من از این دنیا چی می خوام...

کاش منم مثل تو جوجو، می تونستم به چیزی یا کسی به غیر از تو فکر کنم!

به دوستهام که الان او سر دنیان، به کارم که این قدر خر تو خر شده این موقع سال، به پدر مادرم که خیالشون از بابت دخترشون راحته که خوشبخته و داره زندگیشو می کنه و فقط نگران دیوونه بازی هام و کله م هستن که بوی قرمه سبزی می ده!، به دوران شیرین دبیرستان که به زور می بردنمون راه.پی.ما.یی و ما هر کاری می کردیم که از زیرش در بریم!! به دوستم که متولد امریکا بود و ما به مدیرمون می گفتیم که ما نمیایم راه.پی.ما.یی و اگه بیایم شعر مرگ بر امریکا نمی دیم چون دوستمون به خاطر وطنش ناراحت می شه! به این که اگه هم می رفتیم به عشق شیطونی های توی راه بود که می رفتیم!...به امسال که همه حاضرن هر کاری-هر کاری- بکنن که من و یاران دبستانی و راهنمایی و دبیرستانیم نریم راه.پی.ما.یی!! و ما حاضریم هر چی داریم بدیم، حتا جونمون رو ،که بریم!!

کاش منم می تونستم به عصرایی فکر کنم که با بهترین دوستم مامان اینا رو می پیچوندیم تا بریم توی خیابون معروف و شلوغ شهرمون که اون موقعا کوچیک بود یه دوری بزنیم!...

اما حیف جوجو...

حیف که تو شدی تموم فکر و ذکر و زندگی و کار و دوست و رفیق و پدر و مادر و همراه و عشق و جون و عمرِ من...

و من به جز تو و خاطره ی تو، در تمام لحظه هام، چیز دیگه ای برای خودم باقی نذاشتم که بهش فکر کنم...

چرا من به همه اون آدمایی که هستن و نیستن و تو دوستشون داری، حسودیم می شه؟!

دوستت دارم عشق قشنگم...از هر چیزی و هر کسی توی دنیا بیشتر...