روزِ میلادِ تو...

نه...
دیگر بهانه ای ندارم...

تنها بهانه ام

برای زندگی،

حضورِ هنوزِ توست

در تپش های مدامِ قلبم..

که به من یاد آوری می کند

 هنوز تو در کنارِ منی

پس

هنوز زنده ام ...



امروز بعد از مدت ها، و به یمن زیباترین روز دنیا، وبلاگم رو باز کردم ...

حتا نیومده بودم که نظراتم رو تایید کنم..

دیگه هیچ چیز، مطلقن هیچ چیز نمی تونه توی دنیا خوشحالم کنه.

حتا روز تولدم، نیومدم این جا که چیزی بنویسم...

اون روز که تو این همه باعث شدی بهم خوش بگذره هم منو فقط برای مدتی کوتاه دل خوش و شاد کرد...

به این زندگی، که آینده ای رو براش متصور نیستم، علاقه ای ندارم ...

تنها چیزی که هنوز نگهم داشته،

تویی پسرِ مهربونِ موطلاییِ دوست داشتنی ام.

و اگه امروز اومدم این جا ، فقط واسه اینه که بهت بگم

هنوز دوستت دارم و

تولدت مبارک....

دلم می خواست همه ی تولدهای دنیا، در کنارت بودم و همه ی تولدهام، تو در کنارم می بودی..

تا آخرِ دنیا..

ولی خب...چی کار می شه کرد وقتی تو نمی خوای...

پس

همین لحظه و همین حالا،

ازالان تا تهِ دنیا،

زیباترین عشقِ دنیا،

تولدت مبارک.


دوستانی که سوال داشتن، در کامنت های پست قبل جوابشون رو دادم.ممنون از توجه همه تون.دوستتون دارم.