من اگه نباشم...

امشب نمی دونم چه طوری بخوابم تا صبح...دو شبه که آغوش گرمت سر پناه همه ی خستگی هام بود و امن ترین جای بودن...
چشمهامو  که باز می کنم ...پهلو به پهلو که می شم دستهای کیه که دور بازوانم حلقه می شه و نفسهای کی منو تا خواب بدرقه می کنه؟...خواب شیرینی که فقط وسوسه ی  دیدن دوباره ی چشمهای رویایی توئه که باعث می شه ازش دل بکنم...امشب اون آهنگ مورد علاقتو که می ذاری گوش بدی، واسه کی با اون حرکات شیرینت می رقصی و  واسه کی اون اداهای مخصوص خودتو در میاری؟......امشب کیه که با دیدن رقص موزون تو از خودش بی خود می شه و واسه مخفی کردن لرزش پاهاش به مبل پناه میاره؟!!...آخه تو چه جوری یاد گرفتی این جوری برقصی؟!! همه ی پسرا یا لوس و دخترونه می رقصن یا خیلی مردونه و بی روح و بی هیچ جذابیتی!...ولی تو...وااای که همه ی این ها رو توی اون حرکاتت با هم میکس کردی و منو دیوونه تر از قبل می کنی با هر حرکتت که با آهنگ دلخواهت همراه می شه...

فردا صبح کی با دیدن نوری که روی صورت سپید و لبخند شیرینت تابیده از خود بی خود می شه و میاد سفت بغلت می کنه و همه ی صورتت رو غرق بوسه می کنه؟...کیه که منتظره بوسه هاش اون چشمهایی رو که هنوز موفق نشدم بفهمم چه رنگیه باز کنه و  سایه ی مژه های بلند و خوش حالتت رو روی صورت خواب آلودت بندازه؟کیه که تمام زوایای صورتت رو با دقت نگاه می کنه تا همشو خوب به خاطر بسپره؟...کی تمام نفس هاتو تا صبح با ولع نفس می کشه؟ تک تکشو...کیه که با تمام وجودش دلش می خواد واسه همیشه این لبخند و این چشم ها و این صورت و این نفس ها و این آرامش و این خلسه مال اون باشه؟...

 شیرین نازنینم...امشب بی حضور تو چه گونه صبح می شود؟

دوستت دارم...بیش از آن که بدانی...بیش از آن که نشان می دهم...بیش از آن که خود تصور می کنم...

 

نوشته شده در شنبه 31 فروردین1387ساعت 0 قبل از ظهر توسط آفتاب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد