سوتی!

نزدیک بود دیشب این وبلاگ با کل آرشیوش برای همیشه حذف بشه! یه اشتباه وحشتناک کردم و داشتم مجبور می شدم که این کارو بکنم! دیشب توی وبلاگی بودم که جوجو همیشه اونجاست و خودش هم پسووردش رو داره ...یه گوشم به هدفون بود و یه چشمم تویِ کامنتهایی که واسه خودم اومده بود و یه چشمم به جواب دادن به کامنتها و وبلاگهای آپ شده و یه چشم دیگه هم هم به وبلاگی که جوجو اونجا می ره همیشه!( این که شد ۳ تا چشم!!) دوتا کامنت گذاشتم توی اون وبلاگ به اسم آفتاب وتوی یکیش یادم رفت آدرس وبلاگم رو پاک کنم! کلیک کردم روی سند و یهو به خودم اومدم و فهمیدم چه غلطی کردم! تنها کاری که تونستم بکنم این بود که سریع  پنجره ی کامنت هاروبستم! نمی دونستم که رسیده یا نه...خط اینترنت اکسپلورر که تا نصف پر شده بود تقریبن...پست هم تاییدیه داشت و نمی شد فهمید رفته یا نه!  مطمئن بودم اون تمام وبلاگهایی که اونجا کامنت می ذارن رو می خونه! و اگه میومد به وبلاگم یعنی یا یه دعوای مفصل داشتیم که من اصلن حال و حوصله ی دعوا نداشتم و یا  یه جوری که خودش بلده و به شیوه ی خاص خودش که با پنبه سر می بره مجبورم می کرد وبلاگمو حذف کنم! و این یعنی آدم بچه شو با دست خودش بکشه!! سریع رفتم و نوشتم "می شه کامنت قبلی منو تایید نکنین؟!!" فکرشو بکنین !! سوتی از این بدتر!؟ مثل اینه که یکی آدم بکشه و بره به پلیس که اصلنم بهش شک نداره بگه "به خدا من نکشتمش!!" کار رو خراب تر کردم! چون مطمئن بودم جوجو کنجکاو می شه ببینه چرا من نوشتم کامنت رو تایید نکنین!!

 داشتم فکر می کردم که برم از تمام مطالب نسخه ی پشتیبان بگیرم و بعد همه رو توی یه آدرس دیگه کپی کنم و کل آرشیو رو منتقل کنم اونجا و به همه هم خبر بدم و اینو کلن حذف کنم...ولی این بلاگفای نامرد نذاشت پشتیبان بگیرم و پیغام داد که یه آنتی ویروس روی سیستمه که همخونی نداره با فرمت پشتیبان! دیگه نمی دونستم چه غلطی بکنم...دیگه بی خیال شدم و گفتم به هر حال اون نصف شب نمی ره اون وبلاگ رو بخونه...تا فردا یه غلطی می کنم دیگه!امروز ازم پرسید" چرا کامنت گذاشتی که نظرمو تایید نکنین؟!"

پرسیدم "چندتا کامنت از من اومده بود ؟"

گفت "۲ تا!! "

گفتم "کدوما؟"

 وقتی گفت که کدوم کامنتها رسیده فهمیدم که خدارو شکر به علت دایل آپ بودنِ سیستم ِاینترنتِ اینجانب ،کامنت قبل از فرستاده شدن بسته شده! اینم از مزایای اینترنت کم سرعت در ایران! حالا هی بگین ایران بده!

بعدش که کلی جوجو گیر داد که چی شده دلیلش رو بهش گفتم و کلی خندیدیم...حالا بیا و درستش کن! می خواد آدرس وبلاگمو خودم با زبون خوش بهش بدم! می گه "مگه تو اون تو چی می نویسی که این قدر می ترسی من برم اونجا؟"

گفتم" نمی ترسم! ولی اگه بری اونجا دیگه نمی تونم راحت بنویسم!"

خدارو شکر نه وقت داره و نه زیاد علاقه منده به اینکه بدونه این جا چی می گذره! وگرنه با اطلاعاتی که در مورد اینترنت و وب سایت داره می تونست خیلی راحت پیداش کنه!

چه شانسی آوردم من!کی حال اسباب کشی داشت تو این گرفتاری؟!

جوجوی مهربون و قشنگم...فردا می خوام برم برات یه هدیه بگیرم...بامبو که خیلی دوست داری! امیدوارم یه روز خودم بتونم بیام و ببینم که بامبوهایی که برات گرفتم رو خوب ازشون مراقبت کردی و توی اتاقت کنار تختت خود نمایی می کنن....تا اون روز منتظر می مونم...

دوستت دارم مهربونم.

 

نوشته شده در چهارشنبه 2 بهمن1387ساعت 2 قبل از ظهر توسط آفتاب | 56 پرتو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد