یک توضیح !!

ظاهرن این بار مچ گیریم افتضاحی بیش نبوده!! همین که صدای جوجو در نیومده مطمئنم که اشتباه کردم!!! اگه این جارو می خوند حتمن یه چیزی می نوشت یا لااقل به خودم یه چیزایی می گفت!! ولی نگفت! 

خوب خوبه! اومدم یه دستی بزنم ببینم شکم درست بوده یا نه! انگار که نبوده! اون قضیه ی کلیک و اسمهای بلاگفا هم ابداع خودم بود!! چون من با فایر فاکس میام تو وبلاگم و جوجو اصلن از فایر فاکس استفاده نمی کنه! با کامپیوتر اون هم با همین فایر فاکس اومدم که خودم تازه براش نصبش کردم ...ولی اون چون از اکسپلورر استفاده می کنه.هیچ اسمی تو حافظه ی اون صفحه نمی مونه... در مورد آی پی هم فقط عدد اول کامپیوتر جوجو شبیه اونی بود که من بهش شک داشتم! الان نگاه کردم دیدم ۴ تا آی پی دیگه هم با همین عدد مشابه وجود دارن که اون بچه ها رو من می شناسم و همشون وبلاگ دارن! 

خوب شد من کارآگاه نشدم یا مثلن قاضی!! چه گندی می زدم!! 

الان دیگه خیالم راحت شد که می تونم همچنان هرچی دلم می خواد این جا بنویسم... 

دوستت دارم بی شرف!!!

کارآگاه گجِت!!

خیلی جالبه!!! 

تا حالا شده شک کنین که یه نفر یه کارایی داره می کنه تو وبلاگ شما و به طور ناشناس و گذری میاد همین جوری رد می شه و در حین رد شدن همین جوری گذری یه کامنتایی براتون می ذاره و همون جوری گذری که اومده بود همون جوری گذری هم ناپدید می شه؟!! 

چند وقت پیش بود که خونتون بودم...لطف کردی  و کامپیوترت رو در اختیار من گذاشتی ...منم اومدم تو وبلاگم... 

همیشه آدرسم رو از توی هیستوری و همه جا پاک می کردم...ولی این بار یادم رفت!!از بس حواس آدمو پرت می کنی تو!! 

ولی گفتم تو نه حالشو داری که از این کارآگاه بازی ها در بیاری نه اصلن برات مهمه که بیای این جا!! 

خلاصه... 

دفعه بعد که رفتم یه پست اعتراضی از تو نوشتم، یه کامنت خیلی بی ربط از یه دوست عزیز برام رسیده بود که من در کمال خانمی جوابشو دادم! کامنت عجیبی بود راستش...چون یکی از معدود کسایی بود که همین جوری و خیلی غیر منطقی از تو دفاع کرده بود!! اونم تو وبلاگ من!! این جا این موضوع خیلی بعیده!! متاسفانه آرشیوم همه بدون کامنتهای قبلی منتقل شده این جا وگرنه می تونستم بهت آدرس بدم بری همشو ببینی تا حرفم ثابت بشه که همه ی بچه ها با  من موافقن که تو منو خیلی اذیت می کنی و من صبر ایوب دارم!!!! ولی خوب با همین چندتا هم که کامنتاش هست می تونی این کار رو انجام بدی! خلاصه دفاعیات و بی منطقیش یه جورایی منو یاد تو انداخت جوجویی!!  

تا این  که دفعه بعد که  اومدم پیشت، خواستم برم واسه یکی از بچه ها توی بلاگفا کامنت بزارم که در کمال تعجب دیدم وقتی روی قسمت "اسم نویسنده" توی پنجره کلیک می کنم، به جز اسم خودت که توی وبلاگت ازش استفاده می کنی و اسم من که چند بار واسه بچه های وبلاگم کامنت گذاشته بودم، یه اسم دیگه هم اون جا هست!! به خودم گفتم خوب حتمن واسه  این دافی های همکارش که کامنت می ذاره چندتاشو هم که خیلی صحنه داره با اون اسم می ذاره!! 

ولی.... 

اسمه یه جورایی بد جوری آشنا می زد!! کجا دیده بودمش؟!!!    

* جناب رهگذر!!! یا رهگذر آفتاب سرخ!!! 

من اون قدرا هم که تو فکر می کنی خنگ و کودن نیستم!! من خودم چند بار تا حالا مچ شیطونی هاتو گرفتم خداییش؟!! همون روزی که از جوجوم طرفداری کردی فهمیدم کی هستی!! ولی...بازم به خودم امید دادم که اشتباه می کنم!! 

*راستی می دونستی سیستم بلاگ اسکای یه کمی پیشرفته تر از بلاگفاست؟!!توی بلاگ اسکای وقتی کسی برات کامنت می ذاره آی پی کامپیوترش هم برات میفته! اون وقت من الان یه جایی هستم و از اون جا واسه وبلاگ خودم یه کامنت سفید فرستادم و.... 

نمی دونم چرا آی پی این جایی که من  الان هستم با آی پی یه کامنت دیگه تطبیق می کنه!! 

عجیب نیست؟!!!!!! 

این تکنولوژی هم بد دردسری شده ها!!! 

با این که امروز دهنم رو به معنای  واقعی کلمه سرویس کردی و اون قدر از همه چیز و همه کس متنفر بودم که دلم می خواست به 30 نرسیده بمیرم.... 

ولی .... 

دوستت دارم شیطون حواس پرتم!! 

امیدوارم اینو یه روز بفهمی.... 

روزی که هنوز خیلی دیر نیست... 

خوب هشت هشت هشتادوهشت که اومد!! اینش به من ربطی نداشت! ولی نُه هشت هشتاد و هشت رو دریاب که آفتابت 30 ساله  می شه....

می شه ازتون خواهش کنم اسم چندتا دکتر متخصص مغز و اعصاب یا هر چیز دیگه ای که به بیماری جوجو مربوط می شه رو برام بنویسین...من هیچ دکترِ معروفی رو در این زمینه نمی شناسم...وقت گرفتنش با خودم...فقط اسمشونو می خوااام...( به جز پروفسور سمیعی که فعلن سپرده م برام وقت بگیرن...)  


جوجویی،اگه هم نتونم تورو راضی کنم که باهام بیای دکتر، میام و جواب ازمایشات رو بر می دارم و خودم می برم پیش دکتر... 

آخه جوجو چرا این قدر بی توجهی می کنی؟ اصلن این دکتره که تو رفتی پیشش کیه؟ من تا حالا اسمش رو هم نشنیدم! این چیزا که شوخی بردار نیست.. باید بری پیش چندتا دکتر معروف و درست و حسابی... 

همش می گی اگه تا هفته ی دیگه خوب نشدم بعد! کاش می فهمیدی که تا هفته ی دیگه با هر سر دردی که تو می گیری 1 سال ازعمر منو هم با خودت می بری...  

حاضرم همه ی زندگیمو بدم، ولی تو خوب بشی... 

جوجو...تو باید خوب بشی...باااااااااااید....باااااااااااید.... 

تو رو به جون آفتاب....

من نمی دونم تورمِ عروقِ مغزی چه کوفتیه...می گن در اثر ورزش اتفاق میفته...چه قدر احمقانه س! ورزش مگه واسه سلامتی خوب نبود؟ ترو خدا دیگه ورزش نکن جوجو...

دکترت فکر می کرده تو عزیز مهربون من ، ام.اس داری...وااای خدایا هزار بار نوشتم و پاک کردم این جمله رو...نمی تونم حتا بنویسمش...با این که دیگه الان خیالم راحته که این بیماری رو نداری...ولی هنوز نگران و دلواپسم...دکترت بهت دارو داده و گفته 1 هفته دیگه دوباره بیا...  می دونم هفته ی دیگه که می ری همون دارو ها رو هم می گه نیازی نیست که دیگه بخوری و خوبِ خوب می شی...  قربونت برم من که توی دستگاه مزخرف ام.آر.آی حالت به هم خورده بود...همش تقصیرِ من بود..من همیشه قبلن بهت می گفتم از مکان های تنگ و تاریک می ترسم! و تو بنا به اعتراف خودت یادِ حرف من افتاده بودی و اون تو حالت بد شد!...آخه الهی من قربونت بشم این حرف رو من زمانی زدم که تو در حین شوخی دستاتو محکم می گرفتی جلوی دهنم و نمی ذاشتی نفس بکشم و از اون طرف هم منو لایِ لحاف می پیچیدی جوری که دست و پامو هم نمی تونستم تکون بدم!! من این حرف رو اون موقع زدم...منِ احمق حتا تصورشم نمی کردم جوجوی مهربون و خوشگل و دوست داشتنیم که همه ی زندگیمه ، یه روز بره توی اون دستگاه مزخرف... کاش می ذاشتی باهات بیام تا در کنارت باشم...اما نذاشتی...گفتی "فعلن لازم نیست...من خوبم!تو برو سر کار! " 

چشم!!

امروز با هم رفتیم جایی که تو خیلی دوست داشتی! جمعه بازار!! فکر کن از ساعت 12 تا 6 ما اون جا بودیم و من که خودم رانندگی کرده بودم و دیشب هم تا دیر وقت با تو بیدار بودم، نا نداشتم راه برم! ولی تو با انرژی همیشگیت از این ور بازار می پریدی اون ور و کلی حال کردی! من اصلن نمی تونم ابراز احساسات این ملت رو در مورد عتیقه جات درک کنم!! آخه چیش قشنگ و جالبه؟!! این که مال مثلن 50 سال پیشه؟!! خوب مادر بزرگ نداشته ی منم مال 100 سال پیشه! اینم شد دلیل؟!! یارو قفلِ در ِخونه یِ پدر بزرگش رو کنده بود آورده بود اون جا خدات تومن می فروخت!! چه بی معنی!

ولی یه حسن داشت این بازار رفتنِ امروزِ ما! این که دیگه می دونم واسه تولدت چی بخرم! از اونجایی که تو عاشق رادیوی چوبی قدیمی و گرامافون قدیمی و صندلی لهستانی (!) هستی، یکی از اینارو واسه تولدت برات می خرم! مرسی که کارمو یه کمی آسون تر کردی! ولی خوب از اون جایی که  یه دختر خانم متشخص نمی تونه تنهایی راه بیفته بره تو ناصر خسرو دنبال رادیو قدیمی بگرده( البته من مشکلی ندارم ولی این نظر توئه!) درنتیجه مجبور شدم این موضوع رو با خودت مطرح کنم و ازت بخوام بین رادیو و گرامافون یکی رو انتخاب کنی که با هم بریم برات بخرم! ولی اگه تویی ...که منو دق می دی!!...یعنی چی که فعلن نیازی بهشون ندارم؟!! مگه آدم باید به کادوی تولدش نیاز داشته باشه حتمن؟!! بابا این یه یادگاریه جوجوی خنگم! 


دوست های خوبم ممنون از همه به خاطر توجه و دعاهای قشگ و همراهیتون...دوستتون دارم...   

احیانن این جا کسی نظری در مورد تورم عروق مغزی نداره؟ توی نت چیز به درد بخوری پیدا نکردم...