آف لاین من به جوجو...

این نه نامه است نه هیچ چیز دیگه...فقط خواستم بهت بگم از نظر من دوستی ما دیگه تموم شده...من دیگه دلیلی نمی بینم واسه اینکه ما با هم بمونیم.من هر شب دارم با اعصاب داغون می خوابم و صبح هم با اعصاب داغون بیدار می شم و هیچ کاری نمی تونم انجام بدم...تو هم که ظاهرن همین طوره و اعصابت خرد می شه...پس لطفن به نظرم احترام بذار و سعی نکن این دوستی بی مورد رو نگه داری. هر دوستی ی روزهای خوب و بد داره....روزهای خوبش خیلی برام لذت بخش بود و به خاطر روزهای بدش تا جایی که تقصیر منه معذرت می خوام...خوش و موفق باشی... اگه موبایل و اس.ام.اس و تلفن جواب ندادم نگران نشو...دیگه حوصله دعوا مرافعه و بد اخلاقی ندارم...منو بذار به حال خودم لطفن....خداحافظ...
این آخرین نامه ایه که امشب براش آف لاین فرستادم... بعد از اینکه ساعت ۱۲ برای اولین بار در طول امروز بهم زنگ زد و من باهاش بد اخلاقی کردم و گفت که" تو همش غر می زنی و به جای اینکه  به من که خسته از سر کار اومدم و حتی جمعه رو هم تعطیلی نداشتم روحیه بدی همش اعصاب آدمو خرد می کنی..."

من غر نزده بودم...فقط دلم نمی خواست باهاش زود خداحافظی کنم...ولی اون خسته بود و تازه از سر کار اومده بود و می خواست بخوابه....پس من چی که هر روز سر کارمی رم و به عشق اون و تلفنهای اون و دیدن اون روزم رو شب می کنم؟...چه جمعه ی دلگیر و خسته کننده ای بود امروز...همیشه از جمعه ها متنفر بودم...فکر کنم روز مرگم هم جمعه خواهد بود...روزی که بدون اون دیگه خیلی دور نیست...هر آفتابی بالاخره یه روز غروب می کنه...نه؟

نوشته شده در شنبه 20 بهمن1386ساعت 1 قبل از ظهر توسط آفتاب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد