس حق نداره برای من تو این زمینه های مسخره غیرتی بشه. کاری که جوجو کرد و انتظاری که از تو داشت یعنی ضعیفه!!! تو نمیفهمی برو کنار من میفهمم!!! احتمالا رفتاریه که در قبال مادر و خواهرش انجام شده و اونا هم عاشق این رفتار از طرف مردشون!!!!! هستن اما این یه توهین مستقیمه.
رفتاری که جوجو انتظار داشت تو انجام بدی دقیقا رفتاریه که دخترای عقده‌ای انجام میدن تا توجه طرف مقابلو به خودشون جلب کنن (احتمالا کاری که به وفور در سازمان فاسد محل کارش انجام میشه!!)
اما از همه‌ی اینا که بگذریم حرفی که جوجو (بنا به هر دلیلی) به تو زده باعث میشه که یه خط محکم بکشی رو رابطه‌ات حتی اگه جوجو خواستار ادامه باشه که امیدوارم نباشه!!(ببخشیدااا)

اما عزیزم چیزی که ذره‌ای اهمیت نداره اینه که اون بخواد پی به اشتباهش در بهم زدن رابطه‌اش با تو برسه. وقتی جوجو تو زندگیت نباشه چه اهمیتی داره که با کیه؟ خوشحاله یا ناراحت؟ عاشقه یا فارغ؟ "مهم تویی و زندگیه تو و خوشی تو..."

همای نازنینم خوشحالم که دخترا و زنهای مملکتم دیگه اون زنهای تو سری خور سابق نیستن که تمام عقل و احساس و زندگیشونو تمام و کمال بدن دست مردشون(!)!!! دیگه بسه هرچی پدرا دختراشونو کشتن سر ناموس و غیرتشون بدون این که حتا توی قانون احمقانه ی این مملکت براشون قصاصی در نظر گرفته بشه! بسه هرچی زنهای ما سوختن و ساختن و دم نزن مبادا مردشون ولشون کنه بره با یکی دیگه! اگه اون دوست داره طرفش گوسفند باشه خوب باشه! بره یه گوسفندشو پیدا کنه که البته خوشبختانه این روزا دیگه کمن! اما توی همون سازمانش اگه بگرده پیدا می کنه اون هم به وفور!! همه ی دخترای اونجا همون جورین که تو می گی! برای جلب توجه یه پسرُ حاضرن یه کاری کنن که اون پسر غیرتی بشه به اصطلاح و دعوا کنه و کتک بخوره! تا عقده های خودشونو که از عدم توجه دیگران بهشون ریشه می گیره سرکوب کنن...اما من نه بهم بی توجهی شده تا این سن و نه عقده دارم که کسی برام غیرتی بشه! من خودم به اندازه کافی غیرت دارم برای خودم و می دونم با یه مرد غریبه و یا آشنا باید چه طوری رفتار کنم که حساب کار بیاد دستش و احتیاجی هم ندارم با غیرتی کردن دوست پسرم اظهار وجود کنم! چون خودم بلدم گلیمم رو از آب بکشم بیرون...
قربونت برم که حرفای دل منو زدی...دقیقن اون می خواد منم مثل مادر و خواهرش باشم که همش پدر و شوهراشون براشون تصمیم گرفتن و مسوولیت دیگه ای به جز تولید مثل و بزرگ کردن بچه ندارن و حتا از کار بیرون هم محرومن چون شوهر و پدرشون بهشون اطمینان کافی ندارن می دونن که دخترشون چی کاره س و برای همین می ترسن ولش کنن تو جامعه! می دونی اونم حق داره به همه شک داشته باشه! چون داره خانمای سازمانش رو می بینه که چه کثافتکاریهایی می کنن و خوب به همه حتا به دوست دخترش که تا حالا جز وفاتداری چیزی ازش ندیده بدبین می شه!
نگران نباش...من دیگه اجازه نمی دم این هیولا از من برای سرکوب عقده های خودش استفاده کنه و غیرتش رو همون بهتر که بذاره سر مادر و خواهرش! فقط خیلی دلم می خواد بدونم اگه این رفتاری که با من کرد رو یکی با خواهر محترم خودش می کرد ُ چه بلایی سرش می آورد؟

هما شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:58 ب.ظ

من از اول وبلاگت باهات بودم آفتابم!!! با خوبیو خوش رابطه‌ات همراهت بودم عزیزم. بعضی وقتا به تو حق دادم بعضی وقتا به جوجو. اما ایندفه به نظرم کاملا حق با توئه و من اگه جای تو بودم دیگه رابطه رو ادامه نمیدادم. البته تو خودت خیلیییی بهتر میدونی که باید چکار کنی عزیزم! ایشالا که بهترین تصمیمو میگیری.
یه عاااااااااااااااالمه بوس واسه دوسته عزیزم *:

روح جوجو شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:49 ب.ظ

وای خدای من من از طرف کالبدم ازت عذر خواهی میکنم! واقعن خجالت کشیدم وقتی اینارو خوندم!

منم مردم .غیرت دارم و همچین صحنه ای رو ببینم ساکت نمیشنم اما اینجوری بر خورد نمی کنم! چون این موشوع واسم پیش اومده میگم دقیقنه دقیقن همچین صحنه ای فقط تنها فرقی که داشت من از هرزگی پسر فروشنده مطمئن بودم !!! ا

اما وقتی دیدم خانومی اصلن حتی متوجه نشده و اصن نفهید چی شده دستشو گرفتم و به بهانه ی دیدن نوتبوکها از مغازه اوردمش بیرون بعد که باز خواست بره تو بهش گفتم خانومی میشه نری؟ گفت وااا چرا؟ گفت من این پسر میشناسم هرزس دوست دارم با نگاهش باعث آزار تو بشه! اونم قبول کرد و نرفت و بعد هم به خوبی و خوشی برگشتیم!

وای آفتاب بازم از طرف کالبدم ازت عذر م یخوام که اینطوری رفتار کرده! هنوز باورم نمیشه جوجوئی فوش داده باشه اونم به تو! به آفتاب!

هیچ تو دنیا به اندازه نسبت دادن این لقب کثیف به یه خانم محترم که حتی از 100 کیلومتری هم این لقب بهش نیم چسبه عذابم نمیده!

باورت میشه حتی 2 بار سر اینکه هی مرد به زنش تو خیابون این لقب و داد و من رفتم به دفاع از اون خانم محترم دوتا سیلی خوردم که یکیش از گوشم خون اومد؟

نمی دونم! نمی دونم باید چی بگم! دعوا همه جا هست! پیش همه هست! ولی یه چیز رو رک بهت میگم این مثل نظر قبلیم نیست و بهش ایمان دارم! و بهش رسیدم!
این جناب کالبد بنده خیلی بچه تشریف دارن! گنده شدنا! یه ریزه معروفم شدنا! ادعاشونم که به آسمونه ها! تو هم که کلی طرف داره شی ها! اما عینه پسر بچه های خنگول 18 سالس که فک مینن اگه غیرتی بازی دربیارن دوست دخترشون بیشتر عاشقشون میشه و بیشتر دوستشون دارن! ایدوارم برگ بشه هر چی زودتر!

ببخشیدا ولی اه خانومیه من جا تو بود و من به جای روح بودن خوده جوجو بودم، همچین سیلی نثارم میکرد که تا اخر عرم یادم نره! موندم که چرا وقتی بهت اون لقبو داد نزدی تو دهنش!

ببین بهش بگو روحش همشهری آفتابه و حسابی بهش نزدیکه پس هوای خودشو داشته بشاه تا کار ندادم دستش! یهو دید از کلبدش خارج شدم و قبض روح شدما!

آفتاب تو آشتی این چیزا و مهربونیا اینو رو من حساب نکن! هروقت نیاز به یه آدم کله خره خنگ و نفهم داشتی در خدمتم! به قول یه مثال قدیمی: شما گفتگو کن ما می کوشیم!


خیلی ورراجی کردم!
بازم بببخشید به خاطر اون حرفش.



از همینجام از همه خانومای مملکتم عذر خواهی م یکنم که یه نفر اومده و به یکی از شماها وصله زده و توهین کرده! از همه خانومای کشورم عذر م یخوام که هنوز هستن مردای هیکل گنده ی کوچیک عقل که با اون همه زن دورو برشون هنوز نمی دونم چجوری باید با یه خانم رفتار کرد!

آفتاب ببخش که نیستم اگه بودم الان میومدم پیشت تا یکم آرومت کنم ولی می دونی که اثله اجازه بهم نیمده! معذرت می خوام خواهر گل و بلبلو خوشگلو خانومم(شکلک بوس نداره اینجا!)

مرسی !! هر چه قدر خود اون هیولا این چیزا رو نمی فهمه تو که می گی روحشی می فهمه! اما اون دیگه جوجو نیست۱ هیولاست! تو هم باید اسمتو عوض کنی ولی خوب بهت اصلن نمیاد! حالا چی کار کنیم؟
خوشحالم که پسرها و مردای مملکتم هم این قدر عاقل و فهمیده شدن که اگر هم هنوز گاهی از اون غیرتایی که توی خونشونه میاد طرفشون می دونن چه طوری باید بروزش بدن...واقعن کیف کردم از طرز برخوردت با دوست دخترت و ترفندی که از مغازه کشیدیش بیرون...آفرین داداشی باهوشم.
به خاطر اون حرفش هم ممنونم که تو از همه ی خانمای این مملکت عذر خواهی کردی..واقعن این نگرشت به من ثابت می کنه که عمر تو سری زدن و نسبت دادن این صفتهای زشت به خانما تموم شده...
مرسی که اومدی.اگه به کمکت احتیاج داشتم حتمن خبرت می کنم.

شاید یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:40 ق.ظ

کاش جوجو سابق یا هیولا فعلی این حرف ها رو که پشت سرش میگین ببینه
حتما از این که به خودتون اجازه میدین درباره اون قضاوت کنید کلی خوشحال میشه!!!!!!!!!
نمیدونم جوجو هم مثل شما آفتاب خانوم فحش میده اینقدر؟!
شاید یه روز از این که خصوصی ترین مسائل زندگیتو که شاید جوجو راضی نباشه که عنوان کنی این قدر ساده مورد قضاوت دیگران قرار میدی پشیمون بشی!
همه ما در دنیای مجازی روزی با تو خدا حافظی میکنیم اما تو می مانی و این همه قضاوت....
باید خوشحال باشی جو جو این حرفای دوست های تورو و خودتو درباره اون نمیشنوه....
از همه حرفات حس عصبانیت و تنفر میاد ...
یاد آغوش گرم جو جو با این حرف ها....
اون آدم هر چی باشه شما نباید جلوی کسانی که میشناسن یا نمیشناسن اسرارشو بگی...
واقعا یه روز دوستش داشتی .؟! چقدر زود متنفر شدی...

اسرارش؟!!!!
ببخشید الان شما به عنوان یه خواننده کدوم یکی از اسرار زندگی اونو می دونین که من بهتون گفته باشم و از وبلاگ من فهمیده باشی؟!! من به کی فخش دادم؟! شما مثل این که حالت خوب نیست یا دلت از جای دیگه پره! اصلنم این جا کسی بهش فحش نداده اگرم داده نظر شخصی خودش بوده و به من مربوط نیست! من چیزی ننوشتم که از خودم درآورده باشم.این چیزا اتفاق افتاده دیگران هم اگه قضاوت می کنن رو همین اتفاقاته.وگرنه کسی با اون پدر کشتگی نداره و عاشق چشم و ابروی من نیست!
اگه هم یه روز اون بخواد من این جارو بهش نشون می دم.من پشت سرش چیزی نگفتم و اجازه هم نمی دم کسی این کارو بکنه! اگه دیده باشی هر کس میاد حرفی می زنه که بی ربطه خودم حسابشو می رسم!
آره...یه روز دوستش داشتم...اما تو اگه بودی و کسی که عاشقشی و تمام زندگیتو به پاش ریختی و تمام دلخوشیتهُ بهت بگه ج...(اگه دختر بودی) و بعدشم اون بالا رو تو خیابون سرت بایره و بعدشم عین خیالش نباشه که تو چه حالی داری و بره ور دل مادر و خواهرش بشینه و بعدم بره سر کارش با اون همکارای لاشیش لاس بزنهُ بازم دوسش داشتی؟!
متاسفم...شاید من عزت نفسم رو خیلی بیشتر از اون دوست داشته باشم.همون طور که اون مادر و خواهرشو از من بیشتر دوست داشت...
آره از حرفام حس عصبانیت و تنفر میاد چون از کسی که بهم می گه ج...و معذرت هم نمی خواد متنفرم و عصبانی!! من که این حرف رو به خانمای همکارش می زذدم می خواست منو قورت بده! ازشون دفاع می کرد! حالا خودش برگشته این حرفو در مورد من زده! دنیا جای مزخرفیه! همیشه وقتی به کسی بیش از حد محبت می کنی همین بلا رو سرت میارن...
بازم می گم...اصلن برام مهم نیست که اون این جارو ببینه.تازه اگه کسی این جارو بهش نشون بده خوشحال هم می شم! دیگران هم حرفی اگه می زنن به خودشون مربوطه! هر چند من هنوزم اجازه نمی دم کسی بهش توهین کنه...اگه منظورت توهین به همکاراشهُ خوب آره! توهین می کنم چون می شناسمشون و خودشون دلشون می خواد بهشون توهین بشه...اما به جوجو نه...
نه خودم این کارو می کنم و نه اجازه می دم کس دیگه ای این کارو ب کنه...
شما هم بیا به من بگو به کدوم یکی از اسرار زندگی اون پی بردی از راه این وبلاگ؟!!من دارم شاخ درمیارم!

هما یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:06 ق.ظ

عزیزم مطمئن باش هیچ جای این وبلاگ به جوجو توهین نشده. حتی من بعضی وقتا انتظار داشتم که بدتر با جوجو برخورد کنی اما تو همیشه خیلییی خوب در مورد اون حرف زدی عزیزم. اینجا یه سری میخوان سوء استفاده کنن تو خودتو ناراحت نکن *:

جودی آبوت یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:25 ق.ظ http://www.sudi-s.blogsky.com

اگر این همه خوبه و ابن همه دوستش داری نباید اینقدر ازش عصبانی بشی و اینطور با خشم راجع بهش حرف بزنی .عزیزم من فقط دوست ندارم ناراحت ببینمت (بوس) وگرنه حتما تو خودت بهتر از هر کسی می دونی چی برات خوبه و چی بد
مواظب خودت باش

رویا یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:03 ق.ظ

عشق و نفرت دو روی یه سکه ان در حقیقت از لبه تیغ به هم نزدیکترن
اما نفرت افتاب فقط از یه چیز میاد
به خاطر اینکه از شرف و غرورش دفاع کنه در برابر صدمه ای که دیده و احتمال میده دوباره خواهد دید یه حس قوی رو این وسط اورده تا سپر بلا بشه
دخترا چون احساساتی ترن(نه همشون بیشتریاشون) و حس میکنن از طریق عشق صدمه میبینن مجبورن اینجوری از خودشون دفاع کنن
چون حتی اگر مردهای زندگیشون بهشون یاد داده باشن چطوری از غروشون دفاع کنن اینو توی اجتماع یاد نگرفتن
همین کاری که جوجو کرده در عین قشنگی که نشون دهنده غشق و احساس مالکیتشه یه حس دردناک توش داره
دوس دارم این خانوم یا اقای شاید که تونسته شرایط جوجو رو درک کنه جوابمو بده
چرا حس میکنه همه مردها به چشم بد به زنها نگاه میکنن و چرا فکر میکنه زنها نمیتونن از خودشون دفاع کنن
اصلا از چی انقدر ناراحت شده که کنترلش رو از دست داده و کار به کتک کاری کشیده؟
مهمترین سوال اینه که اون لحظه چی به فکرش رسیده که بدترین نسبت رو به عشقش داده بدترین مقایسه ممکن رو کرده بدترین عکس العمل رو به فروشنده نشون داده و برای بار اول خواسته این رابطه رو به هم بزنه بدون اینکه به عواقب این همه به هم ریختگی فکر کنه
اصلا کسی که به خودش حق روابط ازاد رو میده و از طرفش انتظار داره درکش کنه و بهش اعتماد کنه چی این طور به این شدت اشفته اش کرده و ترسوندتش که مجبور شده به این شدت ازش دفاع کنه!
من خودم به عنوان کسی که توی خانواده متعصب رشد کرده و انقدر جنگیده تا حالا همه بهش اعتماد دارن که براش تصمیم نمیگیرن دوس دارم بدونم مردهای زندگیم از چی انقدر احساس خطر میکردن!
به نظر من تشویق افتاب به جدایی از جوجو اصلا کار درستی نیست
ما جای این دو تا نیستیم تا بدونیم باید چی کار کرد
اما میتونیم از حرفاشون خیلی چیزا یاد بگیریم
که چی میخوایم و چی ازارمون میده
اگر الان از هم جدا شدن مطمئنا هیچ کدوم در رابطه بعدیشون خوشبخت نمیشن
چون یه عالمه سوال بی جواب و جمله های ناقص رو با خودشون حمل میکنن
بهتر نیست بدونیم هر کدوم اون لحظه از چی ترسیده؟

..:: ی ک ت ا ::.. یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:06 ق.ظ http://www.1taaa.blogfa.com

کامنت دونیه پست بالات بستس ؟؟ نتونستم اونجا کامنت بزارم ... بگذریم

من دیروز پستتو خوندم ولی راستش موندم چی بگم ... حرفامو نمیتونستم جمو جور کنمو بهت بگم ، آقا ما فرض میکنیم جوجو غیرتیه و همه ی اون واکنشا از دوس داشتن زیاده ، ولی تو 1 ساعت موندی تو خیابون ، اونم اون وقت شب ، با اون همه بوقایی که برات زدن ، نکرده بیاد دستتو بگیره ببره تو ماشین ... خب این یعنی نمیشه اسم کارشو گذاشت غیرت ...

کلا واکنشش قابل قبول نیست ، حالا از هر چی میخواد سرچشمه بگیره ... فک کن اون همچین حرفی بهت زده ، بعد این آقا یا خانوم "شاید" میاد میگه تو پیش قدم شو براش کادوی ولنتاین بگیر !!!!!!! یعنی ملت چی فک میکنن با خودشون آفتاب ؟؟؟؟

M!ss k*n*a*p یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:11 ب.ظ http://www.bum-rang.persianblog.ir

انگار نظرم ثبت نشد.نه؟

نه عزیزم! چیزی به جز همین کامنت برام نیومده ازت! :-((

..:: ی ک ت ا ::.. یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:15 ب.ظ http://www.1taaa.blogfa.com

عجـــب ... کامنت خصوصیت جالب بــود

امیــدوارم این آقای جـوجـوی بداخلاق خیلــی زود بیــاد و ازت معذرت بخــواد !!! چـون اگه تو پاپیش بـزاری با خودش میگه این دختــر یه چیزیش میشه هاااا که بعده اونهمه حــرف باز خودش سر و کلش پیــدا شــده ... بــزار به قول معروف سرش به سنگ بخــوره و بــدونه که اگه کل دنیــارو بگــرده یکــی مثه آفتــاب مــا که این قـــد دوسش داره گیرش نمیــاد

من اگه بمییییییییییییییییییییرم هم پا پیش نمی ذارم!! اون همه حرفای زشت زد بهم ،حالا برم ازش معذرت هم بخوام؟...نه عزیزم.دیگه برگشتی در کار نیست.نه از طرف من و نه اون.همیشه این من بودم که اگه زنگ می زد بعد از هر دعواُ کوتاه میومدم و رفتارای بدشو فراموش می کردم و خوبی هاشو به یاد می آوردم...اما الان دیگه نه اون این کارو می کنه و نه من می تونم با اون همه حرف زشتی که زد خوبی هاشو به یاد بیارم.چون تمامش تحت شعاع اون حرف و اون صفت بد و اون رفتار اون شبش قرار می گیره...
۱۰۰۰ سال سیاه دیگه هم این کارو نمی کنم...هیچ کس تو زندگیش تا حالا به خودش اجازه نداده بود به من این حرفارو بزنه و ا ین کارو باهام بکنه...
یکتا جونم، دیگه همه چیز تموم شد...

شاید یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:50 ب.ظ

شاید خودت خبر نداشته باشی ولی کی هست که ندونه جوجو توی صدا و سیما کار میکنه ,که یا گوینده است یا مجری یا کارگردان چون درباره صداش پست ها نوشتی, کی که با جواب کامنت ها قبلیت ندونه که از خامنه ای و احمدی نژاد بدش میاد و کی که ندونه اسمش شاهین آفتاب عزیز ,گاهی اینقدر ساده به موضوع نگاه میکنی که تعجب میکنم!!, راستی چند وقت پیشم وبلاگشو حذف کردی اسمش پرواز شب بود فقط لازم بود بری به وبلاگش تا فامیلیشو پیدا کنی, بعد عکس های رادیو و تلویزیون توی گوگل پیدا کنی ,و اونجا فهمیدم که مجری تلویزیون فقط نمیدونم کدوم رادیو هست الان خیلی ها میدون مادرش توی یخچال چی میزاره خواهرش چه مشکلی داره و خودش که مخالف نظام به نظرت چیزی رو از قلم انداختم........؟!!!
اگه فکر میکنی من یه نفر خیلی باهوشم یا خیلی کنجکاو اشتباه میکنی با تعریف های که از جوجو یا آقا شاهین داشتی هر کسی دوست داشت اونو ببینه یا بفهمه کی هست

آفتاب مهربان مراقب جوجو باش خیلی ها دوست دارن به همچین آدم های که برای نظام آخوندی کار میکنن لطمه بزنن هم داخل بد بخت ها دشمن دارن هم بیرون اگه دوستش داری مراقبش باش اگرهم که متنفری می خوای انتقام بگیری یه حرف دیگه هست

حالا این ها جزو اسرار زندگیش بود یا نه ؟؟

مینا یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:53 ب.ظ http://minaonima.persianblog.ir

آفتابم ببخشیدو دیروز وقتی نوشته‌هات رو خوندم اونقدر عصبی بودم که نمی‌فهمیدم چی می‌نویسم. ببخشید اگه به جوجو توهین کردم. آفتابم من وقتی ناراحتی عزیزانم رو می‌بینم نمی‌تونم خودم رو کنترل کنم. من رو ببخش. نمی‌خواستم با حرفهام تو رو ناراحت کنم.
همین جا از آقای جوجو هم معذرت می‌خوام. اگه اینقدر آفتاب من رو اذیت نمی‌کرد من اون طوری عصبی نمی‌شدم که راجع بهش بد صحبت کنم.
بازم می‌گم آفتابم من رو ببخش.
تو دلت خیلی مهربونه.

aT یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:06 ب.ظ http://ATLAC.BLOGFA.COM

چرا اینجوری میکنی تازگیها؟؟؟
اصلا مسله مهمی نبودهاااا حالا نهایتا یه کم ناراحت شده که چرا طرف اینکارو کرده ... دیگه دعوا و مرافه واسه چی بوده...
به نظرم تو این مورد حق نداشتی ...
هر چند کامل ننوشتی اما حدس میزنم داد اول رو تو زدی...
ارزشش رو داشت حالا؟واسه همچین چیزه بی ارزشی بزاره بره؟؟؟؟

شاید اگه کسی به تو بگه ج...برات مهم نباشه ! ولی برای من خیلیمهمه و خیلی تحقیر آمیز،که دوست پسرم که من با جون و دل همیشه در مقابل حرفای بد دیگران و حتا انتقادهاشون ازش دفاع کردم بیاد بهم بگه ج...!!!
واقعن آدم باید خیلی ارزش خودشو پایین تصور کنه و حرف خورش ملس باشه که در مقابل همچین حرفی به این فکر کنه که اگه واکنش نشون بدم منو می ذاره می ره!! می خوام نباشه 100 سال سیاه کسی که به خودش اجازه می ده با این حرف نه فقط به من بلکه به همه ی دخترا توهین کنه.
منن مرده ی پسر نیستم که هر تحقیر و توهینی رو تحمل کنم مبادا منو ولم کنه بره!!! به جهنم اگه سر این موضوع می خواد بره بذار بره.اونی که باید تصمیم بگیره بمونه یا بره منم که اون حرف زشت رو شنیدم و اون رفتارای زشت رو تحمل کردم! نه اون!
داشتم امید وار می شدم که دخترای مملکتم دیگه تو سری خور نیستن و اجازه نمی دن هر مردی هر چی دلش خواست بهشون بگه فقط از ترس این که تنها نمونن و بی شوهر نمونن و ترشیده نشن!...واقعن متاسفم...

آفتاب(برای آقای "شاید") یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:48 ب.ظ

آقای شاید عزیز!!
این چیزایی که شما نوشتی و من نمی تونم تاییدشون کنم خیلی بوداره! دیگه مطمئن شدم تویی که این جوری سنگ اون به سینه می زنی یا خودشی یا یکی از دوستای نزدیکش!! این چیزایی که تو این جا نوشتی به هیچ وجه از توی وبلاگ من قابل فهمیدن نیست چون این دعوایی که الان درست شده همه رو کنجکاو کرده که ببینن اون کیه که دیگه لینکش هم این جا نیست و کسی عمرن نمی تونه بفهمه! اما تا اون موقعی که لینک اون آقا توی وبلاگ من بود به جز کسایی که خودم بهشون گفتم حتا هیچ کس کنجکاو هم نشد که بره وبلاگشو ببینه! تو فکر کردی همه ی مردم بی کارن و کشته مرده ی اینن که ببینن اون کیه و چه شکلیه و کار و زندگی ندارن که برن سرچ کنن اسمشو عکسشو پیدا کنن؟!!!اووووووووووه!! مطمئن باش هیچ خری توی دنیا جز من نمی ره این همه راهو!!
این که مادر اون توی یخچالش ذغال می ذاره جزو اسرار زندگی جوجوئه؟!!!!!! وااااااااااااااااای خدا مردم از خنده! ها ها ها ها ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!
عجب سری!! فکر کنم الان خیلی بد شده باشه واسه مادرش که همه می دونن توی یخچالش ذغال می ذاره!! می دونی چندتا خونه توی دنیا هست که مادراشون همین کارو می کنن؟! می خوای با هم بریم در یخچال 1000 نفر رو به طور رندوم باز کنیم ببینیم توش ذغال هست یا نه؟!! بعدشم جوجو مشکلی با این قضیه نداشت که همه بدونن ایشون توی سازمان کار میکنن! چون اولش خودش ازم خواست لینکشو بذارم توی وبلاگم!! حالا این که شما چه طوری و از کجا این قدر باهوش بودین که بین اون همه لینک متوجه شدین این آقا اونه و اسمشو هم از وبلاگش پیدا کردی و بعد این قدر بی کار بودی که رفتی سرچ کردی و عکساشو دیدی، باید بهت تبریک گفت! اصلن من نمی دونم چرا این موضوع این قدر برای شما جالب بوده که این همه به خودت زحمت کارآگاه بازی دادی!! هیچ کس همچین کاری نمی کنه و نکرده که تو کردی!!یه کمی که نه ، این موضوع خیلی خیلی مشکوکه!!جحتا بچه های خیلی باهوش و خواننده های خیلی قدیمی وبلاگم هم همچین کاری نکردن و نتونستن اسم ایشون رو پیدا کنن! اون سازمانی که شما این همه سنگشو به سینه می زنی(!) خودت بگو چندتا کارمند داره که اتفاقن ممکنه صداشون هم خوب باشه؟!! حداقل فکر می کنم به 5000 نفر برسن نه؟!چه طور می خوای باور کنم که تو از بین این همه آدمی که ممکنه اون جا کار کنن با صدای خوب ، اونو انتخاب کرده باشی و شناسایی کرده باشی!تازه اگه دقت کرده باشی چند نفری هم اومدن ازخودم خواستن که بهشون بگم ایشون کی هستن! اونم نه واسه کنجکاوی از نوعی که شما دارین و خیلی هم مشکوکه، بلکه فقط واسه ا ین که می خواستن برن تو وبلاگش حالش رو بگیرن! که من این کارو نکردم...پس می بینی که به جز خودت، هیچ کس نتونست چنین حدسی بزنه!
بعدشم کی گفته اون از ا.نژاد و خا.منه ای بدش میاد؟!!!!! من اینو گفتم؟ اگه این جوری بود که غمی نداشتم!! من همه ی مشکلم اینه که ایشون فقط ادعا می کنن از اونا بدش میاد! ولی در واقع بسیار هم ارادت دارن به هر دوتاشون! اگه نداشت نمی رفت جشنواره...اگه نداشت یه کاری می کرده، اگه نداشت نمی رفت 2 ساعت درود بفرسته به روح رهبر کبیر انقلاب ! اگه نداشت منو به اونا نمی فروخت! اون خیلی هم به این رژیم و اونا علاقه منده.اگه دقت کرده باشی توی یکی از جوابیی که برات نوشتم نوشتم که هیچ کدوم از بچه های اون سازمان مخالف رژیم نیستن! همشون موافقن و فقط این جوری می گن که بتونن جاسوسی کنن و یا این جوری می گن که بقیه کاری به کارشون نداشته باشن...نه دوست من، اون از اونا بدش نمیاد.کسی که از اونا بدش میاد یه کاری می کنه لا اقل...حتا اگه کارشو ول نکنه ، حتا اگه تظاهرات نره،لا اقل جشنواره نمی ره!
خوب حالا نفهمیدم خواهر ایشون از نظر شما که اسرار زندگی اونو از این جا فهمیدین چه مشکلی داره؟!!!! من خودم نمی دونم اون چه مشکلی داره! شما اگه می دونی به منم بگو!!
خوب حالا نوبت توئه مه بیای و توضیح بدی این همه اطلاعات در مورد اون رو از کجا آوردی...از 3 حالت خارج نیست.یا خود خودشی، یا دوست صمیمیش، یا دوست دخترش که اتفاقن از بچه های سازمان هم هستی که این قدر دفاع می کنی ازشون!! بعید می دونم دوست دخترش باشی با این تفکرات مردسالارانه ای که داری، ولی اگه توی سازمان کار می کنی خوب اینم قابل قبوله چون دخترای سازمان اندازه ی گوسفند هم نمی فهمن و اجازه می دن مردشون(!) براشون تصمیم بگیره!! اگه هم دوست صمیمیش هستی که بد سوتی دادی!! چیزایی نوشتی که عمرن ممنکه از این جا و از وبلاگ من فهمیده باشی! جناب آقای...عزیز!!
هنوز آفتاب رو نشناختی!
من اگه بخوام چیزی رو جوری بنویسم که کسی نفهمه منم، مو لای درزش نمی ره! اما تو اصلن این کارو خوب بلد نیستی!
حالا دیگه شک ندارم با این آخرین کامنتت، که از طرف اون اومدی...ولی برو خدمتشون عرض کن که من چیزی ننوشتم که جزو اسرار زندگیشون باشه! ذغال توی یخچال و کار توی سازمان جزو اسرار زندگی هیچ کس نیست!!هرکی اینو بخونه می ترکه ازخنده!این حرفا فقط از اون برمیاد و بس!! من توی عمرم این حرفارو از هیچ کس دیگه ای نشنیدم!اصلن می خوای نظر خواهی کنم همین جا ببینیم چند نفر توی یخچال ذغال میذارن؟!نکنه تو هم مثل جوجو فکر می کنی این یه کار منحصر به فرد و خلاقیت مادر آقای جوجوئه و هیچ کس دیگه توی دنیا بلدش نیست؟!!

M!ss K*N*A*P یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:17 ب.ظ http://www.bum-rang.persianblog.ir

سلام.نظر قبلیم پرید!!! فک کنم یخورده بهتری.یعنی امیدوارم.این مستر شایدم بیخیال.یه چی میگه دیگه.آفتاب من نمیدونم چه کاری درست تره اما اینو خوب میدونم که تو این شرایط یه اظهار تاسف کاملا خشکم میتونه یه مرد و مثه بچه ها کنه.البته تو خودت تو شرایط هستی و بهتر میتونی تصمیم بگیری.گفتی میشناسمت.آره شاید.از همون بلاگفا میخونم اگه درس یادم باشه یکی دو پست بعد مرگ ندا اونجارو بستی.آفتاب توروخدا22th نری بیرونا.حداقل به فکر خونوادت باش.تو رو خداااا

ممنونم عزیزم از توجهت...راستش دیگه تصمیمی نمومنده که بخوام بگیرم! همه چیز تموم شده س از نظر من...اون وبلاگ قبلی رو هم من نبستم! خودشون زحمتشو کشیدن!!!!!! منم موندم تک و تنها و با بدبختی آدرس یه سری از بچه هارو پیدا کردم...
اون آخری رو هم اصلن حرفشو نزن!!! من اگه تا دیروز نم یخواستم برم به خاطر جوجو بوود...حالا که اون هم نیستُ دیگه انگیزه ای ندارم از نرفتن!
می بوسمت.
راستی عزیزم من بنا به دلایلی با اکانت یاهوم اصلن جایی نمی رم و کسی رو هم اد نمی کنم.برای همین نتونستم بیام ادت کنم.ممنون که آیدیتو گذاشتی...امیدوارم زودتر مشکلم که رفع شد ببینمت اون جا.

شادی یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:08 ب.ظ

چقدر بگم این نیز بگذرد..؟!؟!

هما یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:05 ب.ظ

آفتاب جونم این خانم/آقای شاید رو ولش کن! احتمالا حدسایی که زدی درسته در موردش. اما مطمئن باش که به هیچ وجه از نوشته‌هات نمیشه فهمید که جوجو کیه!
در مورد ذغال هم باید بگم یه استادی ما داشتیم که همش توصیه‌های زندگی به بچه‌ها میکرد و از تجربیاتش میگفت. اون بارها و بارها تاکید میکرد که ذغال بذارین تو یخچالتون تا یخچال بو نگیره و از قضا اکثر بچه‌های کلاس تائید میکردن که ماماناشون هم اینکارو میکنن و تاثیر مثبتی داشته. نمیدونمممم شاید همه‌ی بچه‌های کلاس ما فک و فامیل مامان جوجو بودن و استاد هم حتمن بابای جوجوئه لابد :))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

مرسی همای عزیز...متاسفانه دیگه این آقای شاید کم آورده از وقتی دیده دستش رو شده!
من الان یه سرچ کردم در مورد زغال توی یخچال! نتیجه ش شگفت انگیزه!
به آقای ؛شاید؛ توصیه می کنم بره به همه ی این سایت ها اخطار جدی بده از این که اسرار زندگی مردم رو فاش کردن!
:-)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

شاید یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:24 ب.ظ

خانم آفتاب عزیز که بجز جوجو خودت من رو هم مسخره کردی فکر میکنی اسرار زندگی یه آدم مثلا باید رمز گاوصندوق طرف باشه هر چیزی که شخصی باشه میشه قسمتی از زندگی, نمیدونم شاید جوجو براش این حرف ها مهم نباشه و این عکس ها رو خودش توی اینترنت پخش کرده اما من چیزی که دیدم و حس کردم و گفتم, حالا میخواد خوشت بیاد می خواد نیاد, زندگی خودت و جو جو به من هیچ ربطی نداره
دوست پسرتم مبارک خودت من اصلا از این قیافه های این جوری خوشم نمیاد

نگفتم اسرار زندگی ادم باید رمز گاو صندوق باشه! گفتم این موضوع که تو گفتی ممکنه توی خونه ی هرکسی باشه! می دونی مثل اینه که من بگم فلانی توی یخچال خونشون آب داره و تو بگی الان دیگه همه می دونن تو کیو می گی و منظورت کی بود!! ذغال هم مثل آب می مونه...تو همه ی یخچالا هست...
در ضمن کسی به شما اجازه نداد در مورد قیافه ی جوجوم اظهار نظر کنی.اون برای من این قدر زیبا هست که بگم لنگه ش توی دنیا پیدا نمی شه...شما هم اگه فکر می کنی لو رفتی و من فهمیدم که دوست جوجویی و اینارو می نویسی که شک من بر طرف بشه کور خوندی!! هنوز جواب سوال منو ندادی که این همه اطلاعات خصوصی از اون رو از کجا آوردی؟ چون دیدی که با دلیل و مدرک برات ثابت کردم هیچ کس نتونسته از این جا اونو شناسایی کنه اونم این قدر دقیق!!
جوجو هم خودش عکسشو پخش نکرده.اون از این عقده ها نداره! تو که می شناسیش باید اینارو بدونی!! عکسشو بقیه از روی تلویزیون گرفتن و پخش کردن! یعنی توی سر هات اینو نفهمیدی؟٬ یه چیز دیگه هم گفتی نفهمیدی خیلی عجیبه! شما که هم اسمشو داری هم فامیلشو هم لینک وبلاگشو هم رفتی سرچ کردی عکساشو پیدا کردی، چه طور ممکنه توی این همه سرچ ننوشته باشه که اون توی کدوم قسمت رادیو و کدوم رادیو یا تلویزیون کار می کنه؟!!!!!!!!!!
اصلن خوب رد گم کنی نکردی!! تابلو بود!!
اگه نیای و مثل آدم نگی از کجا این همه اطلاعات داری، بلایی به سرت میارم که دیگه اسم جوجو رو هم نیاری...
دیگه هم حق نداری در مورد جوجوم حرف بزنی .من خودم اگه چیزی می گم یه طرف قضیه م.شما چی می گی این وسط و چی به تو می رسه؟ نکنه منتظر بودی ما به هم بزنیم و بری باهاش دوست بشی؟ اگه این طوره بهت تبریک میگم الان می تونی به خواسته ت برسی...

من یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:50 ب.ظ http://www.never-ever.blogfa.com

تو این همه حسرتی که این مدت به دلم مونده آفتاب حسرت یه چیز بیشتر از همه چیزه می دونی چی؟
حسرتبرگشتن به اون روزای اولی که وبت رو توی بلگفا می خوندم اون وقتی که آهنگ وبت آهنگ مورد علاقه جوجو بود
(با تو بودنم... هی....) یادت هست این آهنگ رو؟

اون روزهایی که از ته دلم می خواست بدونم جوجو کیه که معلوم بود از حرفات آدم معروفیه یا به زودی می شه و انقدر از موهای طلائیش می گفتی که من همه فکر و ذکرم شده بود دیدنش...که بفهمم آخه این مگه کیه یا چه جوریه که تو این جوری دیونه وار عاشقش هستی...
می دونی آفتاب دلم حسرت اون موقع رو داره هم به خاطر عشق قشنگی که داشتی هم به خاطر اینکه اون موقع جز بهترین روزای زندگیم بود
حالا دیگه می دونم جوجو کیه و چه شکلیه حالا خودم یه جورایی یه عشق و زندگی شبیه تو دارم اما واقعا حسرت اون روزها رو دارم....
چرا آفتاب چرا یهو همه دنیامون از عشق هامون بگیر تا روزمرگی هامون انقدر پر از حسرت شد؟

شاید بین این همه آدم فقط تو باشی ه حس و حال منو بفهمی...چون خودت هم همین شرایط رو داری...آخ که چه قدر دلم لک زده واسه اون روزا..یاد روزایی که جوجو مهربون بود باهام میفتم و فکر می کنم چی شد که این مهربونی جاشو به این تنفر داد؟...چرا از وقتی که رفت سر اون کار دیگه از من و از همه به جز همکاراش برید؟ می دونی هنوزم می خواستم آهنگ مورد علاقه ی اون و خودمو بذارم این جا به یاد روزای خوب...ولی بلد نیستم چه طوری این جا آهنگ بذارم...پس فقط آهنگو گوش کردم و کاری که جوجو همیشه مسخره م می کرد انجام دادم...باهاش گریه کرد م و گریه کردم...یاد روزایی افتادم که منو می برد دکتر...ولی الان کجاس که ببینه آفتابش از صبح داره درد می کشه و بدون اون هم دلش نمی یاد دکتر...آخه چه طوری برم جایی که همش برام خاطره س؟ اگه اون موقع سرم زدن پیشم نباشه و اون ادا اصولاشو در نیاره من حالم بد تر می شه...عصر زیر سرم لرز کردم و هیشکی نبود که کاپشنش رو در بیاره و بندازه روم...خدا بگم چی کارت نکنه...تازه آروم تر شده بودم...دوباره اشکام نمی ذارن چیزی بنویسم...

شاید دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:12 ق.ظ

من که آخرش نفهمیدم به این بنده خدا چه حسی داری آفتاب ولی اگر به کامنت بالا توجه کنی میبینی فقط من کنجکاو نبودم بعدشم اون موقع که کامنت گذاشتم نمیدونستم کدوم رادیو ولی بعد جوابت رفتم و دیدم کجا هستن آقا...
حالا اول تو به اون فحش دادی یا اون به تو ؟

من نگفتم فقط شما کنجکاو بودی! گفتم الان که بحث داغ شده همه کنجکاو شدن و من بیشتر از ۱۰ تا کامنت خصوصی داشتم که اگه اجازه بدن عمومیش می کنم تا ببینی همه ی اون ۱۰ نفر می خواستن من بهشون بگم که جوجو کیه! اگه این قدر از وبلاگ من فهمیدن این اطلاعات آسونه، این همه نمیومدن 20 بار بگن جوجو کیه؟!!!نمی خوای بگی که اونا خنگ بودن؟!
اون کامنتی هم که بالاس معنیش این نیست که اون می دونه جوجو کجا کار می کنه و کیه !! معنیش اینه که می دونی اون چه شکلیه و چه رفتار و اخلاقی داره! که فهمیدن این از توی وبلاگم کار سختی نیست.خودم همیشه صورتشو وصف کردم و همین طور اخلاق و رفتارش از تمام پستهام مشخصه.بازم سوالی هست؟!!

آهاان! که شما اول می ری عکس می بینی و اسم و فامیل سرچ می کنی و بعد می ری ببینی کجا کار می کنه؟! یه کمی با عقل جور در نمیاد!!
شما هنوز جواب سوال منو ندادی ولی!!! تا جواب سوالمو ندی که این همه اطلاعات در مورد جوجو رو از کجا آوردی دیگه یک کلمه هم جوابیتو نمی دم.
در مورد آخرین سوالت هم، من عرض کردم که هنوزجوجومو همون قدر دوست دارم.ولی با اون توهینی که بهم شد حاضر نیستم دوباره باهاش باشم! اگه این کارو بکنم نه به خودم فقط، بلکه به همه ی دخترای این مملکت خیانت کردم...
این که اول اون فحش داد یا من مهمه؟!! تا تعریفت از فحش چی باشه! تو فقط چیزی رو فحش می دونی که مستقیم بهت با یک کلمه توهین بشه یا اگه برگرده بگه" تو اگه یه کمی غیرت داشتی اعتراض می کردی .اگه مادر خواهر من بودن اعتراض می کردن" رو هم نوعی فحش بسیار زیرکانه می دونی؟ اگه بر می گشت مستقیم به من می گفت ج...خیلی راحت تر می بخشیدمش تا این که منو با مادر و خواهرش مقایسه کنه و بگه اونا خوب و پاکدامنن پس من که مثل اونا نیستم بر عکسشم دیگه!اون گفته که من و مادر و خواهرش مثل هم نیستیم!خوب یه کدوممون این وسط خرابیم دیگه! اونا که از نظر اون مسلمن این طوری نیستن! پس فقط می مونه من!مگر این که شما آپشن دیگه ای متصور باشین!
جواب سوالم یادت نره.چه طور تو اون همه کامنت که نوشتن اصلن از این جا معلوم نیست که جوجو کیه نمی بینی، بعد یکی که اومده و منظورش این بوده که دیگه می دونه جوجو چه شکلیه رو می بینی و می گی بقیه هم کنجکاو بودن؟!! آره بقیه هم تازگی خیلی کنجکاو شدن...ولی هیچ کس اون اطلاعاتی که تو از وبلاگ من فهمیدی رو نفهمید و همه اومدن از خودم پرسیدن جوجو کیه!

هما دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:20 ق.ظ

با اینکه احساستو تا حالا تجربه نکردم و رابطه‌ای که دارم 4 ساله که هست و امیدوارم که ادامه داشته باشه! اما کاملا احساستو درک میکنم. منم خیلییییی دلم واسه اون اولا تنگ شده خیلییی حس نوستالژیکی بهم دست میده وقتی به قبلترااا فک میکنم. واسه همین تا حدودی احساستو درک میکنم عزیزم! فک میکنم زبون قاصره واسه دلداری دادن به تو با این عشقی که داری ولی من میدونم با اینکه خیلیییی عاشقی ولی در کنارش خیلیییی هم قوی و محکم هستیییی. خودت بیشتر از هرکسی تو این دنیا ارزش دارییییی عزیزم

مینا دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:40 ق.ظ http://minaonima.persianblog.ir

آفتاب مهربونم
به هر حال من باد معذرت‌خواهی می‌کردم چون خیلی تند رفته بودم. اینقدر هم غصه نخور. مطمئنم که جوجو هم برمی‌گرده. کجا می‌خواد بره بهتر از تو پیدا کنه گلم؟
فکر کنم کمی ازش دور باشی خیلی خوبه. چون ارزشت دستش میاد. نگران نباش. من یه طوطی دارم که همیشه توی خونه آزاد می‌چرخه. یه بار درب خونه باز بود و رفت تو کوچه. داشتم دق می‌کردم. گریه کردم.یه گربه هم داشت می‌رفت طرفش. اما همین بهش گفتم باشه برو من هم برمیگردم توی خونه. همون موقع برگشت و روی سرم نشست و با هم اومدیم خونه. بعضی وقتا باید پرنده‌های دنیای بیرون رو ببینن تا بدونن توی قفسشون چقدر محبت دارن.
جوجو هم خیلی زود این رو می‌فهمه.

فاطمه دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:48 ق.ظ

سلام
جدا آدم یه جوری میشه این پستتو میخوونه
حرف دل همه ی ......زدی
صبور باش .....جز صبر وجنگیدن مگه میشه کاری دیگه ایی کرد؟؟؟؟

فاطمه دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:50 ق.ظ

تا آخر قصه هست تا هستی ونفس میکشی ....کاش میشد یه جوری از خاطره ها حذف بشن....کلا گفتم .چه میشه کرد...؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!

M!ss K*N*A*P دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:39 ب.ظ http://www.bum-rang.persianblog.ir

دختر پست آخرت آتیشم زد.دیوونه میدونی که دوست داره مشکل ازین غروره لعنتیه!!!
آفتاب دخمل خوبی باش دیگه.نبینم 22th بریا.لوفا

افسون دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:01 ب.ظ

من اونقدر بدشانسم که حتی دیگه نظراتمم ثبت نمیشه

قربونت برم اینترنت این روزا قاطیه.خدا نکنه تو بد شانس باشی...
متاسفم که این کامنت دونی من اذیتت کرد. :-((

افسون دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:42 ب.ظ

میدونی آهوی خوشگلم من از 3 روز پیش چندین بار برات کامنت گذاشتم ولی هیچکدوم ثبت نمیشد. الان تنها چیزی که از اون کامنتا یادم مونده اینه که بهت گفتم آفتابم میدونم برای آخر هفته چی توی سرت میگذره ولی خواهش میکنم مواظب خودت باش تو رو خدا آفتاب مواظب خودت باش.
در مورد جوجو هم اینقده من کنجکاو شدم آفتاب اینقده دلم میخواد ببینمش.....

وااای افسون جونم،آهو؟!!!این صفتی بود که همیشه جوجو بهم می گفت...ولی این اواخر صفتهایی که بهم می داد دیگه عوض شده بود...از آهو به ج....!!!
خیلی راهه مگه نه؟!وااای خدا داغ دلمو تازه کردی...حالا که اون نیست...

...قربونت برم نگران من نباش من اگه تا الان میخواستم مواظب خودم باشم و اگه خیلی خطرناک بود برگردم فقط به خاطر جوجو بود.ولی حالاکه دیگه اون نیست تاآخرش می رم...و نگران هیچی هم نیستم...
نگران نباش ولی...اون روز اتفاق خاصی نمیفته
;-)
در مورد جوجو هم، عزیزم مگه نمی بینی این آقای "شاید "چه قدر راحت و آسون تونسته از روی وبلاگ من پیداش کنه و بره اسمشو سرچ کنه وعکسشو پیدا کنه!! تو مگه از اون کمتری؟!! خودش که می گه تابلوئه تو وبلاگت که جوجو کیه!![زبان] می تونی بری باهاش مشاوره کنی ببینی این همه اطلاعات( که بنا به دلایل امنیتی من کامنتشو تایید نکردم!) رو از کجا آورده!

عسل (سمفونی حماقت) دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:35 ب.ظ http://www.gillasseabi.blogfa.com

سلام عزیز دلم

ببخش دیر اومدم این چند روزه اصلا نت نیومدم حالم خوب نیست
گیجم . . . کلی کار دارم . . . افسرده ام . . . و . . .و . . .

نوشته هاتو خوندم
نمی دونم . . . نمی دونم . . . بغض . . .

من خیلی دوست بدیم چون چیزی برای گفتن ندارم الان . . .

..:: ی ک ت ا ::.. دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:15 ب.ظ http://www.1taaa.blogfa.com

آفتـــاب ؟؟ میشه آدرس وبه جوجو رو بهــم بــدی ؟؟

عزیز دلم فکر کنم این آقای شاید جوجو رو از من بهتر بشناسه! از اون بپرسین تا بهتون بگه!! بابا شما چه طور نفهمیدین از توی وبلاگم راحت می شد فهمید اون کیه! مگه نمی بینی این آقای باهوش رفته پیداش کرده و انتظار داره منم باور کنم که از این وبلاگ بهش رسیده! خوب شما هم برین همون جوری با کمی راهنمایی از آقای شاید پیداش کنین!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد