دوستی یا وظیفه؟

 واقعن نمی فهمم این حرفایی که هر چند وقت یه بار بعضی ها می نویسن چه معنایی داره! وقتی من 3 روز می شه که کامپیوترمو روشن هم نکردم چه طوری می توم به دیگران سر بزنم؟ ببینم آخه کی گفته رفتن به وبلاگ دیگرانی که میان برات کامنت می ذارن یه وظیفه است؟ من اینجارو درست کردم که هر کی دوست داره بیاد و پستهای منو بخونه.اگه کسی هم نیاد من کار خودمو می کنم. چون اونا رو برای دل خودم می نویسم و منتظر کامنت کسی هم نیستم.دوستایی که میان خیلی خوشحالم می کنن...از توی وبلاگ دوستای خوبی هم پیدا کردم...ولی هیچ وقت نشده تا حالا کسی بیاد بگه" چرا نمیای به وبلاگ من چون من میام به وبلاگ تو!!" من اگه فرصت داشته باشم به همه سر می زنم و اگه هم فرصت نداشته باشم هیچ وظیفه ای ندارم که این کارو بکنم.وبلاگ نویسی یه مقرراتی داره که طبق معمول ما ایرانی ها گندشو درآوردیم و توی وبلاگمون هم ازدیگران انتظار داریم!بابا اینجا مال منه! سندش به اسم منه! دوست دارم هر غلطی دلم می خواد توش بکنم! دوست دارم فحش بدم! لاو بترکونم! داد بزنم!به خدا وقتی چند روز وقت نمی کنم بیام دلم می گیره...وقتی نمی تونم بهتون سر بزنم دلم می گیره...ولی وقتی کار دارم و حتی کامپیوتر رو روشن هم نمی کنم چرا باید دیگران اعتراض کنن؟چرا همیشه همه جا ما از هم انتظار داریم؟ آره ما برای هم مهمیم...شادی ها و ناراحتی هامون برای هم مهمه...نگران هم می شیم...با شادیهای هم شاد می شیم.ولی این به اون معنی نیست که وظیفه داریم حتمن همیشه برای هم کامنت بذاریم!چرا همه چیزو اجباری می کنیم ؟ چرا توی این مملکت و توی فرهنگ ما حتی دید و بازدید هم اجباریه؟ بارها شنیدم که" اه!! باید بریم خونه ی فلانی بازدید عیدشو پس بدیم!" یا " اه!! فلانی بچه ش به دنیا اومده باید براش کادو بخریم و بریم خونه ش!!" یا "اه!!فلانی منو دعوت کرد مهمونیش  من هم باید دعوتش کنم!"یا
اه!پدر بزرگ فلانی مرده امروز باید بریم مسجد!"
آخه چرا؟ مگه هدف از رفت و آمد و دوستی ،لذت و شادی نیست؟ مگه هدفمون وقتی کسی می میره و می ریم پیش خانواده اش دلداری دادن و ابراز همدردی خالصانه نیست؟ خوب پس چرا این همه وظیفه برای خودمون ایجاد می کنیم و لذت و هدف همه چیز رو از بین می بریم! من اگه جایی دوست نداشته باشم نمی رم...شاید خیلی فک و فامیل و دوست آشنا داشته باشم ولی فقط با عده ی خیلی کمی رفت وآمد دارم! این رفت و آمد هم در حد وظیفه نیست.وقتی بهشون زنگ می زنم یا می رم پیششون یعنی واقعن دلم براشون تنگ شده! ولی اگه نرم به این معنا نیست که اونا یه ورم هم نیستن!اگه وقت نداشته باشم فقط این دلتنگی رو توی خودم حس می کنم و سعی می کنم در فرصت مناسب بهشون سر بزنم...نه اینکه خودمو بکشم هر جوری شده وظیفه مو انجام بدم و بهشون ثابت کنم که من خیلی آدم توپیم که بهتون زنگ می زنم علی رغم مشکلات عدیده ای که دارم! دوست ندارم این کارو بکنم چون اون وقت دیگه این سر زدن فقط به معنای انجام وظیفه اس نه چیز دیگه...فقط برای اثبات وجود خودمه و اینکه "من هستم"...نه چیز دیگه...من از این دوستی های تصنعی و ساختگی و اجباری بیزارم...دوستانی هم که الان برام موندن کسانی هستن که همین جورین و منو درک می کنن و اگه 1 سال هم بهشون نه زنگ بزنم و نه سر، نه قاطی می کنن و نه گله می کنن و نه دوستیشونو با من قطع می کنن! چون فهمیدن که دوستی و دلتنگی یعنی چی...چون دوستی با من براشون وظیفه نیست...اجبار نیست..ما انتخاب کردیم که با هم باشیم و مشکلات همدیگه رو هم می فهمیم...شاید فامیلاشو آدم خودش انتخاب نکنه، ولی می تونه اونایی که می خواد باهاشون رفت وآمد کنه رو خودش انتخاب کنه...اگه فکر می کنن من آدم بیخودیم چون وقتی اونا بهم زنگ می زنن و سر می زنن، من متقابلن این کارو نمی کنم، می تونن برای همیشه منو از لیست فامیل و دوستاشون حذف کنن ،به جای اینکه این همه عتراض کنن!
حرف من این نیست که دغدغه های های کسایی که بهم سر می زنن برام مهم نیست،حرف من اینه که دغدغه رو جور دیگه ای هم می شه نشون داد...اصلن چرا باید نشون داد؟! دغدغه فقط سر زدن و کامنت گذاشتن نیست! دغدغه فقط "آخی بمیرم برات درکت می کنم" نیست!دغدغه می تونه به سادگی این باشه که توی خلوت شبانه ات با خدا ی خودت یاد همه ی اونایی که دوسشون داری و می دونی الان مشکل دارن یا حتی ندارن بیفتی و براشون دعا کنی...بدون اینکه بهشون بگی من براتون دعا کردم! بدون اینکه متقابلن انتظار داشته باشی اونا هم برات دعا کنن!
با همه ی این حرفا من اومدم و اینجا نوشتم که من یه چند روزی وقت ندارم به همه سر بزنم...واقعن انتظار نداشتم با وجود اینکه گفته بودم نمی تونم بیام نت ، بعضی از دوستان از دستم شاکی بشن و منو متهم کنن که دغدغه های دیگران برای من مهم نیست و من خیلی آدم گندیم که به اونایی که بهم سر می زنن سر نمی زنم!
من توی نت هم همین کارو می کنم...یعنی اگه وقت داشته باشم می رم سراغ دوستانم و اگه هم نداشته باشم وظیفه ی خودم نمی دونم که برم دو خط بنویسم که عزیزم دلم برات تنگ شده حتی اگه تنگ نشده باشه! چون از وظیفه درست کردن برای خودم اونم در مورد رفتارها و روابط انسانی متنفرم...ما وظیفه نداریم که همو دوست داشته باشیم! اگه همو دوست داشته باشیم یعنی همو انتخاب کردیم و این به معنای وظیفه نیست که خودش هزارتا وظیفه ی دیگه به دنبال داشته باشه!من فقط به یاد همه ی اونایی که به یادم هستن و نیستن هستم و در ناب ترین و خالص ترین لحظه های خلوتم اونارو از یاد نمی برم...فکر می کنم همین کافی باشه...

 نسیم نازنینم (که این همه دوسش دارم و همیشه کمکم کرده و همیشه  اومده پیشم در هر شرایطی )...بهشون بگو چند وقته بهت سر نزدم و تو با مهربونی و خانمی ِتمام حتی یه کلمه گله و شکایت نکردی ازم! دوستی ناب یعنی همین...
حتی از جوجو هم انتظار ندارم که همش به من زنگ بزنه و دغدغه های من براش مهم باشه چون من دوسش دارم! اون وظیفه نداره منو دوست داشته باشه! ولی چون خودش انتخاب کرده که با من باشه، باید به یاد من باشه!
و همین کافیه...خیلی وقتا چون نمیاد منو ببینه ازش دلگیر می شم ولی نه برای اینکه چرا نمیاد! برای اینکه چرا اون قدر منو دوست نداره که دلش برام تنگ بشه! ولی بیزارم از اینکه اگه واقعن دلش برام تنگ نشده باشه پاشه بیاد منو ببینه و بهم بگه "عزیزم دلتنگت بودم!"فقط برای این که من خوشم بیاد! دوست دارم با عملش، با اینکه توی لحظاتش به یاد منه این دوست داشتن و دلتنگی رو نشون بده...اگه الکی بیاد منو ببینه چه لذتی برای من داره حتی با اینکه من از دیدنش خوشحال می شم؟من دوست دارم اون با تمام وجودش بیاد منو ببینه...نه به خاطر گیر دادنهای من ...اونجوری ترجیح می دم اصلن نیاد...امیدوارم حرفام واضح بوده باشه و کسی از من نرنجه...اگه ما انتخاب کردیم که لینکمون توی وبلاگهای هم باشه یعنی همدیگه رو دوست داریم و دغدغه های همدیگه برامون مهمه...یعنی همیشه به یادِهم هستیم...چه به هم سر بزنیم و چه نزنیم...

جوجوی ناز و مهربونم، برای همینه که این قدر عاشقتم! چون هیچ وقت دوست داشتن و ابراز دلتنگیت مصنوعی و ساختگی و از سر انجام وظیفه نیست...چون تو بودی که معنای دوستی و عشق واقعی رو بهم نشون دادی..چون بااین که تا حالا یک بار هم بهت زنگ نزدم و خودم قرار نذاشتم باهات، ازم گله و شکایت نکردی...دوستت دارم بهترینم...  

نوشته شده در چهارشنبه 25 دی1387ساعت 6 بعد از ظهر توسط آفتاب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد