همه چی آرومه، من چه قدر خوشحالم!!

این همه بهونه برای همین بود؟!!

برای رفتن؟!!!!

خوب عزیز من، رفتن که بهونه نمی خواد! دوست نداشتن که بهونه نمی خواد!آدمی که زیر سرش بلند می شه دیگه بهونه نمی خواد! آدمی که دلش جای دیگه س دیگه بهونه نمی خواد! دله دیگه!! حرف که حالیش نمی شه!

رفتن که این همه تهمت زدن و بهونه گیری نداره! می خواستی همه چیزو بندازی گردنِ من که وجدانت آسوده باشه؟!!که بعدن به خودتو همه بگی "اون لیاقت ِ منو نداشت و منو اذیت می کرد و غر می زد و گیر می داد؟!!"

باشه عزیزم! همه ی تقصیرای عالم گردنِ من!

تو تویِ این رابطه فقط سوختی و ساختی! تو مظلوم و معصوم بودی و هستی!


ای کاش همون روزی که دعوامون شد و 10 روز اون دقایقِ جهنمی رو تحمل کردم، دیگه آشتی نمی کردیم...کاش همون موقع تصمیممو گرفته بودم...این جوری الان 20 روز گذشته بود حداقل و باورش برام راحت تر بود!

الان دوباره باید همه رو از اول شروع کنم...همه ی اون روزا و دقایق جهنمی!

ولی اشکالی نداره...

اس ام اس دادی و پیشنهاد دادی با حرفای دیشب من(!)- که بهت اعتراض کردم واسه تهمتی که زده بودی-دیگه بهتره با هم حرف نزنیم چون همو نمی فهمیم و همو آزار می دیم و تو خیلی کار داری و سرت شلوغه!!و در واقع وقت نداری وقت گرانبهاتو با من و مزخرفات من بگذرونی!( این جمله ی آخرو تو نگفتی، برداشت شخصی خودمه)!!

باشه! اعتراضی نیست! یادته گفته بودم دیگه به هیچ چی اعتراض نمی کنم؟!

رو حرفم هستم!

آدم هر دفعه میفته باید دوباره بلند شه ، نه؟!

ای کاش همون دفعه که با مغز افتادم دیگه بلند نمی شدم!!

ای کاش همون دو هفته پیش رفته بودی، قبل از این که اون فحش ها تبدیل بشه به تهمت های دیشب!

ای کاش رفته بودم...

نیومدم این جا که اسرار زندگیتو بفروشم یا به کسی توهین کنم، فقط اومدم بگم این بار دیگه نه گریه و زاری در کاره و نه راز و نیاز!!...

فقط اومدم وبلاگم -جایی که تو ازم گرفته بودی -رو دوباره بهش سرو سامون بدم و از نو شروع کنم...

اومد به دوستای مجازیم که همیشه از تو بهم نزدیک تر بودن و منو خیلی بهتر می فهمیدن بگم سلام...

و به تو برای همیشه بگم خداحافظ...

.

.

.


به شانه ام زدی

که تنهاییم را تکانده باشی

به چه دل خوش کرده ای؟!

تکاندن ِ برف از شانه های ِ آدم برفی؟!


 گروس عبدالملکیان


دوستهای خوبم این پست مخاطب خاص داره! این پست رو ننوشتم که باز آه و ناله و زاری راه بندازم و شما بیاین منو دلداری بدین و راهنماییم کنین که چی کار کنم و بعدش چی می شه...بذارین این جمله های بالا آخرین جمله ها خطاب به اونی باشه که این وبلاگ رو براش درست کردم...اما از این به بعد دیگه پستهایی که می نویسم مخاطب خاصی نداره!برای خودم م ینویسم و دغدغه های س ی ا س ی و اجتماعی و فردیم! و شما هم می دونم که مثل همیشه همراهمین...

نظرات 76 + ارسال نظر
افسون سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:29 ب.ظ http://melina85.blogfa.com/

آفتاب عزیزم چی شده که تو اینقده خودتو اذیت میکنی؟آفتاب تا حالا شده یه بار به خودت فکر کنی؟این همه تنش اصلا خوب نیست نازنین. یه کم به فکر خودت باش عزیزم.
دوست دارما

افسون سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:13 ب.ظ

تو چرا هنوز منو لینک نکردی؟

سیگار برگ سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:30 ب.ظ

خوبی افتاب؟!نبودی چند وقت نگرانت بودم گفتم خودکشی کردی :-s
ای بابا شما دوتا عین یویو شدین! یا بالایین یا پایین!

باران سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:11 ب.ظ http://deltangi-m.blogfa.com

سلام افتاب عزیزم
نمیدونم چی بهت بگم من و تو خیلی وقته همدیگرو میشناسیمو من تقریبا همه چیزو در مورد عشقت میدونم میدونم چقدر دوستش داری و براش همه کار کردی اما نمیدونم اون چرا نفهمید و انقدر راحت می خوات تنهات بزاره خیلی دوست داشتم 5شنبه منم می تونستم ببینمت اما با عشقم باید برم یه جشن کاش می تونستم بیام دلم برات خیلی تنگه دوست داشتم دوست خوبمو می دیدمو باهاش قدم میزدم حرف میزدم اما حتما این کارو میکنم بهت قول میدم مواظب خودت باش به ارزوهات برسی می بوسمت

..:: ی ک ت ا ::.. سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:57 ب.ظ http://www.1taaa.blogfa.com

مواظب خودت باش دخمله بــد

نسیم سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:47 ب.ظ

ممنون آفتاب
اگر تصمیمت جدی باشد هواخواه توام شدیدا
در غیر اینصورت هرچه تو بخواهی همان آرزوست
دوستت دارم

M!ss K*N*A*P سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:14 ب.ظ

فقط سکوت
سلام زندگی تازه!

ایکاروس سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:36 ب.ظ http://sorooshgroup.blogfa.com/

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد

رویا سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:43 ب.ظ

منم وقتی بعد از یه قهر دو ماهه به هم برگشتیم همیشه به خودم میگفتم کاش میذاشتیم همه چی همون موقع تموم شه
اما افتاب باور کن اینجوری راحتتره
هنوز هم میگم باز به هم برمیگردین اما من هنوز هم که براش دلتنگ میشم کافی یاد خیلی اتفاقات بیافتم تا بفهمم ارامش الانم با وجود همه دلنگی هاش خیلی بهتره تا اون کشمکش ها و دل شکستنها
بذار اول به ارامش برسی حتی اگر بخواین به هم برگردین
کلید خوشحالیتون تو جیب کس دیگه ای نذار گلم
میدونم سخته اما میتونی
همه کنارتن و کنارت میمونن
میبوسمت

نازی سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:17 ب.ظ http://asali-n.blogfa.com/

خب این 1 شروع خیلی خوبه آفتاب.باور کن خوب درکت میکنم.به نظر من خیلی خوب میشه اگه با مشاوری چیزی در تماس باشی

aT چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:23 ق.ظ http://ATLAC.BLOGFA.COM

زمان همه چیو حل میکنه...با گذشت زمان اونم میفهمه وقت گذاشتن واسه کسی که همه چیزشو برای ادم میذاره کمترین کاره...
به چیزای دیگه یه کم فکر کن

جودی آبوت چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:21 ق.ظ http://www.sudi-s.blogsky.com

تولد روحیت مبارک عزیزم .(بوس) تصمیم خوبی گرفتی . شاد باشی

فاطمه چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:39 ق.ظ

سلام افتاب
گلم مگه میشه دوستی خوبی مثل تورو کنار بذارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
راجع به پستتم هیچی نمیگم خودت عاقلی وبالغ

مهاجر چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:18 ق.ظ http://mohajer5531.blogfa.com/

آنان که با ساز زندگی می سازند،
زندگی را می بازند.
با زندگی نساز، زندگی را بساز

فاطمه چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:16 ق.ظ

افتاب من خیلی نگران رحیم هستم چه کار کنیم به نظر تو .......؟؟؟؟

تینا چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:18 ق.ظ

همه جوره دوست داشتنی هستی... همین!

الیزا چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:43 ب.ظ

سلام آفتاب عزیزم که احساسات نابتو توی هیچ وبلاگی هیچ وقت ندیدم، من همیشه به تو سر می زدم و با شادیت شاد می شدم و با غمت غمگین و یاد درگیری های خودم با دوستم می افتادم . این اتفاقاتی که برای تو افتاد یه جور دیگه بین من و پیشی افتاده بود و به شکر خدا سپری شد . فقط خواستم بنویسم که بهت بگم تمام این جدایی ها که بین تو و جوجو افتاد از زیاد شدن مدت دوستیت بود که توقعاتتون از هم بالا رفت و حساسیتتون بیشتر شد خصوصا تو که مثل خودم احساساتت زنونست . اگه تو برای اون لذت بخش و دوست داشتنی باشی مطمئن باش دوباره پیشت برمی گرده .تو دختر باشخصیتی هستی اینو از لابلای تمام نوشته هات می شه فهمید و اون دوباره برمی گرده چون می فهمه که تو عشق و منطق رو در کنار هم داشتی و این از پس هر دختری تئ این دور و زمونه بر نمیاد با شرایطی که الان می بینی و می شنوی که دخترا چقدر خودشونو زیر پا می ذارن. خوشحال باش که با تمام علاقه ای که داشتی همه حا منطق و عشق کنار هم قرار دادی. خصوصا در مورد قهر ده روزتون.باید بگم که من با پیشی یک ماه قهر بودیم اونم به درخواست اون ولی با مقاومت من خودش زودتر از موعود ای مدت قهرو شکوند و با اینکه خیل قد بود الان خیلی بهتر شده ، چون منم رفتارم با اون تقریبا مثل رفتار تو و جوجو بود. اگه الان می بینی که واست طاقچه بالا گذاشته بخاطر اینه که وبلاگتو خونده و به تمام مکنونات قلبیت نسبت به خودش پی برده و کلا ذات مردا همینه ، بی جنبه شده . می دونم برمی گرده فقط امیدوارم جا برای بخشش پیش تو گذاشته باشه. چون تو یه دختر معمولی نیستی ، تو با وجودت به همین صفحه وبلاگ روح می دی با اینکه ندیدمت اینو باور دارم. دوستت دارم ، دوست بی معرفت تو الیزا

آوا چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:14 ب.ظ

الان نمیتونم چیز دیگه ای بگم جز اینکه:خودت مصلحت خودتو بیشتر میدونی.ولی خواهش میکنم بخاطرش خودتو شکنجه نده...سخته ولی بزار زمان کمکت کنه و خودتم هم به خودت کمک کن...میبوسمت.

چپ دست چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:39 ب.ظ

سلام افتاب عزیزم تو هر جور بنویسی من همیشه همراهتم بوس بوسسسسسسس

می دونم عزیز دلم...ممنون که همیشه همراهمی.می بوسمت.

رامین چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:58 ب.ظ http://RAMIN-VEDA.BLOGFA.COM

رامونا چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:33 ب.ظ http://ramona-forever.persianblog.ir

عزیزم
آفتاب قشنگم
تو یه دختر مستقل و خودساخته هستی ... یه دختری که هر جور دلش خواسته زندگی کرده ... تو از هیچی نمی ترسی ... کارای هیجان انگیزی کردی که بیشتر دخترا عرضه شو ندارن ، حتی به مغزشونم خطر نمی کنه
کاش بتونم مثل تو شم ...

رامونای مهربونم تو مگه دیوانه ای؟!!! هیچ وقت، هیچ قت نخواهکه مثل من بشی! مگه تو خودت چته به این خوبی و خانمی و با احساسی؟ قربونت برم ممنون که ابن همه به من لطف داری...و ممنون که کنارمی...
می بویمت و خیلی دلم م یخواد واسه پست آخرت کامنت بذارم!! مخصوصن قسمت لواشک خوردن با کتاب! آخه منم خوراکم همین کاره! ولی اونی که گفتی رو نمی دونم چیه که می زنی تا دندونات کند نشن!!!! پماده یا خمیر دندون؟!!!

اورانوس پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:51 ق.ظ

سلام عزیزم
خیلی خوشحالم که به این نتیجه رسیدی که باید برای خودت زندگی کنی البته که اطرافیانمون عزیزن اما نباید خودتو فدای دیگرون کنی
عزیزم یه اراده قوی می خواد که زندگی رو از نو شروع کنی بهت قول میدم تو می تونی فقط باید بخوای
اگه لایق دونستی رو کمک منم حساب کن
موفق باشی دوست نازنینم

حیدر آذرمی پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:20 ق.ظ http://www.mamardom.blogfa.com

مژده

فری پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:14 ب.ظ http://FERYHEY.BLOGFA.COM

خیلی خوشحالم که می مونی و بازم مینویسی

هما پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:12 ب.ظ

دوستت دارم آفتاب...

قربونت برم هما جونم...منم دوستت دارم..ممنون که همیشه هستی...

عسل جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:01 ب.ظ http://lonelyisland.blogfa.com

آفتاب! چطوری ؟ خوبی؟ کاش بیشتر ازت باخبر بودم! هرروز نگرانتم و منتظر! دوست دارم خانوم مهربون!!!

آوا شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:34 ق.ظ

ای بابا آفتاب جون تو هم هی مارو سکته بده و ببر تا لب گور و برگردون.بابا فکر قلب ضعیف مردمم بکن.
شوخی کردم ولی بنظرت یه خورده این داستان دوستی شما عجیب نیست.یا تو خیلی زود آتیشی میشی و قضاوت میکنی یا جوجو شل کن سفت کن درمیاره...کدومه؟واقعا این دوستی که چند وقته آرامشی واسه تو یکی که نداشته...ببین ایراد کار کجاس؟آخه یه جایی این مشکلات باید حل شه...درضمن اینقد بهش گیر نده و تهمت نزن.اگه حقیقت هم داشته باشه تو باید یه جور غیرمستقیم حلش کنی نه اینکه بهش نشون بدی میتونه از این حربه واسه نگران کردن تو استفاده کنه.
یه خورده مطیع تر باش ببین مشکل حل میشه یا اون واقعا بهانه میگیره؟یه مدت بهانه دستش نده.شوهر منم منو خیلی دوست داره ولی یه وقتایی گیرایی میده که نگو.احساس برده بودن میکنم ولی باز میگذره و تموم میشه.البته من مجبورم تحمل کنم چون بچه دارم ولی تو بشین باهاش صریح صحبت کن.بعد اینهمه سال این تنشها و عدم شناخت اون از روحیات و واکنشهای تو بنظر من غیرممکنه و ظاهرا فقط میخواد حرف و احساس خودش رو به کرسی بنشونه.باور کن تقصیر عجز و لابه های مستقیم و غیرمستقیم خودته...دستت رو خونده و فهمیده که خیلی بهش علاقه داری.
دعا کن سمینار و ماموریت من جور شه شایدم خودم پاشم بیام.فقط یه وقت منو دیدی پس نیفتی ها...

مهاجر شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:14 ق.ظ

آفتاب عزیزم سلام
ممنون از حضور و پیام تبرکتون.متشکرم نازنینم.

M!ss k*n*a*p شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:31 ق.ظ

آفتاب کجایی؟بیا بنویس

مینا شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:59 ب.ظ http://minaonima.persianblog.ir

آفتاب چند روزی به خاطر یه مشکل بزرگ کاری اونقدر بهم ریختم که حتی به وبلاگم سر نمی‌زنم. تنها جایی که امروز تصمیم گرفتم هر طور شده بیام وبلاگ تو بود.خیلی نگرانت بودم.
نمی‌دونم چی باید بگم. فقط امیدوارم به آرامش برسی و هر چی که به صلاحته اتفاق بیفته.
خوشحالم که موندی که بنویسی و ممنونم که اجاز می‌دی کنارت باشم.
مواظب خودت باش آفتابم

باران شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:26 ب.ظ http://bbaaraann.blogfa.com

کاش این عشق عمیق و ناب رو برای کسی خرج می کردی که همیشه بات بمونه. در این صورت عشقت جاودانه و احساسات قشنگی که داشتی همیشگی می شد.

بابک یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:36 ب.ظ http://vateh.blogspot.com

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد

به جویبار که در من جاری بود

به ابرها که فکرهای طویلم بودند

به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من

از فصل های خشک گذر می کردند

به دسته های کلاغان

که عطر مزرعه های شبانه را

برای من به هدیه می آورند

به مادرم که در آینه زندگی می کرد

و شکل پیری من بود

و به زمین ، که شهوت تکرار من ، درون ملتهبش را

از تخمه های سبز می انباشت - سلامی ، دوباره خواهم داد


درود آفتاب جونم .
خواهش می کنم نگو بی معرفت بودم !
مواظب خودت باش

M!ss k*n*a*p یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:38 ب.ظ http://www.bum-rang.persianblog.ir

کجایی؟؟بیا یه خبری بده دختر بیا آپ کن دیگه.حالت خوبه؟؟؟؟؟

نیلوفرانه یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:10 ب.ظ

سلام نازنین بانو
در هر حال دوستت دارم
با هر نوع تصمیمی
مراقب دل مهربونت باش
در پناه دوست باشی

آوا دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:01 ق.ظ

کجایی دخترم؟
هر بهانه ای که میخوام جور کنم بیام تهران تیرم به سنگ میخوره.شانسو میبینی...فکر کنم از این سمیناره هم خبری نشه...
جون آفتاب نمیشه آدرس وب این جوجو رو بهم بدی؟مردم از بس چارچشمی همه برنامه های تلویزیون رو نگاه کردم و چیزی عایدم نشد.(از فضولی دق کردم)به جان خودم فقط میخوام بخونمش قول شرف و قول مردونه و هزار نوع قول دیگه هم میدم که هیچ ردپایی از خودم نذارم.به جون خودم راست میگم بخدا.
یه وقت اینو تایید نکنی ها آبروم میره

شیلا دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:17 ب.ظ http://www.shila1120.blogfa.com

خانومی چرا آخه؟.........
واقعا ناراحت شدم!
مراقب خودت باش!

نازی دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:48 ب.ظ http://asali-n.blogfa.com/

آفتاب؟کجایی دختر؟نگرانتیمااا

عسل دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:19 ب.ظ http://lonelyisland.blogfa.com

آفتاب خانوم؟؟ کجایی پس؟؟ خوبی؟ دلم واست خیلی تنگه!!! یه خبری بده حداقل!

مهاجر سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:22 ق.ظ

لبخند سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:20 ب.ظ http://mesleyekraz.blogfa.com

سلام جیگر
باورت می شه بعد چند ماه تازه تونستم به وبلاگ قبلیم سر بزنم؟
آدرسم جدیده. داشتم یه مدت سعی می کردم خودمو جمع و جور کنم!
الان حس می کنم که تازه وبلاگم وبلاگ شده.

من برگشتم توی بلاگفا!
به نظرم اون جا از همه بهتره.
تازه همه سیستم های وبلاگی عین همن!
یادم رفت که بگم: از همون روزای اولی که توی این وبلاگ نوشتم، وبلاگت لینک ثایتم بود. باور کنی یا نه، همه یادداشت هات رو هم تازه تازه می خوندم. اما به خاطر یه مسایلی نمی شد برات کامنت بذارم.
امیدوارم ببخشی...

چون این یادداشتت مخاطب خاص داره، من در موردش نظر نمی دم.
راستی عکسای فروغت چی شد؟

سیگار برگ سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:59 ب.ظ

اقا رسما همتون ل/زین!
یعنی همش دارین لاو می ترکونینا
خوبی هانی جان؟!
ضمنا عکس خانومه چشه مگه؟!

رحیم افشنگ چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:01 ق.ظ http://www.mamardom.blogfa.com


سلام
خوبی
چه خبر
بازم که کاسه کوزرو زدین به هم
چی شده باز ؟
دیگه دارم براتون نگران میشم
س ی ا س ت رو بیخیال به داد مردم برس
اداره مخابرات یه آگهی استخدام داشت که تو 7 مورد خواستار نیرو بود که 5 موردش فقط خانم استخدام میکردن
ممنون از اینکه این همه مدت لطف داشتی و نگرانم بودی
قربون آبجیم برم
یا علی

رها چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:09 ق.ظ http://omidemoon-khoda.blogfa.com/

سلام آفتاب
خوبی ؟
امیدوارم حالت خوب باشه
منم ای بد نیستم
نمیدونم چم شده بود یهو
ولی خوب رفتارام برام عادی شده !
تو خوبی ؟
هر تصمیمی که میگیری در همه حال مواظب خودت باش که خودتو از بین نبری وگرنه زمان خودش بهترین مسکنه

افسون چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:44 ب.ظ

آفتاب خانوم عزیزم نمیخوای یه پست جدید بزاری بابا دلمون پوسید.
خانمی دلم برات تنگ شده کجایی پس؟
امروز وقتی دیدم کامنتا رو تایید کردی کلی خوشحال شدم. حداقلش فهمیدم که خوبی
مواظب خودت باشیا.دوست دارم

چپ دست چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:15 ب.ظ

سلام افتاب جونم کجایی تو ازت خبری نیست؟ چرا اپ نمیکنی ؟دلتنگ نوشته هاتیم امیدوار خوب باشی بوس بوسسسسسسسسسس

رحیم افشنگ پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:56 ب.ظ http://www.mamardom.blogfa.com

سلام
بابا تو که توپت خیلی پره
شاید من یه بچه شهرستونی ساده باشم که از سیاست سر در نیارم ولی اینو میدونم که زمونی هم که کاری و مقامی داشتن بازم به فکر مردم نبودن
به قول استادم جناب آقای خسرو معتضد تو هر کاری که بو ، سایه و حرف انگلیس و ... باشه من از اون ماجرا خوشم نمیاد
فکر نکنم کل مشکلاتی که الان دامن گیرمون هستن مربوط به آقای احمدی نژاد باشه
یادم که دولت جناب آقای خاتمی با وامهای 3 ملیونی می خواست بیکاری رو رام کنه و ...
یادم تو دولت همین آقای خاتمی چه ماجراهایی که سرمون نیومد
یادمه مناقشه قرباغی که موسوی و کروبی به نفع ارامنه تمومش کردن
یادمه
خیای چیزای دیگه هم یادمه
ما هفتا رفیق هستیم از این هفت نفر 3 نفر عقاید شما رو دارن (کم و زیاد) ولی بازم رفاقتمون ادامه داره و شاید گرمتر از قبل هم داره
من نه می خوام نظر و عقاید شما رو عوض کنم نه مال خودم رو عوض میکنم ولی اگه حتی شما هم نیایین بازم من میام
اینم از خیر موسوی و برکت کروبی
قربان شما
یا علی

من نگفتم زمان خاتمی همه چیز گل و بلبل بود! ولی اگه بخوای طبق آمار و ارقام ریاضی هم و با اطلاعات درست قضاوت کنی می فهمی که بیکاری چیزی نیست که دو شبه حل بشه که خاتمی حلش کنه!حداقلش اون ادعای مهار بیکاری و ادعای اشتغال زایی و کم شدن و کاهش تورم رو نداشت که آقای ا.ن داره!! حداقل اون علنن دستور قتل مردم رو صادر نمی کرد که ا.ن می کنه!! من نمی گم اونا خوب بودن ولی هر کس دیگه ای از این کثافت بهتر بود...حداقل طبق آمار رسمی خاتمی دزدی نمی کرد که ۲ میلیارد دلار بی زبون گم بشه و دیگه هم پیدا نشه و کسی هم جرات نداشته باشه بگه کجاست!!
من کاری ندارم به کسی...ولی دوست ندارم از این حرفایی که بوی طرفداری از اون مرتیکه ی آشغال قاتل آدمکش می ده توی وبلاگم به مشام برسه...بنابراین اگه خواستی بیای و بیام از اون کثافت حرفی نزن!!!

فرشته پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:57 ب.ظ



آفتاب کجاااااااااااااااا ست؟

رحیم افشنگ جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:47 ق.ظ http://www.mamardom.blogfa.com

سلام
نمی خوام عصبانی بشی
اگه از قبل گارد گرفتی این پستم رو نخون
اه
بی خیال
تو خوش باش و بگزر

شازده خانوم جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:47 ب.ظ http://shazdekhanoom.blogsky.com

وای وای....ببین آفتاب چه غصه دار شده....
عزیزم کف دستت بده تا فالت ببینم.....
می بینم که به زودی به سمت تو بر میگرده
اما این بار تویی که دیگه بهش محل نمی دی.
اگه فالم تعبیر شد اون موقع یاد شازده خانوم می افتی.
آره قربونت

M!ss K*N*A*P جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:28 ب.ظ http://www.bum-rang.persianblog.ir

کجایی آفتاب.بیا بنویس لوفن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد