کلام آخر...

از دیشب دوباره موبایل خاموشه و به تلفن هات هم جواب داده نمی شه!!چرا؟ چون دیشب که نه دعوامون شده بود و نه هیچی در جواب یکی از سوالات من گفتی" چه توقعی داری تو!! مگه زنمی که بیام بگم می خواستم با دوستام برم مسافرت ولی جور نشد؟ "( گفته بودی که می خوای بری ولی نگفته بودی با دوستهات...منم اینو بهت با آرامش گوشزد کردم که نگفتی با دوستات می ری...) ولی در عوض اون حرفو بهم زدی...خوب آره حق داری!! من زنت نیستم و نخواهم بود! ولی فکر نمی کنی همه چیز به همین شناسنامه ی لعنتی نیست؟ نمی دونم چرا شما مردا باید حتمن میلیارد میلیارد مهریه و دنگ دنگ( به ضم میم!) خونه تو کاسه تون باشه که بیاین و حرف دلتون و یا حرفای روزمره تون رو به آدم بزنین؟! همه چیز به همون مهریه و خونه و سفر حج که پشت قباله ی طرفه بنده؟ باید از اون بترسین؟ فقط این جوریه که طرف زنتون محسوب می شه؟با اون آیه ی عربی؟واقعن همین که تمام شب و روزتون با همه و همه ی خوشی ها وغمهاتون با همه کافی نیست؟مثل آدم نمی تونین با یه دوست که اتفاقن ادعا می کنین خیلی هم دوسش دارین حرف بزنین؟

 نوبت به حرفای مهم و حرف دلت که می شه می گی" من آدم درونگرایی هستم! حرفای دلمو به کسی نمی زنم...مطمئن باش به زنم هم نمی زنم!!" در مورد حرفای پیش افتاده و معمولی هم که می گی " چه توقعاتی داری تو! مگه زنمی که بیام بگم کجا می خواستم برم و با کی؟!!" در مورد کار و شغلتم که می گی" من عادت ندارم تا کاری به نتیجه برسه در موردش صحبت کنم!!"

فقط می شه نقش منو تو این رابطه لعنتی مشخص کنی و حدم رو هم مشخص کنی که خدای نکرده پامو از گلیمم دراز تر نکنم؟!!

جالب تر این جاست که می گی" باور کن حتی هرچی فکر کردم یادم نیومد واسه چی ناراحتی و چرا دوباره تلفن هامو جواب نمی دی!!"

آره خوب...نبایدم یادت بیاد...چون من برات مهم نیستم...هیچ وقت هم نبودم.

آره عزیزم مثل همیشه حق با توئه...همینه که من تصمیم گرفتم دیگه نه حرفای دلمو و نه حرفای روزمره و اتفاقای روزانه رو برات تعریف نکنم...هرچه قدرم که تو بپرسی که" امروز چه خبر؟"( که همیشه هم  می پرسی و تا همه چیزو تعریف نکنم بی خیال نمی شی) دیگه هیچی نمی گم...من احمق بودم که از صبحانه خوردن تا قدم زدن تا نهار خوردن تا ساعت خوابیدن و بیدار شدن تا مقدار ترجمه ی روزانه تا تلفنهای هر روزه و حتی تعداد دستشویی رفتنم رو هم در روز بهت می گفتم!! چون تو می پرسیدی وگرنه من علاقه ای به گفتنشون نداشتم...

ساعت ۸ که گوشی رو روشن کردم دیدم نوشتی" آفتاب زنگ بزن کارت دارم! "

خودت که فهمیدی موبایلم روشنه زنگ زدی...گفتی" معلومه کجایی؟ من دیشب داشتم می مردم هرچی زنگ زدم خاموش بودی!!" خیلی جالبه!حالا یه شب هم که من گوشیمو خاموش می کنم تو داشتی می مردی نه؟!! اون شب که حالت بد بود یادته چه قدر التماس کردم بیام پیشت و ببرمت دکتر و شب بمونم پیشت؟ یادته گفتی "من مرد گنده یعنی نمیتونم تنهایی برم دکتر؟! "

یادته اصرار که کردم گفتی" آفتاب جان مثل این که من اشتباه کردم بهت گفتم که مریضم نه؟ من فقط خواستم که تو در جریان باشی اگه اتفاقی افتاد زود بیای...فعلن خوبم..."

یادته منم شاکی شدم و گفتم" از این به بعد حق نداری من که حالم بد می شه بیای منو ببری دکتر!" 

حالا چه طور شده آقای مرد گنده چون من موبایلم خاموش بوده به من احتیاج پیدا کرده یهو؟!!

مجبور شدم بهت بگم که به علت عصبانیت دیشبم دوباره اسپاسم گردنم عود کرد و رفتم دکتر و ۲ تا آمپول نوش جان کردم...خودتم که زنگ زدی دیدی که بیرونم و درمونگاهم...واسه همین زیاد گیر ندادی...یه "من اشتباه کردم" سرسری هم گفتی که غائله تموم بشه! فکر کردی تموم می شه؟ تو نمی دونی من چه شتری هستم نه؟!!...از پر روییت خوشم میاد که گفتی "رسیدی خونه سریع خبرم کن کارت دارم!!"

داشتم می مردم از دلهره که چی کارم داری! از طرفی یه جورایی هم ناراحت بودم و هم خوشحال که شاید می خوای تمومش کنی و دست از سر من برداری و بذاری به درد خودم بسوزم  وهی رو این زخم نمک نپاشی! ...ولی وقتی فهمیدم کارت چیه...شوکه شدم! می خواستی در مورد یه کتاب که می خوای چاپ کنی باهام مشورت کنی! فردا با همون انتشاراتی قرار داری که من ۱ ماه پیش اونجا بودم و می خواستی اطلاعاتشو در بیاری و بدونی که باید چی کار کنی و چی بگی و اگه به قرار داد رسید چه جوری قرار داد ببندی و تو قرار داد چی بنویسی!! این یعنی بیزنس!!این  یعنی همون چیزی که به خاطرش با خیلی از دخترای دیگه دوست بودی...به قول خودت "جاست فرند "بودی!! حالا می بینم که من هم شدم عین اونا! ببینم اگه کارم نداشتی هم این قدر تلفن بارون و آف لاین بارونم می کردی؟! خیله خوب...پس بچرخ تا بچرخم...اگه رسم عشق اینه ،منم می شم مثل خودت!!( دلم احسان خواجه امیری خواست!!)

از این به بعد من نه دوست دخترتم، نه زنت، نه حتی جاست فرندت! من یه دختر غریبه ام که فقط وقتی تو "کارم " داری وجود دارم...نه حتی واسه فان و سرگرمی و وقت پر کنی و این ور اون ور رفتن...فقط واسه کارایی که تو به جز من نمی تونی به کسی بگی...همین و بس...می فهمی؟اینو هم فقط به احترام ۲ سال عشقی که به پات ریختم  و اشکهایی که به خاطرت باریدم برات انجام می دم...نه به این دلیل که دوستت دارم...چون دیگه ندارم...

اینارو به خودتم گفتم و طبق معمول زدی به در خنده و شوخی و لوس بازی و قربونت برم و فدات بشم! دقت کردی اولین باری بود که در جواب "قربونت برم الهی" تو نگفتم "خدا نکنه"؟! دقت کردی که گفتم" لازم نیست قربون من بری"؟!!

آره نه لازمه منت کشی کنی، نه لازمه قربون صدقه ام بری، و نه لازمه هی زنگ بزنی و حالمو بپرسی...فقط منو بذار به حال خودم...لطفن...تا تمام شدن کار کتابت پا به پات میام...نگران نشو...

می شه فکر کنی آفتاب مرده؟!  

نوشته شده در یکشنبه 13 مرداد1387ساعت 1 قبل از ظهر توسط آفتاب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد