شب یلدا....

نبرد من همه با تاریکی ست

برای این نبرد

شمشیر نمی کشم

چراغ می افروزم...

"زرتشت"

شب یلدای امسال هم گذشت و من حتی نتونستم از یلدا بنویسم!! آخه من همش شدم تو!! پرم از تو!! از عشق به تو و از نفس های تو...وقتی تو نباشی چه  فرقی می کنه چله ی زمستون باشه یا چله ی تابستون؟ چه فرقی می کنه آجیل ِ شیرین بخورم یا شور؟ چه فرقی می کنه انار توش سرخ باشه یا سفید؟  چه فرقی داره هندونه رو گرد ببرم یا شونه ای قاچش کنم؟ شیرین باشه یا ترش؟ سفید باشه یا صورتی یا قرمز..یا سرخ...به رنگ لبهات!

یادته شب یلدای پارسال؟ مامانت اینا نبودن و با هم یه شب جلوتر یلدا رو جشن گرفتیم...هندونه و انار نداشتیم اون شب...ولی سرشار و لبریز بودیم از عشق...با هم فیلم "هندونه ی شب یلدا "رو دیدیم و کلی خندیدیم! چرا امسال وقتی تلویزیون رو روشن کردم و همون فیلمو دیدم، دیگه نمی خندیدم؟! مگه خنده دار نبود؟ مگه پارسال قهقهه نمی زدیم با هم؟ مگه همون فیلم نبود؟!

یادته فرداش تو امتحان قرآن داشتی و من اون سوره رو کلمه به کلمه برات خوندم و اشتباهاتت روتصحیح کردم و تو دهنت باز مونده بود که دختری که تو عروسی های خانوادگی لباس دکلته می پوشه و  همیشه روسری براش عذابه و سر ِ پوشیدن یا نپوشیدن بوت باهات می جنگه و تمام شعرای فروغ رو حفظه و همیشه شعرای شاملو رو  زمزمه می کنه، مگه ممکنه به این خوبی بلد باشه که قرآن بخونه؟!! یادته بهم می گفتی" دانشمند من"..."دانشمند من"؟!!

مرسی که دیشب با این که باید زودتر می رفتی و به خانواده ت می رسیدی ،توی اون ترافیک کوبیدی اومدی این سر ِ شهر تا منو ۵ دقیقه توی ماشین ببینی و بری!! مرسی با این که خونه تنها بودم تعارف که کردم نیومدی تو! از صبحش هی دو دل بودی که بیای یا نه...بهت گفتم هر جور صلاح می دونی...ولی به من اعتماد کن!! من بهت دست نمی زنم!(این جمله ی پسرا نیست وقتی می خوان یه دخترو بکشونن خونه؟!!)

مرسی که اصرار داشتی بیای دنبالم و با هم بریم بیرون! من از خدام بود! ولی گفتم امشب خانواده ت بهت احتیاج دارن!

نمی تونستم این قدر خودخواه باشم که تورو توی این شب از اونا بگیرم...

گفتم آخه شب یلدا کی می ره بیرون خنگول ِ من؟(خودت همیشه این جوری صدام می کنی!!)

بهت گفتم هرطور صلاح می دونی...ولی بهتره در کنار خانواده ت باشی!...ولی اگه بخوای می تونی بیای پیشم...

گفتی بهتره یه وقتی بیام که درست و حسابی بیام!! بدون هیچ محدودیتی!!

 موافق بودم باهات! با این که بهت قول داده بودم ولی مطمئن نبودم وقتی روی مبل خونمون بشینی در کنارم، دستم نا خود آگاه  موهای زیباتو نوازش نکنه و لبام طاقت دوری از لبایِ رنگ انارت رو داشته باشن!! مگه شب ِ یلدا همه انار نمی خورن؟!

چه یلدایی بود امسال! من و تو و آجیل ِشیرین و میوه ی ِخشک ،توی ماشین!

یادته قرار بود اگه همه چی تا شب یلدای ِامسال حل شد، تو بیای پیشم و من برات انار دون کنم و با نمک و گلپر با هم بخوریم و تا صبح واسه هم حرف بزنیم و به هم عشق بورزیم؟

می دونی امسال لب به انار نزدم؟!

قول می دی شب یلدای سال دیگه، لبهای سرخ و شیرینت جایگزین هندونه و انار ِ اون شب بشن؟!

چه جوری یلدا رو بهت تبریک بگم؟ به تو که خود ِ نوری...خود ِ روشنایی و خود ِ طلوعی... 

 یلدات مبارک نازنینم...

 

نوشته شده در دوشنبه 2 دی1387ساعت 1 قبل از ظهر توسط آفتاب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد