تشییع جنازه....

خیلی جالبه!! ولی بیشتر از جالب بودن احمقانه س!

توی این یک هفته ، تو که می دونستی تلفن من آیدی کالر نداره، می تونستی بهم زنگ بزنی...نه برای این که نازمو بکشی و پیش قدم بشی و منو به خانواده ت ترجیح بدی! بلکه فقط برای این که اگه دلت برام تنگ شده بود حتا یه ذره، باید این کارو می کردی قاعدتن!

اما...نکردی!

حتا یک بار هم مزاحم تلفنی نداشتم توی این مدت!

ولی امشب....

یکی زنگ زد و قطع کرد! من صدای تلفنِ تو و صدای تقّی که اولش همیشه میاد رو می شناسم! خودت بودی!

چیه؟ زنگ زدی امروز ببینی زنده ام یا نه؟ آره عزیزم متاسفانه با وجود حضور در خط مقدم جبهه، بازم همچنان زنده م و به این زندگی نباتیم دارم ادامه می دم...

تو که برای شنیدن صدای من توی این 1 هفته ی جهنمی هیچ تلاشی نکردی، الان زنگ زدی ببینی زنده م یانه و اسم اینو می ذاری دوست داشتن؟فکر می کنی با این کارت باید خوشحال می شدم؟!! خیلی خودخواهی ...که حاضری من زنده باشم ولی عذاب بکشم از نداشتنت...تو فقط می خوای من زنده باشم؟ که چی؟ برای کی؟ برای چی؟

زنگ زده بودی که اگه زنده نباشم توی مراسم تشییع جنازه م شرکت کنی؟ با لباس مشکی  که اون قدر بهت میاد و از همیشه خوشگل تر می شی و خواستنی تر،و عینک آفتابی ؟ که دل دخترای اون جارو هم ببری؟!!

ممنون عزیزم از این همه توجه...من نیازی به این ندارم که مراسم تشییع جنازه ام شلوغ باشه حتمن.همون چندتا دوست و آشنایی که میان برام کافین...من تورو برای زندگیم و قسمت کردن شادیهام باهات می خواستم...نه برای سر ِقبرم...

هر چند این راهی که تو پیش گرفتی، زیاد با خواسته ت فاصله ی چندانی نداره...فکر می کنی من چند روز دیگه می تونم این طوری زندگی نباتی داشته باشم جوجو؟!

واااای پسرک خودخواهِ دوست داشتنی...کاش می تونستم فراموشت کنم...کاش امروز مرده بودم تا برای من یه پست می ذاشتی توی وبلاگت و پشیمون می شدی که چرا تا زنده بودم نذاشتی از با هم بودن لذت ببریم...

کاش ....

مرده بودم...

کاش می مردم....

کاش....

تو بر می گشتی....