عقده های فرو خورده ی روانی!!

آآآآآآآآآآهاااای مردمِ دنیا!

من بی. ام. و رو خیلی دوست دارم. ولی ندارم! 

من  بچه خیلی دوست دارم. ولی با شرایط فعلیم نمی تونم بچه داشته باشم! 

من boobs سایز 85 خیلی دوست دارم. ولی ندارم!! 

من  چشمای خاکستری یا سبزِ تیره یا آبی خیلی دوست دارم. ولی چشمام قهوه ایه! 

من پوست برنزه خیلی دوست دارم.اما پوست خودم سفیده. 

من قد ایده آلم یک متر و شصت و پنجه.ولی قد خودم این قدر نیست!  

من پنت هاوس دوست دارم.ولی ندارم! 

من دوست دارم حقوقم بالای 1 میلیون باشه.ولی نیست! 

من دوست دارم به همه ی زبانهای زنده ی دنیا مسلط باشم.ولی فقط انگلیسیم خوبه و در حد "سلام، چطوری "اسپانیش بلدم! 

من دوست دارم صمیمی ترین دوستمو که امریکاست دوباره ببینم.ولی الان 10 ساله که نتونستم ببینمش!  

من دوست دارم همه ی گربه های بی پناه دنیا رو پناه بدم.ولی نمی تونم!

همه ی اینا یعنی من از زندگیم راضی نیستم؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

کاش وقتایی که در طول این 4 سال همین جوری و توی شوخی و جدی در مورد این" دوست داشتنی هام" باهات صحبت می کردم یکی میومد و گلومو فشار می داد تا خفه بشم و زر زیادی نزنم! می دونم الان می گی " کسی که به خودش احترام نمی ذاره نباید انتظار داشته باشه دیگران بهش احترام بذارن!!" 

ولی به نظر من هر کسی مالک جسم و تن و روح و روان خودشه و خودش می تونه هرچی دلش می خواد به خودش بگه ولی دیگران حق ندارن از این موضوع سو اسفاده کنن! در ضمن، یه جاهایی اصلن موضوع احترام گذاشتن به خودِ آدم نیست! موضوع یه ناز کردن ساده س برای این که طرف می خواد ببینه تو چه واکنشی نشون می دی!! در جوابِ" قربونت برم" که هیچ وقت نگفتی " خدا نکنه"! ولی اون روز که آرایش زیادی داشتم ( از نظر تو) و قبلش هم دعوامون شده بود و من باهات حرف نمی زدم و تو اومدی دنبالم ، وقتی تو ماشین نشستم تیکه انداختی که" عروس خانوم کجا تشریف می برن؟" 

و منم جواب دادم" سر ِ قبرم"!  

فکرشو هم نمی کردم که واکنش تو این باشه" وایسا با هم بریم"!!!! 

می خوام ببینم تو کل این دنیا و اون دنیا و کائنات ،دیگه کسی به جز تو پیدا می شه که جوابش به این جمله ی دوست دخترش -که تازه ادعا می کنه از همه کس تو دنیا براش عزیز تره -این باشه؟!! 

آخه چه جوری باور کنم که تو منو دوست داری؟!! 

چه جوری می تونم باور کنم تمام درد و دل ها و شوخی های کوچیک و بزرگ من توی این 4 سال رو یهو علم کنی و بزنی توی سرم و بهم بگی "تو از زندگیت راضی نیستی و همش غر می زنی !! "چه طور می تونی بهم سرکوفت بزنی که" تو که وقتی یه گربه مرده می بینی کل روزت خراب می شه!!توی رانندگی سر حقت با مردم دعوا می کنی و بهشون بیلاخ نشون می دی..."!!

من همیشه افتخار می کنم به این که هنوز یه گربه ی مرده می تونه قلب منو به درد بیاره و می تونه باعث بشه اشک بریزم....افتخار می کنم که هنوز قلبم مثل قلب خیلی های دیگه سنگ نشده و هنوز اتفاق های اطرافم و حال و روز انسان ها ی دیگه برام مهمه..هنوز کسی حق نداره حقمو بخوره و من بهش لبخند بزنم! مثل تو که در جواب فحش خواهر و مادر هم لبخند می زنی و فکر می کنی خیلی هنر می کنی!

آره درسته که داشتیم دعوا می کردیم و توی دعوا حلوا پخش نمی کنن ولی واقعن تو این جوری فکر می کنی؟! تو فکر می کنی من چون بی. ام. و دوست دارم ولی ندارم، داشتنش برام یه آرزوئه؟!! واااای خدای من! چه قدر یه آدم می تونه بدبخت و پست باشه که همچین آرزوی بی ارزشی داشته باشه! 

بهت گفتم "آدمی که هدف نداره، یعنی مُرده!!  

گفتی" اینا واسه تو هدف نیست!! آرزوئه!!" 

فکر کن! چه آرزوهای احمقانه ای! تو واقعن تا حالا ندیدی یه نفر از یه چیزی فقط "خوشش" بیاد و بس؟!!

مطمئن باش من اگه آرزویی داشته باشم برای رسیدن بهش تلاش می کنم...نه این که بشینم و فقط بگم آرزو دارم....  

وااای خدایا...باورت می توی این 4 سال این همه که با هم دعوا و جرو بحث داشتیم و من به تعداد موهای سرم تا حالا دل شکسته شدم، این بارِآخر معنی واقعی دل شکستگی رو فهمیدم؟! جوری که همون جا سر کار زدم زیر گریه و واقعن نتونستم جلوی اشکامو بگیرم! هیچ زوری هم نزدم برای گریه کردن! تا حالا این قدر یهو و بی کنترل اشکم جاری نمی شد.احساس کردم که دارم خفه می شم...گوشی رو گذاشتم و با پاکت سیگارم دویدم تو حیاط..دخترا که می دونستن،آبروم جلوی آقایون همکارم هم رفت.جوری که یه مرد 60 ساله حس پدریش گل کرد و اومد توی حیاط و شروع کرد به نصیحت کردن من! یارو آ درس و شماره تلفنتو می خواد تا تهدیدت کنه و پیغامش برات اینه" یا خودت قطعش کن یا من یه جور دیگه قطعش می کنم!!"!! 

جوجو...من نمی خوام همه چیزو خراب کنم.نمی خوام کار به بی احترامی بکشه...نمی خوام بیشتر از این تمام احساساتی که به قول تو از کودک درونم سر چشمه می گیره یهو برات تبدیل بشه به عقده های درونی ارضا نشده ی من و بهانه ای برای سرکوفت زدن به من... 

چرا؟ چرا نمی خوای باور کنی که من دیگه تموم شدم؟!! چرا تا میام تمومش کنم می زنی به صحرای کربلا که "من تنهام و تو می دونی من هیچ دوستی جز تو ندارم و به تو نیاز دارم برای همین می خوای تنهام بذاری!!"می گی" باشه بتاز! تا می تونی بتاز چون من الان بهت احتیاج دارم!" 

جوجو پس من چی؟ !من نباید زندگی کنم؟! من نباید ارامش داشته باشم؟من دیگه طاقت این حرفاتو ندارم.دیگه نمی تونم مثل قدیما خودمو تو آغوشت غرق کنم و برم توی یه دنیای دیگه...دیگه نمی تونم مثل قبل نوازشت کنم.چون دلم نمی خواد ادا در بیارم. چون همیشه همونی نشون دادم که هستم....الانم نمی تونم خلاف چیزی که حس می کنم عمل کنم...  

نه! اینا آرزوهای من نیست! این چیزای بی ارزش و سخیف و پست آرزوی من نیستن! تحققِ آزادی و صلح و انسانیت و خیلی چیزای دیگه که الان همه ی مردم رو با هم همراه کرده بزرگ ترین آرزومه...و حاضرم حتا جونم رو سرِ این راه بذارم...واسه مردم کشورم، واسه ایرانم...نه واسه احمقایی که این چیزا رو نمی فهمن البته و فکر می کنن " مرگ خوبه ولی واسه همسایه" !...خودت که بهتر می دونی...ولی ما حتا در این مورد هم با هم اختلاف نظر داریم!نمی خوام این وبلاگم رو هم ببندن...چیز بیشتری نمی نویسم...اگه هم نمی دونی زیاد مهم نیست.برای فهمیدنش خیلی دیره.

جوجو، می دونی که چه قدر دوستت داشتم و دارم...ولی این دوست داشتن و عشق کافی نبوده.چون تو حتا یه قدم از خودخواهی هات کوتاه نیومدی...منم به توصیه ی خودت دیگه نمی خوام فداکاری کنم...روح و روانم خسته س...تو اینو می فهمی؟!

کاش این جارو می خوندی...

دلم شکسته..صدای شکستنش دنیا رو برداشته...تو نشنیدی؟!


بی ربط:

امروز توی مترو دختره ی احمق به دوستش می گفت: "پسر دایی احمقم قرار بود دختر خاله شو بگیره ولی ترجیح داده دوست دخترشو که عاشق همن بگیره و خاله هم دخترشو داده به یکی دیگه و یه خونه هم به اسمش کرده! منم بهش گفتم خاک بر سرت حالا برو دوست دخترتو بگیر، لگد زدی به بخت خودت!"


بخت یعنی ازدواج فامیلیِ بدون عشق در ازایِ یه خونه ی نمی دونم چند صد متری و چندتا بچه ی بی گناه عقب افتاده ی ذهنی و جسمی؟!!اونم واسه یه دختر دانشجوی تحصیل کرده ی این مملکت؟!

د.ی.ک.ت.ا.ت.و.ر حیا کن!!

 این که تو فکر می کنی من آدم امّلی هستم و من هم فکر می کنم تو اصلن روشنفکر نیستی، عجیب نیست؟!! 

حالا کی این وسط داره اشتباه می کنه من نمی دونم! یعنی می دونم ولی نمی تونم به تو حالی کنم!! 

ببین از نظر من اشکالی نداره که کسی با همکارش که از جنس مخالفه ناهار بخوره! ولی برای شخص تو اشکال داره! یعنی از نظر من ،تو و فقط تو(!) نباید با همکارت که خانمه ناهار بخوری! می دونی چرا؟ چون من کاملن می دونم همکارای خانمت چه وضعی دارن! چون می دونم وقتی جایی این قدر قوانین به قول تو 'سفت و سخت' حاکم باشه، چه قدر خانم ها وآقایون اون محل رو حریص می کنه نسبت به جنس مخالف! و این که تو همیشه سعی می کنی از اونا دفاع کنی و بگی اونا بسیار "خانمهای با شخصیتی" هستن هم اصلن و ابدن نظر منو عوض نمی کنه و بلکه منو بیشتر مطمئن می کنه که بععععله!! فلسفه ت هم اینه که: " اصلن تو بگو همه ی اونا وضعشون خرابه! من که کاری به اونا  ندارم!من سرم به کار خودمه! و دوست ندارم کسی در مورد کارم این جوری صحبت کنه! لطفن تو کار من دخالت نکن!! "

اصلن تو ماه، تو گل، تو برادرِ مریم مقدس!! ولی خودت نمی دونی اون دخترایی که اون ادا و عشوه هارو توی صداشون در میارن و از بین اون همه پسر که ایستادن برای گرفتن عکس یادگاری، صاف میان و می چسبن به تو و توی عکس هم همه نیششون تا بنا گوششون بازه،ممکنه پسر ندیده باشن و فکر کنن اگه تو بهشون اخم نمی کنی که چرا نمی رن یه جای دیگه وایسن عکس بگیرن ، ممکنه از این خوش اخلاقی تو سو استفاده کنن و یا فکر کنن که تو داری باهاشون تیک می زنی؟!!بابا جون خوب آدمن دیگه ! دخترن دیگه! نیستن؟!! اونا هم دل دارن!  

خوب اون وقت جواب این دلِ اونا رو تو می تونی بدی؟!! 

لابد می تونی!! لابد تا حالا تونستی!

حتمن الان می گی چرا منو برای کارِ نکرده ملامت می کنی!! 

این مکالمه رو یادته؟: 

تو: دیروز رفتیم با محمد ناهار خوردیم سرِ کار. 

من: کی؟ خانم محمدی؟!! 

تو:واااای! آفتاب چرا چرت و پرت می گی؟! من می گم با محمد ،تو می گی خانم محمدی؟!! 

من: خوب اشتباه شنیدم! حالا مگه چیه خوب خانم محمدی هم همکارته مگه چه اشکالی داره با هم ناهار بخورین؟!  

تو:اِ اِ اِ؟!! شما این چیزا رو هم می فهمین؟!!  

من:اِ اِ اِ؟!!پس نکنه با همکارای خانمت ناهار هم می خوری که این قدر از این موضوع استقبال کردی؟!! اگه می خوری چرا یواشکی؟! خوب به من بگو!  

تو: من هر کاری صلاح بدونم انجام می دم!! 

من: جدی؟! خوب باشه! منم الان صلاح می دونم که برم با یکی دیگه بخوابم! همین الان! پس گوشی رو قطع کن و بذار من برم به کارم برسم! 

تو: آفتاب خجالت بکش این حرفا چیه؟ چه ربطی داره؟

من:...

تو:... 

من:... 

تو:... 

یک ساعت بعد: 

تو: بهتره بریم استراحت کنیم! من خسته م و تو هم خسته ای! 

من: تتتتق!( صدای کوبیدن گوشی تلفن)!! 

 آخه چه قدر تو خنگی که هنوز منو نشناختی! این در واقع یه "تیکه" بود که من انداختم! اصلنم نظر من این نیست که واقعن اشکالی نداره تو با همکارای خانمت ناهار نوش جان کنی! خیلی هم اشکال داره! مگه اونا خودشون دوست پسر ندارن؟ مگه شوهر ندارن؟ اصلن مگه دوست دختر ندارن؟ خوب برن با اونا ناهار کوفت کنن! 

حالا خودت بگو! تو اگه با اونا قبلن ناهار یا شام(!) نخوردی و یا قصدشو نداشته باشی که بخوری، این قدر از اونا و خودت و این موضوع دفاع می کنی؟!!  

اصلن اینا هیچی!  جنابعالی "هر کاری صلاح بدونین انجام می دین"؟!! 

خوبه! دیکتاتوری در حد ایران!! 

تو فکر کردی من ماستم یا چغندرم یا سیب زمینی یا هر کوفت دیگه م که اجازه بدم هر کس هر کاری صلاح دونست انجام بده؟! پس حق و حقوق من چی می شه این وسط؟ چرا همه فکر می کنن حق و حقوق همش مالی و مادیه؟ مگه تو به من از نظر عاطفی پایبند نیستی؟ خوب پس همه چیز رو در این پایبندی رعایت کن! دلیلی نداره تو با اونا غذا بخوری! و اگه با اونا غذا می خوری دلیلی نداره به من دروغ بگی ! و اگه نمی خوری هم دلیلی نداره از این موضوع دفاع کنی و بگی من هر کاری صلاح بدونم انجام می دم! این جوری آدم شک می کنه... 

اصلن می دونی چیه؟ به جهنم! برو با هرکی دلت می خواد غذا بخور! برو هر کاری  صلاح می دونی انجام بده! این قدر ناهار بخورین تا همه تون بترکین!

من هم از الان صلاح نمی دونم تا چند روز تلفنم رو جواب بدم. 

و در آخر در راستای سیاست های باید و نبایدِ تو یه سوال دارم!:

ما که نه می تونیم در مورد کار تو صحبت کنیم نه در مورد دین و نه در مورد سیاست( چون نظراتمون خیلی متفاوته به خصوص در مورد این آخری!) و نه در مورد وضعیت اجتماعی و نه در مورد دوست دخترا و زندگی گذشته ت و نه در مورد ادبیات و شعر و هنر و سینما،و نه تو آن چنان رمانتیکی که بشه صحبتهای رمانتیک کرد و نه سلیقه ی فیلمی مون با هم جوره که یه فیلم با هم ببینیم،خوب پس در مورد چی صحبت کنیم؟ اصلن چه مرضیه که صحبت کنیم؟!!

هان؟


 یک توضیح:در کامنت هایی که تا الان به دستم رسیده یه سوء تفاهم برای دوستان پیش اومده! ببینین مساله اصلن این نیست که کسی جوجو رو از من بگیره یا اون بره با یکی دیگه دوست بشه! بابا همه چیز مگه به همینه که‌آدم طرفو دو دستی نگه داره و نذاره اون بره با یکی دیگه؟ اگه اون واقعن بخواد بره با یکی دیگه خوب بره! برای من مهم نیست! ولی حرف من چیز دیگه اییه! تا زمانی که اون با منه باید به اخلاقیاتی که از نظر من مهمه عمل کنه.حتمن که نباید بره با کسی دوست بشه! همین که همکار خانمش فکر کنه می تونه بهش زنگ بزنه بعد از ساعت کاری(این فقط یه مثاله!خوشبختانه فعلن حقیقت نداره! )یعنی اخلاقیات رو رعایت نکرده! حالا من که نگفتم جوجو می خواد منو ول کنه بره با اون همکارش!! معلومه که اون نمی تونه بهتر از من کسی رو پیدا کنه! چون هم دوست دخترای قبلیش رو دیدم که یکی از یکی میمون تر و زشت تر بودن ( قیافه مهم نیست کاش یه کمی شخصیت و یا فرهنگ و یا شعور داشتن!) و هم همکارای الانشو که بدتر از اونا خودشونن! بدیهیه که جوجو بهتر از من عمرن گیر نمیاره! ( اعتماد به نفس در حد تیم ملی!) ولی مگه همه چیز به ول کردنه؟!! چرا حرف منو نمی گیرین آخه؟!!! شما حاضرین طرف با شما باشه همیشه، ولی سر کارش همکارای خانوش قورتش بدن و آب از لب و لوچه شون آویزون باشه تا اونو می بینن؟!!!

من اینو می گم:

اگه با منه، با هیچ جنس مونثی نباید لاس بزنه! ( هر صحبتی با همکار و دوست دختر و جاست فرندای قدیمی و تحقیقات در مورد دانشگاه، شامل این لاس می شه!)

اگه می خواد لاس بزنه یا با کسی ناهار بخوره، منو ول کنه!( اینو از ته قلبم م یگم به خدا...هیچ تعارف و عصبانیتی هم در کار نیست!)

همین!!

به نظر من هر دختری یه چیزی داره که خیلی مهمه! واون عزت نفسشه!من حاضر نیستم تحت هیچ شرایطی این عزت نفس رو از بین ببرم...در نتیجه:

جوجو ، جوجو، یا با اونا یا با من!!(وزنشم خودتون درست کنین!)