F*CKING LIFE IN A F*CKING WORLD!

جدی میگی؟!

ای وای نمی دونستم ! خوش به حالت که تو توی شهر زندگی می کنی و من بی نوا توی ده و یا شایدم پشت کوه! نمی دونستم که تو دچار زندگی ماشینی هستی و من دارم توی ده با هوای خوب و مناظر زیباش از زندگیم لذت می برم! ممنون که بهم یاد دادی زندگی ماشینی یعنی چی!

زندگی ماشینی یعنی وقتی که جشنواره فیلم فجر به راه نیست و دوستای فابریکت دوتاشون می رن اون ور آب که درس بخونن و یکیشون هم به فجیع ترین نحو ممکن کشته میشه( به وسیله ی همینایی که تو الان داری می ری  فیلمای جشنواره ی فجرشون رو تماشا می کنی!)  و لاس زدن با خانومای همکار ج...ای که اونا هم  دستشون به خون جوونای این مملکت آغشته س تموم می شه و آکواریوم ماهیات هم دیگه ارضات نمی کنن و حوصله ت از گل و گیاه بازی سر می ره و همکارات هم سر کارشون هستن و مهمون هم نداری و دوست دخترای دیگه ت هم دو درت کردن و به جای این که بیان  مجانی به تو ...می رن از همین راه پول در میارن ، یهو یادت بیفته که آخ ! چه خوبه که آدم یه دوست دختر توی این دنیا داره که هر وقت بخواد می تونه بره پیشش و هر وقت بخواد می تونه بهش زنگ بزنه و باهاش بره بیرون !

زندگی ماشینی یعنی این که یهو ساعت 1 شب دچار عذاب وجدان شدن که "ای وای! من از صبح تا حالا از آفتاب خبر ندارم "و این عذاب وجدان رو با یه تلفن کوتاه که" عزیزم محمد تو ماشینمه و باید بهت شب به خیر بگم" سرکوب کردن!

زندگی ماشینی یعنی تا وقتی که جشنواره ای نیست و تو سرت جایی گرم نیست یادت بره که زندگی ماشینیه و هر ساعت به دوستت زنگ بزنی ،ولی وقتی جشنواره به راهه یهو یادت بیاد که ای وای! این زندگی ماشینی هم چه دردسرایی داره! و ای وای ! این دوست دختر من هم  چه آدم بی فکریه و تو این زندگی ماشینیِ من چه گیری داده که توقع داره من بهش زنگ بزنم و یه کمی باهاش حرف بزنم!

زندگی ماشینی یعنی با 3 روز در هفته سر کار رفتن اونم به مدت1 ساعت و اعلام کردن که" من سر کار می رم و خسته می شم!"

زندگی ماشینی یعنی جو گیر شدن با داشتن ِیه برنامه ی سینمایی مزخرف که کارشناساش تا دیروز جلوی سینما سی دی می فروختن و حالا یهو شدن کارشناس ! و به بهانه ی همین برنامه ی سینمایی از صبح تا شب توی جشنواره ای تلپ شدن که تمام مردمی که عزادار خواهرا و برادراشون هستن تحریمش کردن!و  گفتن این که "این تفریح نیستُ کارمه!"

زندگی ماشینی یعنی فراموش کردن این حقیقت که خون برادرِ تو هم روی  دست برگزار کنندگان همین جشنواره خشکیده...

زندگی ماشینی یعنی "خود" رو بر دیگری-حالا هرکسی ک می خواد باشه- ترجیح دادن!

زندگی ماشینی یعنی یادمون بره که دوست دخترت و بقیه هم نا سلامتی شاغلن و فقط این تو نیستی که کار می کنی!! بقیه هم توی همین شهر و با موقعیتهای مشابه دارن کار می کنن، دانشگاه می رن، خیلی هاشون مثل من علاوه بر کارِ بیرون از خونه،خونه داری هم می کنن، ظرف می شورن، تی می کشن، غذا می پزن و به جای 3 روز در هفته و به مدت 1 ساعت، 5 یا 6 روز در هفته سر کار می رن! خیلی هاشون بچه داری  هم می کنن و خیلی گرفتاری های دیگه دارن...اما هر وقت که شوهر یا دوست پسرشون بخواد در دسترس هستن یا مجبورن در دسترس باشن و اعتراض هم نمی کنن!! درست مثل من!

زندگی ماشینی یعنی هر وقت حوصله ت از جای دیگه سر رفت تازه یادت بیاد که دوست دختری هم هست که تو یه گوشه ی این شهر خسته از کار روزانه و  اعصاب خوردیهای سر کار ، چشمش به تلفنه تا تو زنگ بزنی و بتونه باهات حرف بزنه...

زندگی ماشینی یعنی هر وقت شرایط بالا بر عکس بود واین تویی که احتیاج به هم صحبت داری، دوست دخترت باید از زندگیش بزنه تا به تو سرویس بده!

 

زندگی ماشینی یعنی یادت بره که بابا دوست دخترت هم آدمه! اونم منتظره که تو براش وقت بذاری و نه این که هر روز بیای و ببینیش! بلکه حداقل وقتی از صبح دنبال عشق و حالِ خودتی ، گاهی یه زنگی بهش بزنی و بپرسی آفتاب جان از صبح که من نبودم تو خوبی آیا؟! خسته ای آیا؟ دل تنگی آیا؟! تنهایی آیا؟! اصلن زنده ای آیا؟!

 

من نمی دونم این مزخرفات رو توی کدوم کتاب خوندی یا کی تو کله ت تا ته فرو کرده که در نمیاد! کی بهت گفته آدم نباید از دوستش توقع داشته باشه؟ اصلن مگه نمی دونی ما آدما دوستامونو بر حسب نیازمون تعیین می کنیم؟! مگه نمی دونی آدم باید از دوستش توقع داشته باشه؟! اون وقت دیگه چه فرقی وجود داره بین تو و پسر همسایه مون؟! چه فرقی هست بین من و اون خانمای محترمی که تو سینما بهشون متلک می پرونی و خسته نباشید می گی و لاس می زنی؟! اصلن چرا نمی ری با همونا که نه کارتو مسخره  می کنن و نه  تفریحاتت رو و نه اذیتت می کنن و نه ازت توقعی دارن؟ چرا نمی ری با همونا دوست بشی که تا کمر جلوت خم می شن و با لاس زدنای تو نیششون تا بنا گوششون باز می شه و نه غر می زنن به جونت و نه بحثی باهات می کنن و نه اعتراضی و در یک کلام از نظر من یه مشت گوسفند بیشتر نیستن و بع بع می کنن؟! فقط دوست داری لاس خشکه بزنی باهاشون؟ دوست داری یه متلک رو هوا بگی و ول کنیشون تو خماری و بری تا شب بعد؟ که له له بزنن برات؟! احتیاجی به این کار نیست عزیزم! اونایی که من دیدم به هیچ مردی "نه" نمی کن! به تو هم همین طور! این قدر نمی خواد زحمت زدنِ مخشون رو بکشی!

من توی دوستی توقع دارم.دوستام هم از من توقع دارن! خیلی خوب اگه نمی تونی از پس توقعات و نیاز های من بر بیای،زیاد وقت خودتو تلف نکن! چون نیازهای من نه عوض می شن و نه تموم می شن و نه به 1 بار در ماه کاهش پیدا می کنن!

آهان! داشت یادم می رفت!زندگی ماشینی یعنی با یه اس ام اس صبح به خیر و شب به خیر سر و ته یه دوستی رو هم آوردن و اگه هم طرف یه اعتراض کوچولو بکنه که بابا! پس نیازهای من چی میشن،و چرا همکارات باید بیشتر از تو خبر داشته باشن و بیشتر باهات حرف بزنن تا من"،تهمت و افترا زدن که  "تو از زندگیت ناراضی هستی کلن و غرشو سر من می زنی!!"

آره عزیزم! اصلن من از زندگیم ناراضیم! می خوای راضی بشم؟ پس با زبون خوش از زندگیِ کوفتی من برو بیرون و تو به زندگی ماشینیت برس و بذار من هم سعی کنم که از زندگیم راضی باشم!

و در آخر ،اس ام های زیبای شما در جواب اعتراضات من رو که منجر به نوشتن این پست شد ، ضمیمه می کنم تا خوانندگان خودشون قضاوت کنن!


1-" حرفاتو می زنی و قطع می کنی؟ این جوری به دموکراسی اعتقاد داری؟!!من در حد خودم و بضاعت خودم توی دوستیم می تونم بذارم!وقتی بتونم زنگ می زنم و دنبالت میام و پیشت می مونم وقتی هم که نتونم معلومه که باید صبر کنم تا شرایطش اتفاق بیفته!من هر کاری می کنم برای تو می کنم و منتی هم ندارم!من در حد وظیفه و دوستیم و رفاقتم سعیمو می کنم، حالا اگه تورو راضی نمی کنه، من شرمنده ی شمام!

(دلم برای خودم سوخت! دلمو به کسی خوش کردم که بضاعتش در دوستی و رفاقت  از " عزیزم شب به خیر" و" عزیزم برنامه مو دیدی؟ چه طور بود؟" فراتر نمی ره! تازه می گه منت هم نمی ذارم! فکر کن که بخوای واسه این دوکلمه اس ام اس هم منت بذاری! راستی واقعن منت نمی ذاری؟!)

 

2-"ما داریم یه زندگی شهری و ماشینی رو تجربه می کنیم،مسلمه که یه فرد شاغل بیشتر از اینکه پیش ِدوست دخترش، دوست پسرش، مادرش و پدرش باشه، تو محلِ کارش باشه.اگه زندگی شهر نشینی رو قبول کردیم اینم باید بپذیریم! در ضمن من کارمو دوست دارم اگه تو به من اعتماد نداری بحثش جداست! آفتاب زندگی همینیه که داریم! این که من هر روز تورو ببینم و روزی 5 بار بهت زنگ بزنم، یه شرایط استثناست! اینه زندگی شهری و ماشینی!"

( نمی دونم چرا این شرایط استثنا همیشه وقتایی که تو حوصله ت سر می ره و کس دیگه ای هم نیست و برنامه ی دیگه ای هم نداری به وفور رخ می ده!)


عزیزم زندگی ماشینی توی جشنواره ی فیلم با اون همه همکار و خانمهای ترشیده ی در کف شوهر،  که به اندازه ی گوسفند هم نمی فهمن ولی تو فکر می کنی باهوش ترین و با استعداد ترین و پاک ترین آدمای روی زمینن،خوش بگذره!

هنوز نفهمیدم چرا یکی از همونا رو برای دوستی یا هر کوفت دیگه ای که می شه به رابطه مون گفت، انتخاب نمی کنی؟!!!!

واقعن چرا؟!

 

 

نظرات 39 + ارسال نظر
همسایه یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:52 ب.ظ http://minoom.blogsky.com

سلام
زندگی ماشینی نیست ما توهم پست مدرنیسم گرفتیم ما پیشرفت نکردیم فقط مشکلات کشور های پیشرفته رو برای خودمون دست و پا کردیم
اما
این نیز بگذرد.
محمد و مینو

علی محمد محمدی یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:54 ب.ظ http://ermes3.blogsky.com

از تو وبلاگهای به روز شده اومدم اینجا اسم قشنگ وبلاگت هم باعث شد بیام و البته خوشحال از این بابت!
مطالب سبزت را خواندم به امید پیروزی آزادی!

درود و بدرود !

..:: ی ک ت ا ::.. یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:29 ب.ظ http://WWW.1TAAA.BLOGFA.COM

نمیــدونم چی بگــم خب ...

مواظب خودت باش دختــر جون ، انقـــد حرص نخـــور ... یعنـــی کلا با هر خط نوشتت حس کردم که با چه حرصـــی نوشتیشون ... شایدم حرص نمیخوردیو حس من خراب شده هاا ؟؟

رویا یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:52 ب.ظ

نه نگو افتاب نگو با داغ برادر میره جشنواره
وای نمیدونم چی بگم حنتما دلایلی داره برای خودش
شایدم به این نوع رفتارها اعتقادی نداره اما دلش خونه
اما در کل همه اینا پیش میاد
میدونی که دلیل اصلی به هم زدن من وقت نداشتن اون بود
پس ندار از هم دور بشین
نذار قبل از اینکه تصمیم بگیرین با هم نباشین روحتون از هم جدا بشه

شادی دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:22 ق.ظ http://www.royayekaqazi.blogfa.com

عزیز ِ دلم..
این نیز بگذرد..

هما دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 ق.ظ

آفتاب عزیزم تو با این عشق قشنگت لیاقتت خیلی بیشتر از این حرفاست. لیاقتت یه عاااالمه عشقه. نمیدونم چرا باید اون قدر عشقتو ندونه؟؟؟ نکنه عشق زیادت اونو پررو کرده؟؟ اینکه هروقت بخواد تو همیشه در دسترسی هر وقت هم که اون نباشه درسته اولش دلگیر میشی اما زودی یادت میره و دوباره همون عشق آتشین! اون متاسفانه انگار مطمئنه که تحت هر شرایطی تو هستی، تحت هر شرایطی عاشقشی و ...

راستی خیلی دلم برای نوشته‌های اوریجینالت!!! تنگ شده بود. بووووس :***

مرسی هما جونم از لطفی که همیشه نسبت به من داری.آره راس می گی من تنها کاری که می کنم اینه که تلفن رو تا یه مدت طولانی تحریم می کنم! اما اون از رو نمی ره! این قدر زنگ می زنه تا بره رو مخم و مجبور بشم جواب بدم! اصلنم به روی خودش نمیاره که من بهش بی توجهی می کنم! می گه تو همه جوره برای من عزیزی! خوب تو با یه آدمی به این پررویی چی کار می تونی بکنی؟!
عزیزم مواظب خودت باش.بوووس

هما دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:44 ق.ظ

راستی آفتاب جونم میشه در گوشی به من بگی این آقای جوجو کیه؟؟؟ (;
این کامنت خصوصیه هاااا :)))

نازی دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:17 ق.ظ http://asali-n.blogfa.com/

آفتاب این پستت خیلی قشنگ بود!!!1 بار که حالت خوب بود بخونش حتما.

افسون دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:39 ق.ظ

آخ جون بالاخره افتاب اومد
هرچند ناراحت اومد ولی می ارزه. می دونی چند وقته نبودی؟خوب منم ادمم دلم تنگ میشه
اینم برای آقای جوجو:
اخه عزیز من توی این شرایط که حتی بی سوادترین ادما هم جشنواره رو تحریم کردن شما چه جشنواره رفتنی داری؟ها؟چرا اینقد این خانوم خوشگله رو اذیت میکنی؟حیف نیست؟تازه کی گفته توی عصر ماشین همه چی باید جای عشق و علاقه رو بگیره؟خداییش یه خورده بی انصافی.

آوا دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:58 ق.ظ

دلم برات تنگیده بود خانومی....نمیدونم بهت چی بگم.آخه چرا اینقد خودتو با این موضوع اذیت میکنی.این چند وقته خیلی بهت فشارهای جورواجور اومده.احتیاج به آرامش داری تا روحت آسایش پیدا کنه.ببین میتونی یه دو-سه روز بری سفر و فقط سعی کنی استراحت و تفریح و آرامش داشته باشی و کمی به اوضاع از بیرون نگاه کنی؟چرا خودتو اینقدر به جوجو وابسته نشون میدی که احساس کنه چه باشه چه نباشه تو هستی براش؟و در دسترس...یه مدت باهاش تماس نگیر و تو هم مشابه خودش عمل کن ببین چه عکس العملی نشون میده؟
آخه دختر من به تو چی بگم اینقد خودتو شکنجه میدی؟تو الان باید پر از خوشحالی و آزادی دخترانه باشی نه گرفتار افکار زنانه.برو از این دوران مجردی لذت ببر.دیگه جبران نمیشه ها.بعد که ازدواج کردی وقت واسه این دردسرها داری.اونم فراوون و ناخواسته.من اگه جای تو بودم میرفتم سفر.کلاسهای جورواجور٬وقتم رو حسابی پر میکردم و حسابی به خودم میرسیدم که کسی جرات نکنه فکر کنه میتونه به عنوان یه زاپاس اوقات تنهایی ازم استفاده کنه.تقصیر خودته آفتاب خانوم.کفری میشم از...والا.نمیزاری که...

آوا دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:02 ق.ظ

میگم نمیشه ادرس وبلاگشو به من بدی؟فقط میخوام بیشتر باهاش آشنا بشم.البته اگه ایرادی نداره ها...فکر کنم نباید اینو میخواستم.ولی چون یه بار تو نوشته هات گفته بودی آدرسش اینجا بوده یه کم کنجکاو شدم.اگه نخواستی بگی هم درک میکنم و ناراحت نمیشم.نگران نه گفتن به من نباش.
ببخش اون بالا یه کم تند رفتم.

تینا دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:13 ق.ظ

آفتاب ... دلم میخواد شونه هاتو بگیرم و محکم تکونت بدم و بگم آروم باش.... آفتاب آروم باش.... هیچ می دونی از لای سطر سطر نوشته هات این روزها اضطراب و ناآرومی می باره... عزیز دلم.... اینقدر خودت رو اذیت نکن....

ایکاروس دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:14 ق.ظ http://sorooshgroup.blogfa.com/

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
می بینم که خیلی عصبانی هستی.راستش انقدر کامل همه چی رو نوشتی که حرفی برای گفتن باقی نمی مونه

اورانوس دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:39 ق.ظ

سلام آفتاب جونم
به نظر من ماشینی شدن زندگی نباید دلمونو یخی کنه اما متاسفانه خیلی ها عوض شدن دوست داشتن صمیمیت مهربونی خوب بودن و خیلی صفت های خوب دیگه از بین رفته و بعید می دونم به این زودی برگرده
مواظب خودت باش گلم
کمتر خودتو اذیت کن نازنینم

پاییز دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:31 ب.ظ http://www.roodkhaneyevolga.blogfa.com/

سلام عزیزم.
بمیرم که اینقدر حرص می خوری
میدونی چرا با اونا نمیره؟ چون خودشم میدونه در حد تو نیستن. میدونه بهتر از تو پیدا نمیکنه. می دونه تنها پشتیبان واقعیش خودتی. برای همین دیوونه که نیست ولت کنه. بذار خودش قدرتو بفهمه. می دونی؟ هرچی میگردم دلیلی برای لاس زدناش پیدا نمی کنم. من همیشه میترسم، یعنی این ریسکو نمی کنم که به کسی بگم مدتی کم محلی کن. چون میترسم تو کیس های مختلف جواب نده. خودت عاقل تر از اونی هستی که بهترین راهو برای اینکه فرق خودت با بقیه رو بکنی تو چشش پیدا می کنی!!
به اون دخترا هم فکر نکن اصلا که به هیچ وجه در حد تو نیستن!

دررودی دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:07 ب.ظ http://darroudi.blogsky.com

هزار و دو راه نرفته [گل]

از اشنایی با شما خوشحالم وبلاگ خوبی داری

منتظرتم...

عسل (سمفونی حماقت) دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:12 ب.ظ http:// www.gillasseabi.blogfa.com

. . . .

گلکسی دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:37 ب.ظ

سلام افتاب عزیز
خوبی
چقدر بود اینجوری ننوشتی بودیا
دلم تنگ شده بود واسه این مدل نوشتن هات
زندگی ماشینی...چقدر من تو این پستت شبیه اقای جوجو بودم !
ولی حق با توثه...به نظرم این اختلاف ها بین هر ۲ جنس مخالفی هست و هیچ وقت هم همدیگه رو درک نمیکنن...

هما سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:06 ق.ظ

عزیزم فک کنم که باید روشتو عوض کنی!! یه کاری بکنی که جوجو بفهمه تو هم دلگیر میشی ناراحت میشی قهر میکنی و در نهایت نهایتش ممکنه اونو بذازیو بری. اون باید بفهمه هر چقدرم بخاطر موقعیت شغلیش خواهان داشته باشه اما از دست دادن تو یه فاجعه است براش و.... اگه براش فاجعه نیس خیلییی بهتره که راهت ازش جدا بشه!!!

راستی نمیخوای در گوشم بگی؟؟؟ :))))))))

آوا سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:23 ق.ظ

وای آفتاب یه عالمه حرف زدم واست نمیدونم پاک شد یا رسید بهت.آخه تا ارسال زدم انگار نت قطع شد.اگه رسیده خبرم کن. میبوسمت عزیز دلم.

رویا سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:24 ق.ظ http://roie.blogsky.com/

وقتی اینجوری فکر میکنه که با تحریم به جایی نمیرسیم خب معلومه فقط مایوسه وگرنه نیت بدی نداره و نباید ازش به دل بگیری
اما نمیدونه بعد از ۲۵ خرداد انقدر توی لوس انجلس تظاهرات بر علیه نوکیا دادیم که شهردار اینجا قراردادش رو با نوکیا قطع کرد و مردم توی ایران گوشی نوکیا نخریدن و افت شدید کرد و میدونی امسال چی شد؟ دیگه به ایران وسایل نفروخت
این کارو اگر با اجناس چینی میکردن دیگه چین وسایل سانسور و سرکوب نمیفروخت به ایران
اری به اتحاد جهان میتوان گرفت
فکر میکنی اگر ما اقلیتهای دینی این فکرو میکردیم چی به روز جامعه امون میومد
اما افتاب نذار دور بشین
بدترین حادثه توی رابطه همینه
حرف زدن بهتر از دوریه
وقتی دور بشین حتی اگر دوباره تلاش کنین میبینین یه تکه هایی از ژازل رابطه اتون گم شده
گاهی برای همیشه

رویا سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:26 ق.ظ

برای اقای جوجو:
اگر افتابومیخوای باهاش حرف بزن و بذار حرف بزنه
ادما مختلفن اما نباید اختلاف داشته باشن
مختلف بودن قاتل رابطه نیست اما اختلاف داشتن چرا
با هم حرف بزنین و اختلافاتونو حل کنین و مختلف بودنیتون رو قبول کنین
وگرنه با لجبازی و نادیده گرفتن مشکلات فقط به یه جا میرسین
هم رو گم میکنین

راحیل سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:01 ب.ظ http://www.mahe-talkh.blogfa.com

سلام آفتابم
حالت خوبه؟
حالا چرا انقدر عصبانی؟
عزیزم دلم برات تنگ شده
شماره تم ندارم که اس ام اس بدم یا زنگ بزنم
مواظب خودت باش خانومم
می بوسمت

سیگار برگ سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:13 ب.ظ

سلام افتاب عزیزم
چطوری؟!
ما که سر از عشق شما دوتا در نیاوردیم
مثه دوتا مرغ عشق قورباغه ای می مونین
این فوش نبودا

یک زن سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:41 ب.ظ

باور کن که خسته ام...

بیا به جانب آسمان برویم و کمی باد جمع کنیم,

زندگی که از ابتدا به این نموری نبود!

خوشی های ساده ی فراوانی داشت,

چقدر مهربانی کنارمان پرپر می زد وُ

آینه نبود تا تبسم خویش را تماشا کنیم...

فری چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:27 ق.ظ http://feryjey.blogfa.com

هنوز نخوندم
ولی معلومه خیلی عصبانی هستی

جودی آبوت چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:06 ب.ظ http://www.sudi-s.blogsky.com

عزیـــــــــــــــــــــــــزم خوشحالم برگشتی حتی اگه با یه دنیا غر غر باشه

چپ دست چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:47 ب.ظ

روح جوجو پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:38 ق.ظ

خوب شاید تو همه ی این جمع من باشم که با جوجو دم خور بودم و میششناسمش!
خوب تو اون چند باری که باهاش بودم به یه سری نتایجی رسیدم!
جوجو یه ادمیه که خیلی ادعا داره1 کلن تو هر چیزی ولی بدتر از هر چیزی توی مدرن بودن و اروپایی زندگی کردن ولی خوب یادش رفته ایران و ایرانی نمی تونه خشک و بی روح باشه! حالا چجوری خودش تونسته شاید نسلش به یاران بر نگرده!

جوجو یه ادمه از خود متشرکیه که فک می کنه که الان 1 ساعت تو استودیو هست اونجای غول رو شکونده!اما یادش رفته که من بهش چی گفتم اون روزی که دیدمش! بهش گفتم من با این سنم 7 روز هفته کار میکنم روزی 15-18 ساعت! دانشگاه میرم! خانواده داری میکنم! حواسم به دوست دخترم هست ر وقت که اون بخواد! حالا این آقاا با هفت ای کلن 8 ساعت کار مفید نمی دونم چجوری دار می گزرونه که وقتشون پره! حالا گاهی ادم حتی خودشم یادش میره چه برسه بقیه اما نه همیشه!

خوب اون یمره جنواره چون واقعن اینا رو دوست داره! حالا تو چجوری نفهمیدی نمی دونم اون از این رئیس جمهور سابق خوشش میاد! و دوستش داره! بارزترین نشونسم ظاهره جوجو هست! یکمک نگاش کن! می فهمی!

می دونی تقصیرت چیه؟ اینه که پرروش کردی همش بهش گفتی خوشگلو جذابه! در صورتی که واقعن اینجوری نیست و از نظر تو اینجوره! اما خودش اصلن خوشگل و جذاب در اون حدا نیست! تو با علاقت پر روش کردی!

امیدوارم از روح جوجو چیزی به دل نگیری!

من نمی دونم شما کی رو با جوجو اشتباه گرفتین آقای روح!! جوجو هرچی که باشه متاسفاتنه یا خوشبختانه به شدت اخلاق مردای ایرونی رو داره و به شدت هم سنتیه! اصلن آبش با اروژایی ها توی یه جوب نمیره! و خوب من گفتم که اون هفته ای ۳ روز برنامه داره ولی خودت بهتر می دونی که واسه همون برنامه باید ۱ هفته تحقیق کنه و دنبال اطلاعات بگرده چون گاهی برنامه (یعنی یکی از برنامه هاش) علمیه و گاهی در مورد چیزایی که ما در موردش هیچی نمی دوینم مثل فناوری نانو و نجوم و طب سوزنی و از این حرفا...نمی شه که یه آدم در مورد همه ی اینا اطلاعات داشته باشه! پس قبلش باید بره کلی تحقیق کنه و بتونه ازشون سر دربیاره تا بتونه سوال درست از کارشناس بپرسه...حالا من نمی خوام ازش دفاع کنم چون هر ه قدرم کار داشته باشه اصلن هفته ای ۷ روز و هر روز ۲۰ ساعت بازم باید اون ۴ ساعت باقی مونده رو به من اختصاص بده نه به چیز یا کس دیگه ای!
بعدشم هیشکی اونو مثل من نمیشناسه! اون از این مرتیکه رییس جمهور سابق متنفره! حالش به هم می خوره از همه شون ولی مثل من نیست که این نفرت رو بروز بگه چون عقیده داره راهش این نیست! حالا راهش چیه من نمی دونم ولی خوب اون عقیده به این نوع مبارزه نداره...اگه اونو دوست داشت من یه روز هم باهاش نمی موندم!
قرار نشد حالا که من ازش شاکیم هر صفت بیربط و زشتی رو بهش نسبت بدی ها! حواست به خودت باشه!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:07 ق.ظ

سلام آفتاب خانم گل
خوبی؟

وای!!چقدر توهین و حرف ..میزنی!!!!

آروووم باش دختر!!!اینقدر حرص نخوووور

مونس پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:08 ق.ظ

سلام آفتاب خانم گل
خوبی؟

وای!!چقدر توهین و حرف ..میزنی!!!!

آروووم باش دختر!!!اینقدر حرص نخوووور

من توهههههیییین کردم؟ به کی؟ کجا ؟کی؟
مونس؟!! تو خوبی عزیزم؟

مهاجر پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:33 ب.ظ

سلام آفتاب عزیز
چقدر این حرفایی که زدی برام آشناست. از این همه شباهت متعجبم

یک زن پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:46 ب.ظ

آدرسش رو ندارم یعنی داشتم ها اما تو این اسباب کشی ها گم شد شرمنده

رامونا پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:27 ب.ظ http://ramona-forever.persianblog.ir

آفتاب عزیزم نمی دونی چقدر ناراحت می شم وقتی می یام اینجا و می بیم داری اذیت می شی و جوجو باز ناراحتت کرده ...
می دونم ... نمی شه هیچ کارش کرد ... دعا می کنم یهو همه چی خوب شه ...

ممنونم مهربونم...من وقتی می دونم یکی هست که برام دعا می کنه حالم بهتر می شه...
عزیزم چرا همه ی نظراتت غیر فعاله خوب؟!:-((

aT پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:17 ب.ظ http://atlac.blogfa.com

چقدر شاکی ای؟ولش کن اون عقاید خودش رو داره... جشنواره رفتن یا هر چیزی در این ارتباط....
.
خیلی بده که فقط وقتی بهت احتیاج داره هست نه اون موقع که تو بهش احتیاج داری. باید زودتر حلش کنی با بی محلی هم درست نمیشه ، باید باهاش حرف بزنی حررررف اونم نه SMS ی !! انقدر بگو تا بفهمه باید همیشه باشه اونم دقیقا وقتایی که تو میخوای...
ببین مردا با بی محلی متوجه هیچ چیز نمیشن به خدا

مهران جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:43 ق.ظ

سلام آفتاب عزیز.
تن دادم به تخدیر.
و مطمئنا خودکشی نمیکنم.اگه قرار بود اتفاق بیفته بهش فکر نمی کردم.انجامش میدادم.
امیدوارم خوشبخت بشی.

روح جوجو جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:27 ب.ظ

م یدونی چرا با اون لحن حرف زدم؟
هنوز منو نشناختی که چقدر بدجنسما
با اون لحن حرفیدم که ببین هنوز چقدر دوستش داری و به اون نتیجه ای که می خواستم رسدیم و دیدم که هنوز خیلی خری مثل خودم

آدما تا وقتی نسبت به طرفشون حساس باشن و حواب بدن به اتهاماتی که به اون زده میشه یعنی هنوز تو دل همن و هر دوشون همو می خوان!






راستی قرار بود بدت نیاد ولی انگاری بدت اومده!

شاید جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:20 ب.ظ

خیلی سخت میگیرین زندگی
شاید هنوزم خیلی دوستت داره
آخرین باری که بهش گفتی دوستش داری کی بود؟
آخرین باری که اون گفت دوستت داره کی بود؟
.
.
.
سخت نگیر دختر با احساس...
اگه دوستش داری هنوز بهش بگو

این جمله رو همیشه اون بهم می گفت!
نه ...سخت نمی گیرم...ولی بی رگ و سیب زمینی هم نیستم...همونی که شماها اسمشو می ذارین غیرت...
آخرین باری که اون گفت رو یادم نمیاد...آخرین باری که خودم گفتم هم شاید ۱ماه یا بیشتر ازش گذشته!
وقتی همهی وقتشو تو جشنواره فیلم یا با همکاراش یا سر کار می گذرونه و یا با دعوا کردن با منُ دیگه کی به هم بگیم که همو دوست داریم؟!
اصلن واقعن مگه همو دوست داریم؟
اگه داشتُ اون حرفا رو بهم نمی زد....

روح جوجو شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:21 ق.ظ

کلی زرت و پرت کردم دریغ از یه خورده جواب
کلی امید داشتم بعد از احضار روح قبلی که واست کردم 4 کلوم بحرفی زرپی فقط تایید کردی؟

پس یعنی با روح جون قهری دیجه؟ آره جیجری؟

آقای ذوح خوب چی باید می گفتم؟! به خدا اعصاب ندارم نمی دونی که چی شده....:-((
اگه بهتر شدم یا حوصله داشتم می نویسم...
دیگه تموم شد! جوجو رفت! تو هم کم کم باید بری!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد