یه اشتباه کوچولو...

باید همه چیز رو خلاصه کنم ...الان مسافرتم...یه مسافرت اجباری که هیچ دلم نمی خواست برم، ولی به هر حال هیچ کاریش نمی شد کرد...فقط بذار بگم که دوباره دست پیش رو گرفتی که پس نیفتی!!

یه کلک تازه سوار کردم!! بهت باید می گفتم که می دونم با دخترها نوت و پیعام بازی می کنی و من خر نیستم! گفتم برام یه میل مشکوک اومده که تمام نوتهای تو با یه دختری به اسم آرزو رو برام فرستاده!! داشتی از تعجب شاخ در می آوردی... البته این جوری نگفتم که!کلی مقدمه چینی کردم که من نمی دونم این کیه که آدرس ای میل منو داره و لی اسم تورو نمی دونه ولی می دونه که من باهات دوستم!!گفتم نوشته برات مدارکی می فرستم تا بدونی ‌دوست پسرت چقدر دوستت داره!!گفتم نوشته فقط اینها نیست! چیزای دیگه ای هم هست که اگه بخوای می تونم برات بفرستم!! گفتی:

" آفتاب قضیه خیلی مشکوکه!!خودت نیستی؟!!

با دادو بیداد گفتم :

"نه بابا من یک بار این غلط رو کردم تو آن چنان بلایی سرم آوردی که من دیگه همچین غلطی تو زندگیم نمی کنم!!

گفتی :"خوب اون دختره برام نوت داده بود من جوابشو دادم!!"

من هم با عصبانیت گفتم:

" لازم نیست برام توضیح بدی...مهم نیست کیه و تو چه رابطه ای باهاش داری.تازه خودت بهش نوت داده بودی، نه اون!! "

با داد و فریاد گفتی:

" چرا بچه بازی در میاری؟ این حرفها یعنی چی؟!!تو دوست دختر منی!!باید کمکم کنی تا طرفو پیدا کنیم!!"

گفتم :"به من چه!!واسه من مهم نیست کدوم خری بوده!!فقط گفتم که مواظب باشی با هر کسی چت نکنی!!"

یهو نفهمیدم چی شد!!آن چنان عصبانی شدی که من مجبور شدم واسه اینکه حرفهای نا مربوط ازت نشنوم تلفن رو قطع کنم!!واااای خدایا دوباره اشتباه کرده بودم...کاش بهت نمی گفتم...

دوباره زنگ زدی و من گوشی رو برداشتم و با فریاد گفتم :

"چی می خوااااااای؟!!!چی می خوای از جونم؟!!چرااااا ولم نمی کنی؟!!هرچی تو دهنت بود به من گفتی....دیگه چی می خوااای؟!!"

گفتی :"آفتاب جونم منو ببخش تو منو عصبانی کردی!!من معذرت می خوام عزیزم..."

گفتم :"معذرت فایده ای نداره...تو حرمت۱ سال دوستی رو از بین بردی..."

خلاصه دوباره ۱ ساعت معذرت خواهی و اینکه من باید به تو کمک کنم تا طرف روپیدا کنیم و از این حرفها...واااای که چه حرفایی ازت شنیدم...گفتی:

" توی این ۱ سال من با وجود تو احساس تنهایی می کردم!!چون با من ۱ دل نبودی!! بارها اومدم بهت بگم دوستت دارم ولی ترسیدم چون تو دلت با من یکی نبود!! وقتی حتی همکارهام که خانم بودن و متاهل می خواستن بیان خونمون واسه کار، نمی تونستم به تو بگم!!چون ممکن بود تو بهم گیر بدی!! بارها شده که لازم بوده با یه خانم همکاری کنم ولی چون می ترسیدم به تو بگم این موضوع رو به اون خانم بگی مجبور شدم به کسای دیگه رو بندازم!!"

واااای خدا چرا فکر می کنه من این قدر احمق و کوته بینم؟!!من خودم با پسر های زیادی سلام علیک دارم و حتی شوخی هم باهاشون می کنم...حساب اونها از دوست و عشق جداست!!یعنی من این قدر مرتجع و عقب مونده ام که به تو و همکارهات گیر بدم؟!!تو چه فکری راجع به من کردی؟!!این چیزا واسه من کاملن حل شده است!!ولی چت کردنت با دخترهای جورواجور هیچ ربطی به موضوع نداره...چرا الکی همهذ چیزو بر می گردونی به نفع خودت آخه؟!!...ای خدا آخه چراااا همه چیزو میندازه گردن من؟!من که این همه خواستم بهش نزدیک بشم...به خودتم گفتم همه ی اینهارو...گفتی:

"نه...تو با من ۱ دل نبودی!!"

آخه بچه چقدر تو پررو هستی!!

دیگه نمی تونستم تحمل کنم... زدم زیر گریه و تو تازه فهمیدی چه چیزایی بهم گفتی...دوباره شروع کردی که من عصبانی بودم و معذرت می خوام و دوستت دارم و...گفتم :

"نه عزیزم...هرچی تو دلت بود همون اول گفتی...همونها درست بود که حرف دلت بود..."

عصبانی شدی و گفتی:

" عزیزم من الان خودم زنده ام و دارم بهت می گم اونا همش از روی عصبانیت بوده و چرت و پرت گفتم..."

گفتم :"آخه تو چه سودی از دوستی با من می بری؟

 گفتی:" من دوستت دارم ..."

گفتم:" کسی رو که ۱ سال با وجودش احساس تنهایی کردی و نمی تونستی بهش راحت بگی دوسش داری و بهش اعتماد کنی رو دوست داشتی؟!! "

گفتی :"حتمن اینقدر دوستت دارم که اگه هم ضعفی داری برام مهم نباشه!! تا حالا فکر کردی که اگه من دوستت نداشتم چرا باید هر شب این ساعت (۱ شب) که گل خوابمه با تو تلفنی صحبت کنم؟! من اولین بار که باهات دوست شدم بهت گفتم من دوست دختر نمی خوام و نمی تونم داشته باشم و نمی تونم به کسی بگم دوستت دارم...ولی تو تا حالا صد بار از زیر زبون من کشیدی که تو دوست دختر منی و ۵۰۰ بار شنیدی که دوستت دارم!!خیلی ناقلایی مارمولک!!به مراد دلت رسیدی حالا؟!!"

واااای که من وقتی این دوستت دارم رو ازت می شنوم انگار دوتا گوش دراز روی سرم در میاد!!اصلن نمی تونستم دیگه چیزی بگم...نتیجه اینکه قرار شد کمکت کنم که بفهمی طرف کیه!!  و جالب اینجاست که تو فکر می کنی بچه های وبلاگن!! ( من براش توضیح دادم که اونها هیچ کدوم آیدی یاهو و ای میل منو ندارن!!و بی خیال شد!!)

 با بوسه ی خداحافظی تو رفتم تو رختخواب...۵ دقیقه بعد یه اس.ام.اس به دستم رسید:

" دوستت دارم دیوونه ی من!!"

نوشتم :" حیف که من بیشتر دوستت دارم!!"

نتیییییییجه؟!!!

دلم برااااات تنگ شده یه عالمه... تا دوشنبه چه طوری طاقت بیارم؟!!

 

نوشته شده توسط آفتاب در ساعت 11 قبل از ظهر  6 پرتو

سه شنبه 20 شهریور1386

شعری برایِ تو...

کجایِ قصه بودی

که این همه سال خبری از تو نبود؟

از کجا معلوم...

نیامده به خوابِ دیگری نروی؟

فردا هم که هیچ پیدا نیست با که و کجا...

در کدام صحنه یِ این نمایشِ خیمه شب بازی؟

عیب از تو نیست

تقصیرِ نویسنده یِ این داستانِ کوتاه است

که تورا لا به لایِ قصه از یاد برد

کتاب را می بندم

تا تو از من نگریزی

همین صفحه جایِ خوبی برایِ بوسیدنِ توست...

شعر : شهرام شهیدی

نوشته شده توسط آفتاب در ساعت 1 قبل از ظهر   29 پرتو

بچه ها متشکریم!!

وااای بچه ها از همتون ممنونم...من تقریبن اگه دوباره یه مشکلِ جدید پیش نیاد مشکلِ آهنگم حل شده!! واقعن نمی دونم چه طوری باید ازتون تشکر کنم...فقط می گم که خیلی دوستون دارم...گاهی وقتا که از خودم و از دنیا و از آدماش خسته می شم و این همه جنگ و فاجعه رو تو تلویزیون و اخبار می بینم و می شنوم فکر می کنم یعنی هستن هنوز آدمایی که بدونِ فکر کردن به مادیات به دیگران کمک کنن؟...هستن هنوز کسانی که از معنیِ انسانیت بویی برده باشن؟...و شما با این کارِِتون به من ثابت کردین که دنیا هنوز هم می تونه زیبا باشه...آدما هنوز هم می تونن همدیگه رو دوست داشته باشن و بدونِ چشمداشتِ مادی به هم کمک کنن...و این یعنی "عشق"...یعنی همان" تنها بازمانده یِ بهشت در انسان"... و به راستی چه سخت می بود تحملِ  رانده شدن اگر این تنها بازمانده هم در ما نبود...

از همه یِ دوستایِ گلم به خصوص راز ، ماهور ،رها ، هیرا و تارا یِ گلم که با نظرات و راهنمایی هاشون منو شرمنده کردن و همچنین مهاجر،ندا ،لبخند،گنجیشک،رضا،نسیم ، محبوبه،میلاد، هانی،لیلا ،جلال، بایقوش، عمو یادگار و سعید عزیز و دوست داشتنی که با حضورشون منو خوشحال کردن ممنونم...از همه یِ اونایی هم که هنوز نیومدن و بعدن میان هم ممنون! (امیدوارم اسمِ نازنینِ کسی رو جا ننداخته باشم!)

همتووووووووووون رو دوووووووست دااارم.یه عالمه

راستی من زبانِ انگلیسیم بد نیست!! یعنی تدریس می کنم!...هرکی هر مشکلی داشت خوشحال می شم بتونم کمکش کنم.

راستی!!یه سورپرایز واسه خودم و شما!!:

فردا امتحانایِ عشقم تمووووومه!! هووووووووورااااااااااااااا!! باید تلافیِ این ۲ هفته زندانی شدنم تو خونه رو در بیارم!!یووووهووووووو!!

نوشته شده توسط آفتاب در ساعت 2 قبل از ظهر  21 پرتو

چهارشنبه 6 تیر1386

عشقِ ملوسم، مرررسی !!

وااااااااااااای من امروووووز تصادف کردم !! داشتم از کلاس میومدم که عقشم زنگ زد و گفت بیا یوسف آباد شام بخوریم...من زود تر رسیدم... پارک کردم تا برسه...بعد زد به سرم برم جلو تر اونورِ خیابون پارک کنم...همه جارو نگاه کردم...تا اومدم دور بزنم یه پرایده از کوچه عقبی پیچید و پشتم سبز شد.شانس آوردم پامو سریع گذاشتم رو ترمز...وگرنه زده بود به درِ جلو و من الان بهشت زهرا بودم!! خورد به جلویِ سمتِ چپِ ماشینم... از همه بدتر می دونین چیه؟ همون موقع 4 تا پسرِ خز جمع شدن و کی می تونست همزمان با تصادفِ من برسه جزعشقِ ملوووووووسم؟!!یه نگاه بهم انداخت که قضیه یِ خسارتِ ماشین رو فراموش کردم!!از ماشینم پیاده نشدم...اومد با یه تشرِ خفن اول اون پسرهارو متفرق کرد!  بعد به یارو گفت ایشون خانممه من خسارتتونو میدم! یارو هم بیچاره گفت نه نمی خواد برین!!. کمِ کم 50 تومن خسارت دیده بود!!ماشینِ من که هیچی!! ای خداااا حالا چیکار کنم؟!!از شوقِ دیدنش رفتم تو باقالیا!!

گفتم که می خوام تلافیِ این 2 هفته رو در بیارم!!! حالا قرار شده شنبه با عسلم بریم ماشینو درست کنیم...باورم  نمیشه آخه 10 بار هی اومدم جامو عوض کنم ولی گفتم ولش کن!! نمی دونم چی شد یهو زد به سرم و از پارک اومدم بیرون...یه آقایِ مغازه دار اومد به من و عشقم گفت اقا خیلی جالبه من داشتم این خانم رو نگاه می کردم که با چه دقتی 10 بار همه جارو نگاه کرد ولی نرفت!!ولی درست همون موقع که نباید می رفت، رفت!! بعدشم گفت مطمئن باشین که این اتفاق جلویِ یه اتفاقِ خیلی بزرگ تر رو گرفته چون شما همه یِ احتیاط هایِ لازمو کردین ولی این جوری شد...پس خدا رو شکر کنین...!!

من هم که اصلن از ماشین پیاده نشدم طفلکی عسلم با یارو حرف زدو واقعن چقدر آدمِ خوبی بود طرف...همش می خندید و می گفت اصلن خسارت نمی خوام ولی جوجوم 20 تومن بهش داد و بعد گفت پیاده شو بریم ...وااااای...اصلن نمی خواستم ببینم ماشینم چی شده...شجاعتشو نداشتم!! ولی بالاخره دیدم...جلو سمتِ چپ رفته تو...تازه فرمونم هم لق میزنه و صدا میده!! نمی دونم چه مرگشه...الهی بمیرم واسه جوجوم...گفت بزن کنار...بعد تو اون بارون رفت با اون دستایِ مهربونش  با اون چرخایِ کثیفِ ماشینم ور رفت... تازه کلی هم دلداریم داد که خدارو شکر کن...گفت اگه تو حتی یه خراشِ کوچولو هم بر می داشتی اونوقت من چی کار می کردم؟!!واااای با اینکه خیلی رو ماشینم حساسم ولی با این کارایی که اون کرد و اون حرفایی هم که زد داشتم می مردم واسش...اشک تو چشمام جمع شده بود...دوست داشتم بپرم ماچش کنم...اونم فکر می کرد واسه ماشینم دارم گریه می کنم!! بعداز شام هم گیر داد که بیا با هم بریم بنزین بزنیم..هر کاری کردم بپیچونمش نشد...آخه نه کارتِ سوختم باهام بود نه پول برداشته بودم از خونه!!الهی بمیرم واسش...تو این بکُش بُکش ها سرِ 1 قطره بنزین از کارتِ سوختِ خودش استفاده کرد واسم...خاک بر سرم پولِ بنزین رو هم حساب کرد....حالا من چه جوری از خجالتش در بیام؟!!تو ماشین هم کلی مسخره بازی در آورد که منو که با یه من عسل هم نمی شد خورد بخندونه!!قربونِ خنده هاش برم من که خودش بیشتر از من می خندید !! ادامو در می اورد و می گفت face شو!!عینِ بچه هایی شدی که اسباب بازیشون خراب شده!!

با اینکه خونشون از ما تقریبن دوره منو تا دمِ خونه اسکورت کرد!! ...بعدشم بهم زنگ زدو 1 ساعت شوخی و خنده...بعد منِ احمق بهش گیر دادم که تو چرا بهم نمی گی دوسِت دارم!! گفت وااای آفتاب تو از اون دخترایی که هیچی رو نمیبینن و فقط منتظرِ یه جمله هستن!!عزیزم به خدا این اعمال و رفتارِ آدما با طرفه که نشون میده دوسش دارن یا نه...نه فقط یه جمله یِ "دوسِت دارم" که خیلی راحت صد نفر می تونن به آدم بگن...وااای!!!خوب راست می گفت!! این همه واسه من امروز زحمت کشید و منِ خنگ بازهم فکر می کنم دوسم نداره!!فقط یه چیزی!!...می خوام این سوالو از آقایون بپرسم...البته اگه خانم ها هم نظری دارن خوشحال میشم بشنوم...می گم اگه شما تویِ همچین شرایطی قرار بگیرین برایِ اینکه اثبات کنین مردین و این کارا مردونه است بدونِ توجه به اینکه اون دختر رو دوست دارین همین کارو می کنین یا نه؟!!یعنی می خوام بدونم اگه کسِ دیگه ای هم جایِ من بود امروز، اون همین کارهارو می کرد یا چون منو دوست داره این کارو کرد؟ ای خدا!!از دستِ این افکارِ منفی!!ترو خدا بگین صرفن به خاطرِ" فردین" بازی نبوده که این کارو کرده؟!!ترو خدا نظرِ واقعیتونو بگین...خیلی برام نظرتون مهمه...

راستی به محضِ اینکه از ماشین پیاده شدم تصادف رو فراموش کرد و تو این هیرو بیری به من میگه چرا مانتوت این قدر کوتاهه؟ اگه من نمیرسیدم و خودت می خواستی پیاده شی این طوری می خواستی بیای پایین؟!!

نوشته شده توسط آفتاب در ساعت 1 قبل از ظهر  112 پرتو

پنجشنبه 7 تیر1386

پائولو کوئیلو

"تحقق بخشیدن به افسانه ی شخصی یگانه وظیفه ی آدمیان است.همه جیز تنها یک چیز است و هنگامی که آرزوی چیزی را داری سراسر کیهان همدست می شود تا بتوانی این آرزو را تحقق بخشی."

این مطلب به هیچ وجه عشقی نیست و هیچ ربطی به جوجوم نداره!!اگه کسی هم حوصله نداشت بخونتش من ناراحت نمی شم.

این پست رو واسه دفاع از کسی یا چیزی ننوشتم.فقط واسه اونایی نوشتم که اطلاعاتشون در مورد پائولو کوئیلو محدوده و وقت search  یا خوندن نقد یا زندگینامه اش رو هم ندارن!!ا

برخی اورا کیمیاگر واژه ها میدانند و برخی دیگر پدیده ای عامه پسند، اما در هر حال او یکی از تاثیر گذارترین نویسندگان قرن حاضر است.خوانندگان بیشمار او از 150 کشور فارغ از فرهنگ و اعتقادات خود اورا نویسنده ی مرجع دوران ما کرده اند.کتاب های او به 56 زبان ترجمه شده و جدای آنکه همواره در فهرست کتابهای پر فروش بوده،در تمام طول دوران ظهور او ،مورد بحث و جدل اجتماعی و فرهنگی قرار داشته است.افکار، فلسفه، و موضوعات مطرح شده در اثار او بر ذهن میلیونها خواننده ای تاثیر گذاشته است که به دنبال یافتن راه خویش و روش های تازه برای درک جهان هستند.

سال 1987: اولین کتابش ، خاطرات یک مغ را نوشت.یک ناشر کوچک برزیلی این کتاب را چاپ کرد و فروش نسبتن خوبی داشت.اما با اقبال کمی از سوی منتقدان رو به رو شد.

سال 1988:کتاب کاملن متفاوت کیمیاگر را نوشت.اول فقط 900 نسخه از این کتاب فروش رفت و ناشر امتیاز کتاب را به کوئیلو برگرداند.

سال 1990: کتاب بریدا را منتشر کرد که با استقبال زیادی مواجه شد و باعث شد کیمیاگر و خاطرات یک مغ نیز دوباره مورد توجه قرار گیرد.در مدت کوتاهی هر سه کتاب در صدر فهرست کتابهای پر فروش برزیل قرار گرفت.این کتاب در صدر کتابهای پر فروش استرالیا نیزقرار گرفت.

سال 1994: کیمیاگر در فرانسه منتشر شد و با استقبال عالی منتقدان و خوانندگان مواجه شد و در  صدرفهرست پر فروشها قرار گرفت و تا 5 سال بعد جای خود را به هیچ کتابی نداد.بعد از این موفقیت او پدیده ی ادبی قرن بیستم شناخته شد.

انتشار کتاب کنار رود پیدرا نشستم و گریستم( که به نظر من بهترین کتابشه!) موفقیت بین المللی او را تثبیت کرد.

سال 1995 این کتاب در ایتالیا منتشر شد و فروش بی نظیری داشت.سال بعد پائولو مهم دو جایزه مهم ادبی ایتالیا یعنی  بهترین کتاب "سوپر گرینزا کاور" و جایزه ی بین المللی "فلایانو " را دریافت کرد.

سال 1996 پائولو نشان شوالیه ادب و هنر را از دست فیلیپ دوس بلازی وزیر فرهنگ فرانسه دریافت کرد  ( حتمن میدوننین که پس از مرگ "رومن گاری" این جایزه به او اختصاص داده شد که امیدوارم واسه اثبات اینکه اون یه نویسنده فوق العاده هست مجبور نشم یه پست دیگه بنویسم!!)دوس بلازی در این مراسم گفت " تو کیمیاگر هزاران خواننده ای ، کتابهای تو مفیدند زیرا توانایی ما را برای دیدن و شوق مارا برای جست و جو تحریک میکنند."

در همین سال او به عنوان مشاور ویژه ی برنامه ی "همگرایی روحانی و گفت و گوی بین فرهنگ ها" بر گزیده شد. کتاب کیمیاگر در آلمان هم منتشر شد و در سال 2002 رکورد تمام کتابهای پر فروش آلمان را شکست.

سال 1998: نمایشگاه بزرگی در پاریس برگزار شد که در آن او 7 ساعت تمام مشغول امضا کردن کتابهایش بود  و همان شب میهمانی بزرگی به افتخار او برگزار شد که تمام مشاهیر جهان در آن شرکت داشتند .

در همین سال کتاب رزم آور نور منتشر شد.سپس با کتاب "ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد: به سبک داستان سرایی باز گشت و مورد استقبال منتقدان ادبی قرار گرفت.

سال 2000: "اومبرتو اکو" فیلسوف، نویسنده و منتقد معروف ایتالیایی در مصاحبه ای با نشریه "فوکوس: گفت: من از آخرین رمان او خیلی خوشم آمد.تاثیر عمیقی بر من گذاشت".و "سینئاد اوکانر در هفته نامه ی  "ساندی ایند یپند نت" گفت :" ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد شگفت انگیز ترین کتابی است که من خوانده ام."

سال 1999: نشریه ادبی" لیر" کوئیلو را دومین نویسنده پر فروش جهان اعلام کرد.در همین سال جایزه ی معتبر "کریستال" را از انجمن جهانی اقتصاد دریافت کرد وداوران اعلام کردند "او با استفاده از کلام پیوندی میان فرهنگ های متفاوت ایجاد کرده که او را سزاوار دریافت این جایزه می دانند."

در همین سال دولت فرانسه نشان "لژیون دونور" را به او اهدا کرد( که باز هم حتمن می دونین این نشان بسیار مهم و معتبره و اگه انشا الله  آلبر کامو رو قبول دارین اون هم این نشان رو دریافت کرده!!)

در نمایشگاه کتاب بوینوس آیرس پائولو همه ی رسانه ها را شگفت زده کرد.استقبال از او در میان آنهمه نویسنده بر جسته ی امریکای لاتین بی نظیر بود.مطبوعات نوشتند : " مسوولانی که از 25 سال پیش در این نمایشگاه کار می کردند ادعا می کنند هرگز چنین استقبالی ندیده اند.حتا در زمان حیات "بورخس"!! فوق العاده بود.

سال 2000: پائولو به ایران سفر کرد هزاران خواننده ی ایرانی در کنفرانس ها و مراسم امضای کتاب او شرکت کردند.

سال2001: کتاب شیطان و دوشیزه پریم در سی کشور در صدر کتابهای پر فروش قرار گرفت.

در همین سال او جایزه ی "بامبی" یکی از معتبر ترین و قدیمی ترین جوایز ادبی آلمان را دریافت کرد.

 

 

سال 2002: معتبر ترین نشریه ادبی پرتغالی(نه روزنامه های زرد!!!) به نام "ژورنال دلتراس" اعلام کرد فروش کیمیاگر از هر کتاب دیگری در تاریخ زبان پرتغالی بیشتر بوده است. و مدیر انتشارات "هارپر کالینز" به کوئیلو نوشت: پیدا کردن این کتاب مثل آن بود که آدم صبح زود وقتی همه خوابند برخیزد و خورشید را نگاه کند.کمی دیگر ، دیگران هم خورشید را خواهند دید"

تهیه کنندگان متفاوتی از هالیوود علاقه زیادی به خرید امتیاز ساخت فیلم از روی این کتاب نشان دادند و سر انجام شرکت برادران وارنر در سال 1993 این امتیاز را خرید.

در همین سال به عضویت فرهنگستان ادب برزیل انتخاب شد. هدف این فرهنگستان حفاظت از فرهنگ و زبان برزیل است.هر چند میلیونها خواننده شیفته ی او هستند ، اما طبیعتن منتقدانی هم دارد. انتخاب او به عضویت فرهنگستان برزیل ، در حقیقت نقض نظر این منتقدان بود.

در همین سال جایزه ی هنر "پلانتاری" را از باشگاه بوداپست در فرانکفورت دریافت کرد.

علاوه بر این او مقالات هفتگی زیادی در نشریات  معتبر جهان به چاپ رسانیده است.

همچنین از میان منتقدان ایرانی هم"شهریار وقفی پور " که در میان دوستداران ادب و هنر شناخته شده می باشد در روزنامه شرق نقدی بر کارهای کوئیلو داشته که متاسفانه الان که رفتم مطلبو از شرق آن لاین بگیرم پیغام داد که فعلن سایت در دسترس نیست.!!بعدن خودتون می تونین جستجو کنین اگه دوست داشتین.

در ضمن این مطالب قبل از کتاب زیبای "یازده دقیقه" به چاپ رسانده شده و در مورد موفقیت چشمگیر این کتاب که متاسفانه در ایران حتی نسخه ی انگلیسیش که خودم خوندمش هم جمع آوری و ممنوع شده، باز هم می تونین تو اینترنت چستچو کنید!

حالا تصمیم اینکه این جوایز معتبر بوده یا از طریق تین ایجر ها به کوئیلو داده شده با خودتون!!

در پایان اعلام می کنم که باز هم به نظر من این جوایز و موفقیتهای چشمگیر هیچ ربطی به "دل" آدم نداره و اگه یکی از کوئیلو و کارهاش خوشش نمیاد می تونه بگه خوشم نمیاد و کاملن نظرش محترمه.فقط نگه که این شخص فقط بین تیین ایجر ها و توده ی مردم محبوبه و منتقد های معروف و "پر" هیچ علاقه ای بهش ندارن!!

منبع این مطالب هم به راحتی در اینترنت و کتابهای کوئیلو با ترجمه ی آرش حجازی و همچنین به زبانهای دیگه ی دنیا بدون ترجمه ی آرش حجازی در اختیار همگان می باشد!!

 

نوشته شده توسط آفتاب در ساعت 2 بعد از ظهر  76 پرتو

جمعه 8 تیر1386