آلزایمر زود رس...

تو با من چی کار کردی؟!! آلزایمر اونم در سن ۲۸ سالگی؟!! امروز ماشینو که داشتم پارک می کردم دم خونه ی استادم( استاد نقاشیم) زنگ زدی...با اینکه بهت گفته بودم امروزو بهم زنگ نزنی لا اقل! ولی مثل همیشه گوش نکردی! در تمام طول مدتِ پارکِ دوبل ِ یه دستی  من توی اون سرازیری وحشتناک-که می دونی چه عذابیه واسم و اگه تو نبودی هیچ وقت یادش نمی گرفتم و کل خیابون رو صد بار دور می زدم تا بالاخره یه جارو پیدا کنم و با سر برم تو!!-داشتی حرف می زدی یه ریز!! ماشینو که پارک کردم، مقوا ماکت و جعبه ی رنگ و وسایلمو با یه دست برداشتم و با یه دست دیگه دزدگیر ماشینو زدم...همون جوری که گوشی موبایلو با شونه ام جلوی گوشم نگه داشته بودم با بدبختی اومدم با اون یکی شونه ام زنگ خونه ی استادم رو زدم! بعد فکر کن در تمام این مدت که داشتم باهات حرف می زدم دنبال گوشی موبایلم همه ی کیفم رو زیرو رو کردم! حتی برگشتم رفتم دوباره در ماشینو باز کردم و اونجا رو هم گشتم!! بعد که حرفات تموم شد و خداحافظی کردیم، تازه دیدم گوشی تو دستمه!! سر جام خشکم زده بود!!

بعد اون وقت تو بگو خیلی جوون تر از سن فیزیکیت هستی!!


هرچی فکر کردم واسه تولدت چی بخرم به جایی نرسیدم...فکر کردم بهترین کار اینه که همون کوله ای رو که واسه لپ تاپت می خوای با هم بریم بخریم...( چه با کلاس!!) به سلیقه ی خودت...ولی دلم راضی نشد که کادوی تولدت سورپرایزی نداشته باشه! واسه همین چند وقته بکُش مشغول کشیدن یه تابلوی پست مدرنم برات!! اونم من که تا حالا فقط گل و بلبل و منظره مجبور بودم بکشم!! پدر استادمو در آوردم! امروز تموم شد بالاخره! این قدر خوشگل شده که خودم عاشقش شدم!

 وقتی قابش کردم می ذارم کادوتو اینجا که همه ببینن...وقتی داشتم امضاش می کردم برات، دستم می لرزید...اگه خوشت نیاد چی؟! تا ۱۴ آبان چه جوری صبر کنم؟!!

نوشته شده در سه شنبه 23 مهر1387ساعت 2 قبل از ظهر توسط آفتاب |

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد