خداحافظ...

از اون جایی که این وبلاگ رو برای جوجو ساخته بودم، و دیگه جوجویی وجود نداره که براش بنویسم، این جا برای همیشه تعطیله...

می دونین، الان وقتیه که بی گناهی رو به چوبه ی دار می برند....

به جرمی که خودشان هم نمی دانند چیست ...

به جرمی که حتا برای متهم هیچ گاه تفیم اتهام نشد...

چرا؟!!!!!!!!!!!!!!!

باشه جوجو، مهم نیست...دیگه هیچی مهم نیست...حق داری که فکر کنی من چاکر و ذاکر شما هستم! چون هیچ کس توی دنیا این جوری ازت تعریف و تمجید نکرد که من کردم...هیچ کس اون قدر دوستت نداشت که من داشتم...

باشه نازنین،برو...

هیچ دفاعی ندارم که از خودم بکنم...

هیچ دفاعی نمی کنم...

تو که بی گناه آدمو به مسلخ می بری، به کسی هم فرصت دفاع نمی دی...

دیشب هم نوشته بودم دیگه هیچ وقت از خودم دفاعی نمی کنم...یادته؟

من برای همیشه می رم ...تا اسرار زندگیت برای خودت بمونه و دیگه چاکر و ذاکری نداشته باشی که بهش صفت "حلاج" بدی...

من چیزی رو نفروختم...جز زندگی و روح و هستیمو....

و آری...به قیمت حسرت و آه فروختم...

زیرا که از تو و مهربانی ها و قلب بزرگت، سهم من فقط آهی بود و حسرتی...

زیرا که گوییا تازگی ها تو، قلبت را با کسان دیگری تقسیم کرده ای

مگر منِ کوچک، چه قدر جا می گرفتم در قلب بزرگ ِ تو؟

گوشه ای را بیشتر اِشغال کرده بودم که آن را هم از من دریغ کردی؟

باشه نازنین...برو....

متاسفم از این که نا خواسته باعث شدم در این 4 سال، "کلاهِ گشادی "سرت بره...

متاسفم نازنینِ فراموشکار...چه قدر زود همه ی عاشقی ها و خاطراتمون یادت رفت...

چه قدر زود همه چیز-مطلقن همه چیز- رو فراموش کردی...

نه ...باور نمی کنم! باورم نمی شه ..تو که این قدر فراموشکار نبودی!

متاسفم که تو سر سپرده می خواستی و من دل و سر و روح و تن را بی چشمداشت و فقط به انتظار نیم نگاهی برای دل خوش کنکم، به تو سپرده بودم...


خداحافظ ای شعر شبهای روشن

خداحافظ ای قصه ی عاشقانه

خداحافظ ای آبی روشن عشق

خداحافظ ای عطر شعر شبانه

خداحافظ ای همنشین همیشه

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته

تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تورا می سپارم به دلهای خسته

تورا می سپارم به مینای مهتاب

تورا می سپارم به دامان دریا

اگر شب نشینم اگر شب شکسته

تورا می سپارم به رویای فردا...


خداحافظ شازده کوچولوی مو طلایی...

ولنتاینت پیشاپیش مبارک...

روز عشق، بر تو مبارک...