هر خواستنی توانستن نیست!

چرا اینجوریه؟!! چرا آدمیزاد اون قدر از خودش اراده نداره که یه نفر رو دوست نداشته باشه؟!! می خوام بدونم چرا این قدر سخته که علی رغم همه ی اختلافاتی که بین دوتا آدم وجود داره، اون دوتا آدم نمی تونن همدیگه رو فراموش کنن؟ یا نه، اصلن کمتر دوست داشته باشن؟

من که می دونم به درد تو نمی خورم! تو هم که می دونی به درد من نمی خوری! من که می دونم اخلاقم گهه و تو نمی تونی این اخلاقو تحمل کنی! تو هم که می دونی بعضی از رفتارات چه قدر عذابم می ده و من نمی تونم تحملش کنم!! من که می دونم ۴ سال ازم کوچیکتری، تو هم که می دونی فرهنگ هامون چه قدر متفاوته! من که می دونم ما نمی تونیم با هم ازدواج کنیم....تو هم می دونی...

پس چرا؟!! چرا نه من می تونم ازت دل بکنم و نه تو؟ چرا گاهی آدمها این قدر بچه می شن؟ این قدر احساساتی می شن؟ یعنی واقعن می خوام بدونم کسی هست که تصمیم بگیره از اراده ای که همه می گن خدا به همه ی آدمها داده استفاده کنه و یه نفر رو دیگه دوست نداشته باشه؟!! کسی رو که قبلن عاشقش بوده؟ کسی هست؟

نه اینکه طرف یه کاری کرده باشه و بعد اون ازش متنفر شده باشه ها!! در این صورت که  طرف هیچ کاری که نکرده هیچ، خیلی هم گل و ماه و دوست داشتنی و خواستنیه و همش هم به میل اون رفتار کنه و همه ی بدیهاش رو هم تحمل کنه!! می شه تصمیم گرفت و دیگه دوسش نداشت؟!! حتی اگه هم کسی بتونه، مطمئنم با تو نمی تونه این کارو بکنه! تو که هر کی ببیندت تمام وجودش لبریز می شه از عشق... 

چه قدر دلم هواتو کرده...چه قدر دلم هوای زمستون پارسالو کرده...هوای شومینه و کافی و پیپ و فیلم و بغل و بوسه! دیگه داره دیوونه ام می کنه! هرچی بهش می گم نمی شه انگار نمی فهمه! من به این دل و به تو که اینارو نمی فهمین چی بگم؟!!

نوشته شده در دوشنبه 22 مهر1387ساعت 0 قبل از ظهر توسط آفتاب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد