حرف های ناگفته...

این متن رو واسه ی دوست عزیزی که به اسم "سلام" کامنت می ذاره برام نوشتم.ممنون می شم که همه ی اونهایی که تا حالا منو می خوندن این رو هم بخونن.چون احساس می کنم خیلی در حق جوجوم اجحاف شده این جا و توسط من!!

عزیزم من می فهممت. و اصلن هم نظرم این نیست که داری حسودی می کنی! تو اصلن منو نمی شناسی پس بودن یا نبودن من با جوجو فرقی به حال تو نداره.من تمام دغدغه هاتو برای نجات دادنِ یه همجنس می فهمم...ولی خیلی جاهارو بد برداشت کردی! تا حالا نشده جوجو جواب تلفن منو نده! تا حالا نگفته" تو زنم نیستی که برام تعیین تکلیف کنی!!" چرا اون جمله رو این قدر بزرگ می کنی؟!! اون فقط شوخی کرد و گفت" تو که زنم نیستی بگم با کی دارم می رم مسافرت! "ولی من نگفتم که هر روز زنگ می زد از اونجا و گزارش کارهای روزانه شو می داد! نگفتم که تنها کسی هستم که در جریان کارهاش هستم با اینکه خیلی آدم سکرتیه و به هیچ کس هیچی نمی گه در این مورد!! نگفتم روزی چند بار زنگ می زنه و حتی شده خیلی کوتاه، حالمو می پرسه! با وجود اینکه سر ضبط زنده است!! نگفتم که  با اینکه زیاد آدم رمانتیکی نیست ولی وقتی یه آهنگ عاشقانه گوش می ده یاد من میفته و همون لحظه بهم زنگ می زنه!نگفتم که هر جایی باشه که فکر کنه ممکنه منم از بودن در اونجا لذت ببرم به من زنگ می زنه و جامو خالی می کنه!نگفتم که به خاطر کارهای جزیی که 2 سال پیش هم براش انجام دادم هنوزم گاهی ازم تشکر می کنه!...نگفتم که چه قدر همه ی جزئیات کارهام و دغدغه هام و شغلم و درآمدم و آینده ی کاری و غیر کاریم براش مهمه!من خیلی چیزا رو نگفتم! همش تقصیر خودمه!اون تا حالا نشده بیاد بگه فلانی عاشق منه !!اونم تا به قول تو "تقی به توقی می خوره!!" اینارو من گفتم یا خودت برداشت کردی؟!!! اون قضیه ی لبخند زدن و انرژی گرفتن رو هم من خودم شنیدم! چون جوجوم کارش جوریه که من می تونم بشنومش!! اون طفلکی حرفی نزد در این مورد!!و تا حالا هم نشده که با همکارهای خانمش بره بیرون! اون به شدت برای هر رابطه ای حد و مرز تعیین می کنه! امکان نداره رابطه ی کاریش با همکارهاش به بیرون رفتن منجر بشه اونم با خانم!! قبل از اینکه با من دوست بشه خیلی کارا می کرد...ولی واقعن بعد از من به خاطر من و به خاطر خودش همه شون رو گذاشته کنار! می دونم باورش سخته ...منم باور نمی کردم.ولی اگه تو هم مثل من شب و روزت رو با اون بودی می فهمیدی.منم مثل تو حس ششمم قویه! فوق العاده قوی! اگه اون با کسی باشه یا به کسی علاقه داشته باشه یا حتی فکرش به ذهنش خطور کنه می فهمم! تمام حالت هاشو می شناسم توی این دوسال...نمی دونم شاید تقصیر منه که به قول خودش ازش یه غول ساختم واسه شما!ولی اون خیلی معصوم تر از این حرفاست! حداقل الان! آره من ازش بت ساختم! وای بدی هاش رو هم می بینم! اگه نمی دیدم که نمیومدم اینجا بنویسم!! تازه فکر می کنم که خیلی در حقش بدی کردم!...از خوبیهاش هیچی نمی نویسم و وقتی از دستش عصبانیم میام اینجا و یه طرفه هرچی دلم می خواد می نویسم!...این نامردیه دیگه نه؟

نه به خاطر حرف مردمه نه به هیچ دلیل دیگه ای که نمی خواد با من ازدواج کنه! اون اصلن بیچاره الان تو فکر ازدواج نیست! نه با من نه با کس دیگه ای! بعدشم...فکر می کنی ما که  این همه اختلاف نظر داریم اگه با هم ازدواج کنیم به کجا می رسیم؟ من همیشه این سوال رو از خودم می پرسم! آیا حاضرم به خاطرش بعد از ازدواج هم همه چیزو تحمل کنم؟ منی که همین الانشم که دم از عشق می زنم کوچکترین حرفی که برخلاف نظرم باشه رو از اون قبول نمی کنم!! اگه اونم مثل من غیر منطقی بود و تا حالا ازدواج می کردیم الان کجا بودیم؟ دادگاه خانواده؟! ببین عزیزم...اون درسته که عاقله، ولی عاشق هم هست!...و چه خوب می شد که من هم عاقل بودم! اگه به خاطر عشقش الان بیاد ازدواج کنه و بعد دوسال دیگه ببینیم شب وروز دعوا داریم، این یعنی اون عاشق بوده؟ این چه عشقیه که بدون فکر و بدون در نظر گرفتن عاقبت کار، هر کاری می کنه که به عشقش برسه ولی بعدش رو هیچ جوری نتونه تضمین کنه؟ این خودخواهی نیست؟ تو عشق خودخواهی جایی داره به نظر تو؟ما که تعارف نداریم...ما خیلی همه چیزمون با هم فرق می کنه عزیزم...من اینو می فهمم...و بهش حق می دم.خودمم اگه بخوام عشق رو در نظر نگیرم دیگه دلیلی برای با اون بودن ندارم!! واقعن هیچ دلیلی!! من فقط عاشقشم!!همین! این کافیه؟!

اون واقعن به هیچ زنی اجازه نمی ده پاشو از گلیمش دراز تر کنه!همه ی همکارهاش همدیگه رو به اسم کوچیک صدا میزنن!! اون تنها کسیه که هیچ خانمی اسم کوچیکش رو صدا نمی زنه!می دونی چرا؟ چون خودش این کارو نمی کنه!و به اونا هم اجازه نمده این کارو بکنن. چون با کسی تعارف نداره در این مورد! اینو هم کسی برام تعریف نکرده، من خودم دیدم...رابطه اش رو با همه ی خانمهای دورو برش رو دیدم...اگه اون روز هم حرفی در مورد لبخندش زدم، به این دلیل بود که عصبانی و حسود بودم!وگرنه اون با کسی مخفیانه و پنهانی لاس نمی زد!! متن برنامه ای که داشتن این جوری نوشته شده بود!! تقصیر اون طفلک چیه؟ ببینم محمد رضا گلزار که این همه تو فیلمهای مختلف با این و اون دیالوگ عاشقونه می گه پس کرم داره؟ یا اجازه می ده طرف پاشو از گلیمش دراز تر کنه؟!! واسه همین می گم که تو جوجو رو نمی شناسی!! اون کارش اینه.اون متنها همه از قبل توسط یک شخص سوم نوشته می شه!! می دونم...تقصیر خودمه...

من یه چیزی رو نفهمیدم..تو الان با کی هستی؟ ازدواج کردم و یه بچه دارم؟ مگه نگفتی نمی تونم تحملش کنم؟...من گیج شدم! ازش طلاق گرفتی رفتی با یکی دیگه؟ آخه این دفعه گفتی که خوش بختی...من متوجه نمی شم! ولی هرچی که هست امیدوارم همیشه خوشبخت باشی.همه ی عاشقها این حق رو دارن که خوشبخت ترین فرد عالم باشن..خوشحالم که از نظر تو عشق من یک طرفه است و قابل حسودی نیست!هر چند به نظر من عشق، خیابون یا بلیت هواپیما نیست که سر داشته باشه! من فقط دوست دارم عشق بورزم...حالا چند درصدش به خودم برگرده مهم نیست...هر چند که گاهی که خوب فکر میکنم می بینم اگه بخوایم منطقی به این قضیه نگاه کنیم اون خیلی از من عاشق تره! چون هیچ وقت حرف رفتن رو نمی زنه! هیچ وقت ناز نمی کنه! هیچ وقت منو اذیت نمی کنه عمدن!!هیچ وقت نشده باهام قهر کنه گوشیشو جواب نده! هیچ وقت وقتی من عصبی و ناراحت و تنهام ، منو تنها نمی ذاره به حال خودم!کارایی که متاسفانه من همیشه انجام دادم!... خوب اینا همه یعنی عاشق بودن دیگه نه؟!! پس عشق رو چه جوری نشون می دن؟! با دوستت دارم گفتن؟!!

نه! من اشتباه می کردم! دوستت دارم رو می شه خیلی جاها به خیلی ها گفت! خیلی راحت می شه دروغ گفت!! اما مهم اینه که ببینیم تو عمل چی کار می شه کرد و عملن کی عاشق تره! که اگه اینجوری بخوایم فکر کنیم من اعتراف می کنم که کم میارم!! خیلی هم کم میارم! من همش حرف می زنم! اما اون عشقش رو توی عمل به من نشون داده...بارها  و بارها وقتی فکر کردم دنیا دیگه برام تموم شده، اون بوده که دوباره منو برگردونده به زندگی..با عشق ورزیدنش در عمل...خوب این کارهارو فقط یه آدم عاشق می تونه با صبر و حوصله انجام بده!وگرنه خیلی راحت بعد از 1 سال که من هرروزش گفتم می خوام برم و خداحافظ، اونم طاقتش طاق می شد و می گفت به درک!! برو!! چیزی که زیاده دختره! اونم از نوع احمقش!! اونم دوروبر اون!! اینارو هم اون نگفته و نمیگه!! خودم می بینم !! خودم حس می کنم!!اون تازه همش به من می گه "تو دیوونه ای که فکر می کنی همه منو دوست دارن!! "می گه "تو توهم داری که فکر می کنی هرکی منو می بینه می خواد منو ازتو بگیره!! "

و یه چیز دیگه! اون هیچ وقت با عشق ازدواج نخواهد کرد!! اگه هم با من ازدواج نمی کنه دلیلش اینه که عاشقه!! اگه بخواد از روی عشق ازدواج کنه، شاید من شانسی داشته باشم، ولی از روی عقل...هرگز!!پس باید برم دعا کنم که همیشه عاشق باشه وعاقل نباشه!آره...خیلی دوست دارم باهاش ازدواج کنم از نظر احساسی، ولی به بعدش که فکر می کنم که آدم درگیر زندگی می شه و روزمرگی هاش، خیلی همه چیز برام سخت تر می شه...واسه همینه که واقعن خوشحالم که لا اقل اون مثل من همه چیزش در عشق خلاصه نمیشه و زندگی رو جدی تر از این چیزا می دونه و عشق براش همه چیز نیست...

من هیچ وقت فکر نکردم و در مخیله ام هم نمی گنجه که کسی که منو و اون رو نمی شناسه بخواد حسودی کنه بهمون و از خداش باشه ما شکست بخوریم در عشق!! چون واقعن دلیلی نمی بینم برای این کار...چون به کسی چیزی نمی رسه! همه ی اونهایی هم که همیشه منو دلداری دادن و کمک و راهنماییم کردن و با خنده هام خندیدن و با گریه هام غمگین شدن، تنها چیزی که بهشون می رسه از اینکه من و جوجو با هم باشیم و عشق، شادیه! وگرنه قرار نیست من پولی به هیچ کدومشون بدم!و من هم متقابلن خوشحال می شم و لذت می برم از اینکه دوتا عاشق به هم برسن...وگرنه چیزی به من می رسه مگه؟!

می بوسمت عزیزم.

جوجوی ناااازم دوستت دارم...دلم خیلی برات تنگ شده بود...ممنون که امروز با همه ی گرفتاریهات اومدی فقط برای اینکه ۵ دقیقه بتونیم همو ببینیم...  

نوشته شده در پنجشنبه 14 شهریور1387ساعت 1 قبل از ظهر توسط آفتاب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد