-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1390 00:29
می دونی بیشترین چیزی که آزارم می ده چیه؟ این که کاش همون موقع که زنگ می زدی و التماس می کردی، به صدایِ دلِ لعنتیم گوش نمی دادم و باهات آشتی نمی کردم و می ذاشتم همه چی تموم شه...اون وقتایی که زنگ می زدی و پیغام می ذاشتی که "بابایی ،گوشی رو بردار دیگه...با بابایی قهری؟ چرا آخه؟!!آفتاب جونم، دلم واسه صدایِ قشنگت تنگ...
-
تقدیر...
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 02:23
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 اسمشو تقدیر نذار جدایی تقصیرِ تو بود همیشه یکی کم میاد این دفعه نوبتِ تو بود.... "شاهین ن.ج.ف.ی" بهت زده م! متعجبم! پریشونم! دپرسم! از پشت خنجر خوردم! کلِ امروز از دماغم در اومد....باورم نمی شه!!!هیشکی باورش نمی شه... فقط 1 هفته! فقط 1...
-
آفتاب می شود؟
جمعه 12 فروردینماه سال 1390 18:36
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 کاش می تونستم بگم : سلام! سالِ نو مبارک!! اما اون قدر دلم گرفته و اون قدر صبر کردم تا این دلِ گرفته ی لعنتی یه دوایی واسه دردش پیدا کنه و شاد و خوشحال و یا لا اقل با همون غم قدیمی ِ عاشق بودن فقط، برگرده این جا، که دیگه نوشتن هم از یادم...
-
روزِ میلادِ تو...
جمعه 14 آبانماه سال 1389 21:16
نه... دیگر بهانه ای ندارم... تنها بهانه ام برای زندگی، حضورِ هنوزِ توست در تپش های مدامِ قلبم.. که به من یاد آوری می کند هنوز تو در کنارِ منی پس هنوز زنده ام ... امروز بعد از مدت ها، و به یمن زیباترین روز دنیا، وبلاگم رو باز کردم ... حتا نیومده بودم که نظراتم رو تایید کنم.. دیگه هیچ چیز، مطلقن هیچ چیز نمی تونه توی...
-
گلایه...
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1389 01:22
متاسفم که سر همه رو با قهرو آشتی هام درد میارم! هیچ وقت فکر نمی کردم مجبور بشم توی وبلاگی که خودم درست کردم برای این که دلتنگی هامو که نمی تونم به هیشکی بگم-حتا به تو جوجو- واسه دل خودم اون جا بنویسم، از کسی معذرت خواهی کنم! مثل این که من نه تنها برای احساسم باید به تو جواب پس بدم، بلکه باید به دیگران هم جواب پس بدم!...
-
ساحل
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 13:30
دستم را به تو دادم با هم شنا کردیم درآبهایی که در اعماقشان زمان نبود بیوزنی بود و بیستسالگی چشمهایم را بستم... چشمهایم را بازکردم صبح شده بود تو با موج ها رفته بودی تنها نعشی مانده بود روی دست آب... Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 جوجه نگاه کن! داره پاییز میشه! صدای پاشو...
-
رازِ چشم هایش...
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 23:52
دیشب با جوجو یه فیلم خیلی خوب دیدم.. .el secreto de sus ojos برنده ی بهترین فیلم خارجی اسکار 2010 خیلی وقت بود که به جز inception دیگه از فیلمی خوشم نیومده بود و باهاش ارتباط برقرار نکرده بودم... امااین فیلم از اونایی بود که می شد بعد از دیدنش هنوز کلی بهش فکر کرد. تا آخر فیلم با این که همش منتظر دیدن عذاب کشیدن قاتلی...
-
تهوع...
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 22:16
روز به روز بیشتر ازت فاصله می گیرم و اگه نگی دارم اغراق می کنم،بی زار می شم.... حتا یه غریبه با کسی این جوری رفتار نمی کنه که تو با من...تویی که اسم خودتو گذاشتی رفیق... تو... توی لعنتی... که نمی دونم چه اسمی روت بذارم... نمی دونم چی هستی یا کی هستی، اما مطمئنم که "رفیق" نیستی... دیگه "عشق" هم...
-
افریقا 2010
شنبه 12 تیرماه سال 1389 23:34
خوب بعد از حذف نا به هنگامِ ایتالیا جام جهانی برای من تموم شده بود! اما خوشحالم که هلند هنوز هست که حیثیت از دست رفته مو برگردونه! و خوشحالم که تیمای طرفدار دیکتاتور حذف شد اونم با چه فضاحتی! آقای مارادونا این بار اگه خواستی پیراهن شماره 10 خودت رو تقدیم کنی به رییس دولت ک.و.د.ت.ا که باهاش عکس بگیره، یادت نره 4 تا...
-
در سوگِ شکوفه ها...
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 14:19
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 این قدر حالم بده و متنفرم از خودم و این دنیا و آدماش و همه ی اونایی که حتا توی 100 سالگی هم دست از کشت و کشتار سر ِ قدرت و پول و مقام بر نمی دارن ، که گاهی وقتا تعجب می کنم چرا و چه جوری من هنوز زنده م...وقتی یادم میاد که یکسال پیش هنوز این بچه ها-دوستامون، برادرها...
-
کلامِ آخر...
دوشنبه 3 خردادماه سال 1389 10:35
آقای جوجو خان ! اومدم چندتا مورد رو روشن کنم... می دونی که جرات ندارم این حرفا رو به خودت بزنم تا دوباره یه بحث بی سرانجام مثل بحث هایی که از اول این ۴ سال کذایی داشتیم راه بیفته...به چند دلیل: یکی این که نمی خوام با مطرح کردن این بحث و مجبور شدن تو به توضیح و توجیه خودت ،وقتت رو تلف کنم و انرژیتو که می تونی صرف کارای...
-
بیا تمامش کنیم...
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 22:42
چرا؟! آخه چرا این قدر لجبازی کردی که به این جا بکشه کار؟! مگه نگفتم نیا دم خونه؟ مگه نگفتم نیستم؟ چرا همیشه حرف ، حرفِ خودته؟ چرا نذاشتی یه کم آروم بشم و حرفای دیشبت و توهینات یادم بره و بعد بیای؟ چرا انتظار داشتی بعد از اون حرف، بازم ببینمت؟ چرا فکر کردی با اس ام اس های عاشقونه می تونی خرم کنی و حرفت از یادم بره؟!...
-
میان ماهِ من تا ماهِ گردون،هیچ تفاوتی نیست!!
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 02:01
به من برای بارسوم و آخر، گفتی bitch!! اونم به این دلیل که من به همکارات گفتم bitch!! معامله ی خوب و پایاپاییه نه؟! اصلنم به این فکر نکن که من به کسای دیگه ای که ازشون عصبانی بودم و ندیدمشون و ادعا نمی کنم که دوسشون دارم و بارها هم گفتم ازشون متنفرم این حرف رو زدم و تو به اونی که ادعا می کنی دوسش داری و 4 ساله می...
-
فوری...
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 12:06
سلام! حال همهی ما خوب است ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور، که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنارِ زندگی میگذرم که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان! حال همه ی ما خوب است اما تو باور نکن... استاد...می دونم که حالت خوب می شه...می...
-
INSOMNIA
سهشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1389 18:00
خیلی خوش می گذره آدم با همکاراش بره مسافرت نه؟!! اونم همکارایی که چپ و راست بهش نخ می دن!!! نه نه! نیومدم غر بزنم یا یه پست طولانی بنویسم! فقط اومدم بگم امیدوارم بهت خوش بگذره!( تا خوشی رو توی چی بدونی ....) اما یه سوال خیلی ذهنم رو مشغول کرده! بپرسم؟ تویی که حساب این رو داری که ۲۷ ساعته نخوابیدی،( البته به شوق سفر با...
-
هویت
چهارشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1389 00:05
برگِ نخست، نامی که نمی شناسم اش با تاریخی که بوی خون می دهد و آتش بازی... هزارو سیصد و پنجاه و هشت... ورق می زنم:برگِ دوم، جایی که باید با نام تو پر می شد و حالا گمنام است... ورق می زنم:برگِ سوم، صف های انتظارِ رنگ و رو رفته: گوشت نان شیر نفت... ورق می زنم:برگِ چهارم، سند ریختن رای به خاکروبه ، به خاک... به قیمت خون،...
-
تورو باید مثِ ماه...رو قله ها نگاه کرد!
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 01:43
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 اَه...کاش من توی ایران زندگی نمی کردم!! اون وقت می تونستم تا آخر عمرم با تو بمونم... و می موندم ... مطمئنم که می موندم و تو هم اگه دوست داشتی، می تونستی بمونی !! بدون این که مجبور باشیم این همه هفت خوان رستم رو پشت سر بذاریم...بدون این که من...
-
متشکرم!!
یکشنبه 22 فروردینماه سال 1389 11:28
من نمی دونم بقیه ی خانم های محترم وقتی شما براشون کاری انجام می دین چه جوری ازتون تشکر می کنن! برام هم اصلن مهم نیست اونا چه کارایی می کنن چون با شناختی که من ازشون دارم،ممکنه هر کاری بکنن! ولی من تا الان روزی رو به یاد ندارم که تو حتا برای من یه کار کوچیک کرده باشی و من به نوبه ی خودم و با کارایی که بلدم، ازت تشکر...
-
یه روزِ خوب میاد، اینو می دونم...
شنبه 29 اسفندماه سال 1388 02:16
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA سیر هست سرکه هست سیب هست سمنو را خودش پخته سماق و سنجد و سبزه را هم دارم می بینم اما تو نیستی امسال یک سین کم است می بینی پسر؟ از امسال برای همیشه سفره ی مادرت "سهراب" ندارد. (شاعر ناشناس) آغازِ بهار و سال نو رو به همه تبریک می گم...نمی خوام دیگه چیزی از...
-
عیده و امسال، عیدی ندارم....
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1388 22:11
دیباچه خون نه هراسی نیست من هزاران بار تیرباران شده ام و هزاران بار دل زیبای مرا از دار آویخته اند و هزاران بار با شهیدان تمام تاریخ خون جوشان مرا به زمین ریخته اند سرگذشت دل من زندگی نامه انسان است که لبش دوخته اند زنده اش سوخته اند و به دارش زده اند آه ای بابک خرم دین تو لومومبا را می دیدی و لومومبا می دید مرگ خونین...
-
همه چی آرومه، من چه قدر خوشحالم!!
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 12:17
این همه بهونه برای همین بود؟!! برای رفتن؟!!!! خوب عزیز من، رفتن که بهونه نمی خواد! دوست نداشتن که بهونه نمی خواد!آدمی که زیر سرش بلند می شه دیگه بهونه نمی خواد! آدمی که دلش جای دیگه س دیگه بهونه نمی خواد! دله دیگه!! حرف که حالیش نمی شه! رفتن که این همه تهمت زدن و بهونه گیری نداره! می خواستی همه چیزو بندازی گردنِ من که...
-
پی نوشتِ آخر، برای فروغ...
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1388 01:30
امروز روز ولنتاین و روز عشق بود و مصادف بود با سالمرگ ِ فروغ ...فروغ فرخ زاد و همچنین به لطف و بزرگی دلِ مهربانِ پسرکم، تولدِ دوباره ی من... بنا داشتم همچون سالهای پیش در ظهیرالدوله و این بار به همراه شازده کوچولوی موطلایی مهربانم جشن عشق رو بر سر مزار فروغ بر پا کنم...اما به دلیل اتفاقات اخیر بیمِ آن دارم که هرگز...
-
خداحافظ...
شنبه 24 بهمنماه سال 1388 15:21
از اون جایی که این وبلاگ رو برای جوجو ساخته بودم، و دیگه جوجویی وجود نداره که براش بنویسم، این جا برای همیشه تعطیله... می دونین، الان وقتیه که بی گناهی رو به چوبه ی دار می برند.... به جرمی که خودشان هم نمی دانند چیست ... به جرمی که حتا برای متهم هیچ گاه تفیم اتهام نشد... چرا؟!!!!!!!!!!!!!!! باشه جوجو، مهم نیست...دیگه...
-
دریغ از عشق...
شنبه 24 بهمنماه سال 1388 00:48
پس تو این جارو می خونی؟!!!!! پس همیشه می خوندی؟!!! پس تمام درد و دل ها و غرها و دوستت دارم ها و دلتنگی ها و عاشقونه های منو خوندی!!! و میونِ همه ی اون عاشقونه ها، اون راز و نیازها ،اون دوستت دارم ها و اون دلتنگی هایی که همه رو به گریه انداخت ،فقط "عقده ی اودیپ" و "طرز نگهداری یخچال با ذغال" رو ازش...
-
جمعه ها...
جمعه 23 بهمنماه سال 1388 12:22
چه قدر دلم واسه اون کارگر شهرداری که کنارِاون رستوران مورد علاقه مون می نشست همیشه با اون لباس نارنجیش تنگ شده...می دونی چند هفته س که بهش هیچ پولی ندادیم؟ حالا اون بدون ما-بدون من و تو- چی کار می کنه؟ چه قدر دلم واسه اون خانمه که برامون غذا میاورد و غذاش مزه ی غذاهای خونگی رو می داد تنگ شده...همون رستوران ناهارهای...
-
تشییع جنازه....
پنجشنبه 22 بهمنماه سال 1388 20:20
خیلی جالبه!! ولی بیشتر از جالب بودن احمقانه س! توی این یک هفته ، تو که می دونستی تلفن من آیدی کالر نداره، می تونستی بهم زنگ بزنی...نه برای این که نازمو بکشی و پیش قدم بشی و منو به خانواده ت ترجیح بدی! بلکه فقط برای این که اگه دلت برام تنگ شده بود حتا یه ذره، باید این کارو می کردی قاعدتن! اما...نکردی! حتا یک بار هم...
-
من از این دنیا چی می خوام...
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1388 16:18
کاش منم مثل تو جوجو، می تونستم به چیزی یا کسی به غیر از تو فکر کنم! به دوستهام که الان او سر دنیان، به کارم که این قدر خر تو خر شده این موقع سال، به پدر مادرم که خیالشون از بابت دخترشون راحته که خوشبخته و داره زندگیشو می کنه و فقط نگران دیوونه بازی هام و کله م هستن که بوی قرمه سبزی می ده!، به دوران شیرین دبیرستان که...
-
این، حالِ منِ بی توست...
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1388 22:29
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 صبح که با صدای تو از خواب بیدار شدم ، رفتم جلوی آینه ی اتاقم... آره با صدای تو!! تعجب کردی؟!! آخه می دونی، اون متنی رو که زیر صداش یه موسیقی ملایم گذاشته بودی و با صدای آسمونیت دکلمه ش کرده بودی یادته؟همونی که قبل از این که پات توی اون سازمان باز بشه، قبل از این که...
-
من،تو و شازده کوچولو...
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1388 23:55
برای هزارمین بار، با خوندن شازده کوچولو، یاد تو افتادم...با همون موهای طلاییِ به رنگ گندمزار و همون لجاجت معصومانه و کودکانه و همون مهربانی و همون حس مسوولیت نسبت به گلت! به گلی که دیگه برات مهم نیست حباب شیشه ای روش هست که سرما نخوره یا نه، برّه خوردتش یا نه، گلبرگاش پر پر شده توی باد و توفان یا نه...امشب دوباره به...
-
کجای قصه بودی...؟
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1388 00:29
وقتی صورتت رو می بینم توی اون قاب شیشه ای که لبخند می زنی مثل همیشه و همه رو سوال پیچ می کنی ، وقتی می بینم لباسایی رو که اون روز از سر کار توی بارون رفتم با عشق برات خریدم و یا اونایی رو که اون روزبا هم رفتیم خریدیم پوشیدی،وقتی هنوز چشمات از پشت جدار شیشه ای تلویزیون برق می زنه،وقتی هنوزم چشمات همون قدر مهربونه و...